شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

بایگانی

ابوالموید بلخی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ب.ظ

ابوالموید بلخی

شاعر و نویسنده قرن چهارم و معاصر با دوره سامانیان است. نخستین کسی است که داستان «یوسف و زلیخا» را به نظم کشید. اگرچه از اشعار این منظومه‌ی او چیزی باقی نمانده، در مقدمه آن چنین آمده است:

دو شاعر که این قصه را گفته‌اند/ به هر جای معروف و ننهفته‌اند
یکی بوالمؤید که از بلخ بود/ بدانش همی خویشتن را ستود
نخست او بدین در سخن بافتست/ بگفتست چون بانگ دریافتست

از دیگر آثاری که به او نسبت داده‌اند یکی شاهنامه منثور اوست که آن را «شاهنامه بزرگ» و «شاهنامه مؤیدی» هم خوانده‌اند. این شاهنامه کتابی در شرح تاریخ و داستانهای ایران قدیم و شامل بسیاری از روایات و داستانهای ایرانیان از پهلوانان و پادشاهان است که بعداً در دیگر آثار حماسی، از جمله «شاهنامه»ی فردوسی، از آنان سخن گفته شد. قدیم‌ترین کتابی که از این اثر نام برده «تاریخ بلعمی» است که خود به تاریخ 352 نوشته شده است.
گرشاسپنامه و «اخبار نریمان» نیز از آثار ابوالمؤید بلخی هستند که شاید هم هر کدام جزئی از شاهنامه‌ی او بوده‌اند.
عجایب البلدان اثر دیگر اوست که در قرن چهارم و اوائل قرن پنجم مشهور بوده و در «تاریخ سیستان» نیز چند بار از آن یاد شده است. 


ابوسعید ابی‌الخیر

ابوسعید ابی الخیر- ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر محمد بن احمد میهنی- قرن 4 و 5 (440- 357 ) در میهنه (مهنه) از توابع ابیورد متولد شد و وفاتش هم در همانجا اتفاق افتاده است. پدرش عطار بود و دوستدار اهل تصوف و بدین ترتیب ابوسعید در مجالسی که پدر ترتیب می داد با مبادی تصوف آشنا شد. پس از تحصیل در علوم دینی و ادبی در میهنه، مرو و سرخس، نزد ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی در سرخس، ابوعلی عبدالرحمن سلمی در نیشابور و ابوالعباس قصاب در آمل خراسان به ریاضت و سلوک پرداخت. سپس در خانقاه خود در میهنه و نیشابور به ارشاد پرداخت و نفوذ بی مانندی در میان طبقات مختلف به دست آورد.

تسلط او بر تفسیر، حدیث، فقه و ادبیات باعث شد تا مجالس وعظ او همیشه همراه با اینگونه مسایل باشد. ابوسعید در مجالس خود همیشه از اشعار شاعران دیگر و گاه از اشعار خود بهره می گرفت و به این ترتیب او از نخستین بزرگان صوفیه است که اندیشه خود را جامه شعر می پوشیده و از این حیث پیشقدم سنایی و عطار می باشد.
اشعاری به عربی و فارسی به ابوسعید نسبت داده شده اند که انتساب بسیاری از این اشعار به او مورد تردید است. با این حال چند رباعی را که در اسرار التوحید مستقیما به او نسبت داده است می توان از او دانست.

شرح حال ابوسعید ابی الخیر به تفصیل در کتابهای "اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید" از محمد بن منور و نیز "حالات و سخنان شیخ ابوسعید ابوالخیر" از کمال الدین محمد- که هر دو از نوادگان او هستند- و نیز در طبقات صوفیه آمده است.

وا فریادا ز عشق، وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا، دادا ورنه من و عشق هر چه بادا، بادا

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست؟ چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟

از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد وان را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد 

 



عایشه درانی

عایشه درانی دختر یعقوب علی خان توپچی باشی یک تن از رجال عصر درانی های افغانستان است و خود نیز در زمان تیمور شاه درانی به سرایش شعر آغاز کرده است.
احمد شاه درانی در قندهار توانست بر آشوب های حاکم در افغانستان غلبه کند و بنیاد یک نظام نیرومند را در این کشور بگذارد. احمد شاه نیز به شعر و ادب علاقه داشت و به سرایش شعر به زبانهای پشتو و دری می پرداخت.
از او دیوانی به زبان پشتو و دیوانی دیگر به زبان دری در دست است.
در دوره ابدالی ها و درانی ها بیشتر شاعران از حافظ و جامی پیروی می کردند و دنباله رو مکتب عراقی بودند.
عایشه نیز به شعر حافظ علاقه داشت و می کوشید اشعارش به سبک و سیاق لسان الغیب باشد.به عنوان نمونه:


حافظ:
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
عایشه:
ساقی بیار باده و پر کن به جام ما
تا نه رواق چرخ بگردد به کام ما

حافظ:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
عایشه:
اگر به خواب ببینم جمال رعنا را
سر از سرور به افلاک می رسد ما را
شاعری عایشه شامل سه مرحله است، نخست مرحله غزلسرایی و سال های جوانی که در عهد تیمور شاه درانی گذشت.
دوم مرحله سرایش شعرهایی با رنگ و بوی تصوف و عرفان است که مصادف با دوران جنگ های داخلی پسران تیمور شاه و حمله انگلیس به افغانستان است.
سومین مرحله نیز، شامل مرثیه سرایی های پس از شکست سلسله درانی ها در افغانستان می شود
نمونه ای از شعر عایشه در نخستین مراحل شاعری او در زیر می آید: 
بی تو ای مونس جان تخت سلیمان چه کنم
عمر خضر ار بودم حشمت خاقان چه کنم
با تو در دوزخ سوزان بتوان زیست مدام
بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم
گرچه ابر کرم از چشمه حیوان بارد
بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان چه کنم
نیست بر لوح بصر غیر خط زنگاری
چون نبینم رخ تو یوسف کنعان چه کنم
روز شب کردم و شب روز نیامد یارم
عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم
هر کسی کشته خود می درود آخر کار
هستم از فعل بد خویش پشیمان چه کنم
عایشه درد تو بگذشته ز قانون شفا
چون علاجی نبود سعی به درمان چه کنم

 


مولانا خال‌محمد خسته

مولانا خال‌محمد خسته (زاده در سال 1282 خ - درگذشت در سال 1352 خ) شاعر، نویسنده، تذکره نگار، خطاط و ژورنالیست توانای افغانستان بود.
خال‌محمد خسته فرزند ملا رستم در سال 1320 ق در دهکده ی دهباز ختلان بخارا زاده شد.
بعد از پنج سال سکونت در بخارا، عازم مزار شریف گردید. در مزار شریف، پس از حفظ قران مجید توجه به علوم عربی نموده از اساتید روزگار قراءت مبادی کتب فقه و عقاید را آموخت و در سال 1381 ق برای فراگیری دانش عازم هند شد و در آن جا تحصیل نمود.

مولانا خسته چون در روزگاران کودکی خط نستعلیق را از پدر قدری آموخته بود، در هند، خلال آموزش و کسب دانش، نزد خطاط معروف هندمنشی عبدالغنی یاقوت رقم دهلوی اساسات خطوط نسخ و نستعلیق را نیز فراگرفت. در این زمان وقتی مدرسه ی اسدیه در مزارشریف تاسیس شد، در آن جا به مدت شش سال به آموز گاری پرداخت. پس از آن در مکتب متوسطه آموز گار دینیات مقرر شد.

از سال 1360 ق در مدرسه خواجه خیران به تدریس غیر رسمی مصروف شد. در آخر سال 1327 ق از طرف اهالی شهر مزار شریف به وکالت دوره ی هفتم شورا انتخاب شد.
خسته در سال 1332 خ تا اول میزان 1343 خ مامور فروشات کتب(کتاب فروشی) ابن سینا از طرف مالک آن مقرر شد و در سال 1335 خ «دخسته کتانخانه» را در جاده ی میوند باز نمود. مولوی خال‌محمد خسته، در کابل چشم از جهان بست.

از آثار مولوی خسته می توان از این ها یاد کرد:
1 ـ مجموعه ی اشعار در شش جلد و انتخاب از آنها در دو جلد.
2 ـ معاصر ین سخنور.
3 ـ خطاطان قرن یازده الی دوازه هجری. 
 

این هم نمونه ی شعر او:

غزل
قدرت ایجاد است طبعت در طلب کاهل مباش
نقد حالی است نسیه بار مسقل مباش
رشته ی در مجمع اضداد دارد اتحاد
غافل ار کیفیت آب و گل مباش
گر زچشم ابر افتی در دل دریا نشین
تشنه ی کام بحر در آغوش چون ساحل مباش
نا رسایی سعی جز فقدان استعدادنیست
مرد همت باش و در اندیشه مشکل مباش
دیده ام در عرض استغنا ظهور احتیاج
رفته از دیده دور از استان دل مباش
انجمن سازی به کار صاحب دولت است
زینهار از مردم برهمزن محفل مباش
حق به حجت غالیست و طالب حق هم قوی
عرض اندامی کن و مرعوب از باطل مباش
ای خزان افسرده و خسته در جهان بیدلی
از بهار عالم تحقیق خود غافل مباش




 


عبدالهادی داوی پریشان

عبدالهادی داوی پریشان فرزند عبدالاحدطبیب به سال 1313هجری قمری در کابل زاده شد. در مکتب حبیبیه آموزش دید و آن گاه به محرری در جریده ی سراج الااخبار مقرر شد. داوی در همان دوران به سرودن شعر آغازید، پاره یی ازسروده هاو نوشته هایش در صفحات سراج الاخبار انعکاس یافته اند .شعر بلند « بلبل گرفتار» که پس از انتشاربه چندین زبان ترجمه شده است، از آن شمار است.

عبدالهادی داوی آدم سیاست بودو گروه سیاسی که داوی به آن وابسته بود، از سوی میر سید قاسم رهبری می شد. داوی در واپسین سال حکمرانی امیرحبیب الله(1918م) به زندان افتاد. پس از پیروزی مردم افغانستان در پیکاربرضد انگلیس ها از زندان رهایی یافت و به سر دبیری جریده ی امان افغان مقرر شد.داوی در روزگار امیر امان الله به حیث یک شخصیت آزادی خواه ومیهن پرست مورد بزرگداشت قرار گرفت ودر آن سال ها به حیث مستشار وزارت خارجه، سفیر افغانستان در بخارا ، وزیر مختار در لندن، وزیر تجارت و سفیر افغانستان در برلین کار کرد. در واپسین سال پادشاهی محمد نادر(1312خ)بار دیگر به زندان افتاد. هنگامی که از زندان بدر شداز مرز پنجاه ساله گی گذشته بود. او از پهنه ی پر جوش سیاست به خلوت کتابخانه ی خویش پناه برد. پس ازآن داوی را سالی چند به ریاست شورای دوره ی هفتم مقرر کردند و سپس به حیث سفیر افغانستان در اندونیزیا و آخرین کار دیوانی وی به حیث رییس مجلس سنابود.داوی به سال 1362خ در کابل زنده گی را پدرود گفت.
 

این هم نمونه های شعر وی:

خوناب گریه خواب به چشمم حرام داشت
ساقی شب گذشته چه آتش به جام داشت
دیشب که می شمرد نگاهم ستاره را
اشکم به شکل سبحه لولو نظام داشت
دانی به تار زلف تو چون دست می زنم
دل نام نغمه یست که آن جا مقام داشت
لعلش طبیب صد دل رنجور بود لیک
افسوس این که عادت شب مدام داشت
امروز از وفا سخنی نیست در جهان
ای کاش آن جفای تو ای گل دوام داشت

ای بهشت آدمیت خوی تو
آدم آن باشد که دارد بوی تو
ما که و درگاه ات ای علیجناب
باب جبریل است راه کوی تو

شعر هر چند ترجمان خوشست
از کم وکیف عشق لال بود
هر قدر نی که خوشنوا باشد
تاب آتش ازو محال بود
جوزای 1322خ




 


محمد یوسف آیینه

یوسف آیینه در سال ۱٢٩٩ خ در شهر کابل زاده شد. در لیسه امانی درس خواند، اما قبل از آن که دیپلوم فراغت را به دست آورد، مکتب را ترک گفت. وی از آن چه او را ادیب و ژورنالیست می‌ساخت باز ننشست. دانش‌ها و دانستنی‌ها را فرا گرفت و به زبانهای انگلیسی و آلمانی تسلط پیدا کرد.
از روزگاری که به نوشتن و سرودن پرداخت، در روزنامه‌ها، جراید و مجلات کشور به چاپ رسانیده است.

مقالات اجتماعی، انتقادی و ارایه گوشه‌های تاریک و فراموش شده اجتماع، وضع طبقات پایین مردم، نتایجی از تاریخ و رویدادها، درامه‌های منظوم، قطعات و اشعار و چامه‌ها چکامه‌ها که از آنها واقعیت‌ها را بتوان دید و نوآوری‌های نویسنده شاعر را در تلفیق کلمات و جملات، با آهنگینی بودن خاص مشاهده و احساس نمود، از کارهای فکری و فرهنگی او ست.
او به ترجمه آثار نیز دست یازیده است و بیشترینه آثار ادبی خود را به نامهای مستعار "شیشه" "چشم" "ترازو" "آه" و "نمک" به نشر رسانیده است. آیینه شغل‌های گوناگونی را در عرصه مطبوعات به پیش برده است. به رنگ مثال: او گاهی در رادیو، گاهی در روزنامه انیس و هم در آژانس باختر کار نموده است. همچنان زمانی مدیر مجله‌ی اقتصاد بود، بعد مدیریت عمومی سینما، جریده و صحنه کابل، شاروالی (شهرداری) کابل را به عهده داشت. روزگاری مدیر مجله "برگ سبز" نیز بود. مدتی به حیث مدیر عمومی اطلاعات و تبلیغات وزارت زراعت کار می‌کرد و زمانی هم در وزارت اطلاعات و کلتور وقت آمر عمومی سمعی و بصری و آمر عمومی اطلاعات و کلتور ولایت وقت بود.

در شعر نو و نثر تازه در کشور، ایجادگر شیوه و سبک خاصی است. یوسف آیینه تصنیف‌های زیادی نیز ساخته و ترانه‌های وی اکثراً به صدای هنرمندان خوب رادیو افغانستان ثبت گردیده‌اند. 
شیوه و ارزشمندی کار وی را اشعار و پارچه‌های: "مشت"، "قو"، "می خواره"، "حماسه سالنگ"، "گل راه"، "بهار کابل"، "وینوس" می‌توان یافت.
آیینه زند‌گی شخصی خاصی داشت. به رنگ مثال: او واراسته بود و یکی از آخرین "کاکه"های کابل، فارغ از بند اهل و اعیال بود، ساده و طبیعی بود، گریزان از تشریفات.

نخستین تجربه‌های یوسف آیینه در سرایش شعر در اوزان نیمایی به دههٔ سی خورشیدی بر می‌گردد. او با نمونه‌های روز نو، ترانهٔ ارغوان، شعر منجمد و بهار کابل به حیث یکی از نخستین علمبرداران رستاخیز بزرگ شعر نیمایی در افغانستان شناخته شده است، به یقین می‌توان گفت که پیش از سرایش این شعرها، باید آیینه تجربه‌های دیگری نیز در عوالم شعر نیمایی داشته باشد، اما یافتن یک چنان نمونه‌هایی از چنان شاعری که هیچگاهی در قید گردآوری شعرهای خود نبوده است، بسیار دشوار به نظر می‌آید.

با مستی نهفته به شرم از کنار خود 
لرزان و ترسناک 
دورم نمود و گفت که دیوانه نیستی! 
آن پنجه‌های نرم 
و این چشم پر عتاب 
هر دو ستیزه کار 
آوخ که در رواج محبت کتاب عشق 
حق را گرفت و داد به خوبان روز گار 
امشب مرا ببخش گلی از بهار خود 
این آرزوست پاک 
ای شمع هوشدار که پروانه نیستی 
با حرفهای گرم 
دل را بگو جواب 
مژگان به هم فشار 
ما از کتاب عشق گزیدیم باب عشق 
این شعرهای نغز بمانند یاد گار


استاد یوسف آیینه که خود از جملهٔ بازماندگان عیاران قدیم و از رندان و خراباتیان روزگار ماست و یکی از جملهٔ فلکلورشناسان و شاعران چند دههٔ اخیر افغانستان بشمار می‌آید، یک سلسله مقالات پیرامون زندگی‌نامه و کارروایی‌های کاکه‌های کابل در شماره‌های مختلف مجلهٔ لمر به چاپ رسانیده و چند تن از جوانمردان و کاکه‌های کابل و دیگر شهرهای افغانستان را معرفی نموده است. و چون این مقالات بازتاب دهندهٔ برخی از چهره‌های کاکه‌های کابل است، لذا جالب و خواندنیست.


محمد آصف آهنگ

محمدآصف آهنگ فرزند میرزا محمدمهدی‌خان چنداولی است که در سال ۱۳۰٤ خورشیدی در کابل زاده شد و پدرش منشی اعلیحضرت غازی شاه امان‌الله و یکی از مشروطه‌خواهان دورۀ دوم بـود.
پس از شهادت پدر (در عهد نادرشاه)، محمدآصف آهنگ با دو برادرش (محمدیونـس، و محمدسلیمان) از مکتب اخراج گردیدند.مادرش که می‌خواست فرزندان او، راه پدر را بکوبند؛ دست بچه‌هایش را گرفت و به مدرسه‌های سنتی برد تا از سواد بی‌بهره نمانند.

محمدآصف کودکی و نوجوانی را با مرارت و رنج گذرانید؛ اما میل به تحصیل کمال از یک سو و اشتیاق به آزادیخواهی از سوی دیگر، همواره در درونش شعله‌ور بود و این اقبال را داشت که هم این مأمول را برآورد و هم آن راه را بپیماید؛ از همین رو در جوانی به جنبش مشروطه‌خواهان سوم پیوست و راه پدر و برادرش را پیمود.

این مرد آزادیخواه که شاهد اعدام پدر بوده است و گواه به زنجیر کشیده شدن برادران، اینک خود در قفس می‌افتد و رنج و شکنجه زندان را بر جان و تن پذیرا می‌شود. شش سال دردآور را (از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳٤٢ خورشیدی)[] در زندان دهشتبار دهمزنگ گذرانید، بی‌آنکه خود بداند گناهش چه بوده است و یا به خاطر چه تقصیری این همه سال، آزادی را از او ربوده‌اند. با پایان دورۀ صدارت محمدداوود، زندانیان سیاسی رها گردیدند و آهنگ نیز به خانه باز گشت. 
او چهار سال (۱۳٤٤ - ۱۳٤٧ ش) وکیل مردم کابل در شورای ملی بود و چند سالی هم در نهادهایی چون جنگلک و نساجی افغان کار کرد اما هرگز به کارهای دیوانی تن نداد و سالهای آخرین اقامت در حضر را شاهد فاجعه و جنایت بود و دریغاگوی یاران از دست رفته؛ چه هر روز کاج استواری از کاجسـتان فرهنگ و آزادی در برابر دیدگان حیرت‌زده‌اش فرو می‌غلتید تا این که در سال‌هایی خون و خاکستر، خاطرات و یادداشت‌هایش را زاد و توشۀ سفر ساخت و راه سرزمین‌های بیگانه را پیش گرفت و از بد حادثه نخست در پاکستان و سرانجام، در سال ۱۳٧٤ خورشیدی در کشور کانادا پناه گزید.
اکنون سالهاست که در پیرانه‌سری زهر گژدم غربت را به جان می‌پذیرد. ولی از خجستگی‌های زندگی او این است که چون هزاران تن از مردان سالخوردۀ مهاجر افغانستان، دست روی دست ننهاده است و زندگی را به تن‌آسایی و ضجه و مویۀ تنهایی و غریبی نمی‌گذراند.

در سالهای دور از وطن، صدها برگۀ سپید را سیاه کرده است و چندین کتاب و مقاله در باب تاریخ و سیاست و مسایل مبرم اجتماعی رقم زده است. او، هم آثار فراون نوشته و هم فرزندان شایسته و فرهیخته‌ای تربیت کرده است. 
 



نمونۀ شعر آصف آهنگ:

به شــهـر غیر غریـبم که کشــور مــن نیســـت
ز بی‌کسی همـه شـب غیـر گریه کردن نیسـت
تـــو ای مســـــافــر آواره بــــر نــگـــرد - نــگـــرد
که ظلمتسـت و سیاهی و خانه روشن نیسـت
به بیــن که دخـتر مهـتاب شــد نهــان از تــرس
بحکــم آنکــه حقــوق مســاوی بــر زن نیســـت
ز بــاغ چـیــــد چـنــان باغبـــان خــانـــه خـــراب 
کـه غنــچه‌های هــوس قابل شــگفتن نیســت
پـــرنــده گان خــــــوش آوای از چمــــن رفتــنــد
صــــدای زاغ وزغــن قـابــل شــــنیــدن نیســت
چـه رقــص‌ها کـه نشـــد ســر بـه ســاز بیـگانه
ببــین بــه کشـــور ویـران جــای گفـتن نیســـت
نشسته‌ایم به تماشا که دست ما بسته است
قفــس ز آهــن و پـولاد و از شـکســتن نیســت
مــــن آن درخــــت کهنســــال بــی بــر و بــارم
امــیــد و آرزویــــم جــــز تــبر بــگــردن نیســــت


آصف آهنگ، یکی از آن شخصیت‌های والای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشورماست که از آوان کودکی با ناسازگاریها و ناملایمات روزگار روبرو گردیده و بار سنگین زندگی را با آن همه ناملایمات و سختیهای آن بردوش کشیده است، ولی با شکیبایی و حفظ عزت خانواده و تقوای وطن‌پرستی از کوره راه‌های دشوار زندگی سربلند بیرون برآمده است 
محمدآصف آهنگ شماری از آثار خود را در دورۀ هجرت به نگارش درآورده است که پاره‌ای از آنها به نشر رسیده و برخی دیگر هم آماده چاپ اند:
یادداشتها و برداشتهایی از کابل قدیم ، جهان‌بینی عارف ،زندان ، تاریخ در ایدیولوژیهای مختلف ( در چهار جلد ) ، سطری چند از تاریخ و چشمدیدهای من ( فشرده‌ای از حوادث امروز )، جلادان تاریخ زیاد اند ( مجموعه مقالات)، جنبش هزاره‌ها و اهل تشیع در افغانستان ، پاسخی به اتهامات نبی عظیمی.
 

  • ابراهیم اخلاقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی