شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

شبکه اطلاع رسانی افغانستان

بایگانی

۲۶ مطلب با موضوع «مشاهیر» ثبت شده است

تیمور لنگ

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ب.ظ

تیمور لنگ

تیمور فرزند «ترغای» از قوم تاتار بود که آن قوم نیز شاخه ای از مغولان آسیای مرکزی بودند. تیمور به زبان مردم آسیای مرکزی به معنی «آهن» است. او در ۸ آوریل ۱۳۳۵ میلادی در شهر «کش» شهر سبز کنونی در جنوب سمرقند بر سر راه این شهر و بلخ به دنیا آمد. طایفه ای که تیمور متعلق به آن بود «برلاس» نام داشت.

تیمور Timur را ایرانیان به سبب لنگی پای چپش، تیمورلنگ می خوانند اروپائیان به او تامرلان می گویند.

ابن عربشاه مورخ معروف در کتاب «عجایب المقدور» می نویسد: تیمور در نوجوانی وقتی که مشغول دزدیدن گوسفندی بود، پایش مجروح شد و چون به خوبی نمی توانست راه برود به تیمورلنگ معروف شد. تیمور در جوانی به حکومت «کش» نائل شد و به تدریج بر همه ماوراءالنهر چیره شد و شهر سمرقند را پایتخت خود قرار داد. تیمور وقتی بر ماوراءالنهر غلبه کرد متوجه ایران شد. او از ۱۳۸۱ میلادی ۷۸۳ ه ق حمله به شهرهای خراسان را آغاز کرد و تا ۱۸ فوریه ۱۴۰۵ که در شهر اترار در محل فاراب قدیم به سرماخوردگی شدید و افراط در شرب خمر، جان به جان آفرین تسلیم کرد. بخش عظیمی از جهان که مدت ۲۵ سال در اضطراب و ترس بود نجات یافت. مورخان جهان از تولد تا مرگ او برایش افسانه هایی نیز ساخته اند.

تیمور وقتی که به قصد کشورگشایی به ایران و ممالکت مجاور حمله برد، کمتر از طاعون نبود. «گیبون» (Gibbon) مورخ انگلیسی می گوید که: «او تازیانه عبرت خدایی بر مخلوق زمین بود. نه بانی خیر بود و نه مرهم جراحات آنها.» سر جان ملکم گفته است که تیمور از بزرگ ترین جنگاوران عالم ولی از بدترین پادشاهان روزگار بود. او از ماوراءالنهر جنگ و غارت را آغاز کرد و تمام خراسان، سیستان، هند و به خاک ایران از شمال تا جنوب شام، آسیای صغیر، غرب ایران و بالاخره هر جایی که انسانی زندگی می کرد به ضرب شمشیر گرفت و ساختن کله مناره از ابداعات او است. هارولد لمب نویسنده کتاب تیمورلنگ می نویسد: موقع محاصره هر شهری در روز اول پرچم سفیدی جلو سراپرده خود برمی افراشت و این علامت آن بود که اگر مردم شهر تسلیم شوند، آزاری نمی بینند.

در روز دوم پرچم سرخ می شد و این علامت آن بود که اگر شهر تسلیم شود فقط سرداران آن شهر مجازات می شوند. در روز سوم پرچم سیاه می شد به این معنی که تمام اهل شهر باید بمیرند. ولی در مورد هرات خلف وعده کرد و در مرحله دوم که پرچم قرمز را برافراشته بود به شهر حمله برد و ضمن کشتار همه مردم، آن را ویران ساخت.

تمام مورخین و سفرنامه نویسان، هارولد لمب و کلاویخو و سایرین در این نکته متفق القول هستند که تیمور همه جا را غارت می کرد تا بتواند سمرقند را چون یک شهر رویایی بسازد.

ثروت امیرتیمور از طلا و نقره و سنگ های قیمتی و جواهرات، آن قدر زیاد بود که می توانستند سطح زمین را با سکه طلا فرش کنند و هر روز هزار مثقال طلا خرج آشپزخانه و شربت خانه خصوصی او بود. بی رحم تر از این مرد در جهان یافت نمی شد و اگر مقابل چشم او صد هزار مرد و زن و کودک را سر می بریدند کوچک ترین تاثیری در او نمی کرد. او چون می خواست در یک جامعه اسلامی مورد توجه مردم و علما و دراویش قرار گیرد، خیلی به دینداری تظاهر می کرد. اما در خفا شراب می خورد.

تیمور به رسم ایلیاتی درون چادر و یا اگر هم در قصر سلطنتی بود روی زمین غذا می خورد. چون از نسل صحراگردان آسیای مرکزی بود غذای او اکثرا کباب گوشت کره اسب بود. او برای ساختن سمرقند و قصرها و مساجد آن از تمام شهرهای ایران هنرمندان و صنعتگران را به آنجا برد. وقتی می خواست شهر زادگاه خویش کش را تجدید بنا کند دو تن از معماران که به او قول داده بودند که در موقع معینی ساختمانی را تمام خواهند کرد، موفق نشدند آن دو را گردن زد. در اداره کشور و انتصاب فرماندهان ویژگی هایی داشت که خوی وحشیگری او را نمایان می ساخت. کسی را به فرماندهی سپاه انتخاب می کرد که از نظر منش و شخصیت سنگدل تر، بدخوتر و بی رحم تر و فرومایه تر باشد.

در سخن گفتن از لغات فارسی، ترکی و مغولی استفاده می کرد. به مجرد اینکه درباره کسی قضاوت می کرد اگر بمیرد بهتر است ملازمان او در کشتن آن فرد بیچاره اقدام می کردند. در ۱۹۴۱ همزمان با حمله هیتلر به شوروی که نزد روس ها به جنگ میهنی مشهور شد، خاورشناسان شوروی قبر تیمور را شکافتند تا ببینند که از روی شکل جمجمه اش مجسمه او را بسازند.

بعد از ۵۷۵ سال اسکلت او سالم بود و پای چپش کوتاه تر از پای راستش بود و روی جمجمه اش هنوز مقداری از ریش او که حنایی رنگ بود وجود داشت.
 


 

  • ابراهیم اخلاقی

سلطان محمود غزنوی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ب.ظ

سلطان محمود غزنوی

  • ابراهیم اخلاقی

سلطان حسین بایقرا

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

سلطان حسین بایقرا

سلطان حسین بایقرا ابن امیر منصور بن بایقرا بن عمر شیخ ‌بن تیمور گورکانی معروف به خاقان منصور و معزالسلطنه و ابوالغازى آخرین از امراى تیموری. پادشاهى ادب‌پرور و هنردوست بود و وزیر معروفش امیرعلیشیر نوایی است که موجب شهرت دربار او و آبادانی پایتختش هرات شده بود. در سال ۸۶۱ ه‍. ق. که خراسان آشفته شده بود، در شهر مرو به پادشاهى نشست و در ذى‌حجهٔ ۸۶۲ ه‍. ق./۱۴۵۹ م. استرآباد را فتح کرد و در سال ۸۷۳ ه‍. ق./۱۴۶۹ م. هرات را تسخیر نمود و در ۸۷۴ با میرزا یادگار محمد جنگید و در اواخر سال ۸۷۵ ه‍. ق. با سلطان محمود غزنوی جنگید و تا سال ۹۰۲ در غایت دولت و اقبال حکومت کرد. و در سال ۹۱۱ ه‍. ق./۱۵۰۶ م. در هرات باستان درگذشت. اثرى موسوم به مجالس‌العشاق و اشعارى به فارسی و ترکی دارد و تخلصش حسینی بوده است.

وزیری داشت به نام امیرعلی شیرنوایی که خود به دو زبان فارسی و ترکی شعر می گفت و شاعران و دانشمندان را گرامی می داشت. جامی شاعر بزرگ این روزگار نزد این سلطان و وزیرش بسیار محترم بود. بهزاد نقاش هم در دربار این شاه بسر می برد. سرانجام سلطان حسین بایقرا در سال 911 هجری درگذشت و دستگاه سلطنت فرزندان تیمور که به خلاف خود او مردمی آبادکننده و با ذوق و دانش پرور بودند برچیده شد.

به نیمروزی گرم در سال هزارو پانصد و چهارده ترسایی شاهزاده تهماسب میرزا به امارت هرات قدم به باغ سلطان حسین بایقرا گذاشت. چه دید و چه شنید شاهزاده ی خردسال به درستی نمی دانیم. آنقدر می دانیم که ده سالی از مرگ سلطان حسین بایقرا و میرعلیشیرنوایی وزیر خردمند و هنردوست آخرین شاه تیموری می گذشته است. شاید در شش - هفت سالی که ازبک ها بر شهر فرمان رانده بودند چندان هم ویرانی به بار نیامده بوده و شاهزاده ی جوان صفوی می توانسته است که بازمانده ی محفل هنرمندان و شاعران روزگار افسانه ای هرات را گرد هم آورد. خیلی زود جمعی تازه شکل می گیرد که شمع محفل آن کمال الدین بهزاد و هاتفی شاعر هستند. شاهزاده ی خرد سال در میان هنر و فرهنگ این بزرگان می بالد و بخت آن دارد که از بزرگترین نقاش همه دوران ها درس نگارگری بگیرد و آیین هنرمندی بیاموزد. و در کنار هنرآموزی با اندیشه ی باغ ایرانی و زمینه های اشراقی و فلسفی آن آشنا شود.

لحظه هایی از تفرج شاهانه در باغ را که اینک می داند برساخته ی اندیشه ای کهن است، راه به ساختمان زیبای آجری کاخ کج می کند تا تک مضراب های کاشی های فیروزه و لاجورد را بر تاقی های سرسرا و حوضخانه در ذهن معنا کند. دستار دوازده ترک سرخ حیدری، بر سر و گردن کودکانه اش سنگینی می کند اما سکوت دلپذیر حوضخانه دوباره به اندیشه ی باغ بازش می گرداند؛ به راستی چگونه بزمی بوده است بزم سلطان بایقرا.

استاد بهزاد و هاتفی شاعر از بزم سلطان حسین بایقرا یاد می کنند و شاهزاده را هوای درک آن بزم قلم به دست می دهد تا بیاموزد طرح زدن و خوشنویسی را و بیاموزد آیین هنرپروری و هنرمندی را. شاهنامه ی شاه تهماسبی میوه ی این اشتیاق تهماسب میرزا بود برای درک لمحه ای از آن باغ رویا، باغ سلطان حسین بایقرا و محفل اندیشه و هنر فرزین خردمند سلطان، میرعلیشیر نوایی

بازگشت زودهنگام شاهزاده به تبریز و تلخی دل کندن از رویای نا تمام هرات او را بر آن داشت که آن را در تبریز که اینک خیلی زود می بایست در آن بر تخت پادشاهی بنشیند ادامه دهد. بهزاد به سمت ریاست کتابخانه ی سلطنتی منصوب می شود و سلطان محمد نقاش آموزش شاه جوان را پی می گیرد. دلشدگان و هنرآموختگان نگارگری در کارگاه های هنری تبریز گرد می آیند تا تجلی بخش شاعرانگی همه جانبه ی هنر ایرانی شوند نه از آن گونه که برخی اندیشیده اند که آن ها تنها کتاب تزیین می کرده اند. کتاب مصور ایرانی چگاله ی همه ی دانش ها و هنرها ست. میوه ی خرد است و خردی که از مرزهای روزمرگی و داد و ستد فراتر می رود و به افقی شاعرانه دست می یابد. و خطاست تقلیل دادن آن تنها به واکنشی عارفانه به طبیعت و برابر گرفتن اندیشه ی شاعرانه و اندیشه ی عارفانه آنسان که بسا بارها در صحبت از هنر ایرانی این روزها می شنویم.

باری کارستان های ادبی – شاهنامه ی فردوسی، خمسه ی نظامی، بوستان سعدی و دیوان حافظ- یکی پس از دیگری با زیباترین خط و زیباترین رنگ و زیباترین نگاره ها به هیات کتاب در می آیند و کمی پیش از رسیدن سده ی شانزدهم ترسایی به نیمه ی خود، هنرایرانی به غایت آراستگی و شکوه دست می یابد.

برادر کهتر شاه تهماسب، سام میرزا نیز همچون برادر تاجدار خود فرهیختگی پیشه کرد و هنرپروری را تا آن جا رسانید که خود موضوع یکی از نگاره های سلطان محمد نگارگر در دیوان حافظ اش شد. نگاره ای که آذین این نوشتار است و شاید سرانجام رویای باغ شاهزاده ی خردسال در تجسم بزم عید برادر کهتر تحقق یافته باشد.


 

  • ابراهیم اخلاقی

شاهرخ میرزا

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

شاهرخ میرزا

معین الدین شاهرخ تیموری ( ۸۰۷ – ۸۵۰ ه‍. ق.) (۱۴۰۵ - ۱۴۴۷ م.) نام چهارمین پسر تیمور گورکانی (۷۷۱ – ۸۰۷ ه‍. ق) (۱۳۷۰ - ۱۴۰۵ م.) و یکی از جانشین او و از بزرگترین پادشاهان تیموری است.

شاهرخ هنرپرور و ادب دوست بود و به علم و هنر بسیار علاقه داشت. شورش‌های جدایی طلبانه را فرونشاند و بر آبادانی ایران زمین همت گمارد. او پایتخت خود را از سمرقند به شهر هرات منتقل کرد و آن شهر را مرکز هنرمندان و دانشمندان ساخت. سبک هنری یا مکتب هرات تحت حمایت او و پسرش بایسنقر شکل گرفت.
همسر او گوهرشاد آغا نیز بناها، مساجد و مدارس بسیاری بنا کرد که مسجد گوهرشاد مشهد، مسجد گوهرشاد هرات و مدرسه گوهرشاد در هرات از آن جمله‌است.

پس از مرگ تیمور حاکمانی که از ترس حاضر به اطاعت او شده بودند هر کدام علم استقلال برافراشتند. هریک از فرزندان تیمور نیز در گوشه‌ای حکومتی تشکیل دادند. سرانجام شاهرخ با غلبه بر رقبا به عنوان جانشین پدر حکومت را در دست گرفت. شاهرخ که سال‌ها در خراسان بود تحت تأثیر فرهنگ و تمدن ایرانی قرار گرفته بود. او برخلاف پدرش مردی آرامش طلب بود وبه عمران وآبادانی علاقه بسیار داشت. این وضع در زمان جانشینان او نیز کم و بیش ادامه یافت. پس از او پسرش الغ بیگ (۸۵۰ – ۸۵۳ ه‍. ق.) (۱۴۴۷ - ۱۴۴۹ م.) حکمران امپراتوری تیموری شد.

به این ترتیب نامی نیک از خود به یادگار گذاشت. شاهرخ هم در عالم سیاست و هم مردم داری و هنر بسیار خوش درخشید. در سن بیست سالگی یعنی در سال ۷۹۹ هـ. ق. حکمران مستقل خراسان گشت و سکه بنام خویش زد و در سن ۳۸سالگی یعنی سال مرگ تیمور «۸۰۷» پادشاه مستقل بود و در سنوات ۸۰۹مازندران و ۸۱۱ ماوراءالنهر و ۸۱۷ فارس و ۸۱۹ کرمان و ۸۲۳ آذربایجان را تصرف کرد و در اواخر سال ۸۲۳ او را با اسکندر پسر قرایوسف حاکم سابق آذربایجان جنگی دست داد که منجر به فرار اسکندر گشت.

و در سال ۸۳۰ بوسیله احمد نامی در مسجد جامع هرات بوسیله کارد مورد سوء قصد قرار گرفت ولی از مرگ نجات یافت در سال ۸۳۲ مجدداً اسکندر به عراق و آذربایجان تجاوز نمود و شاهرخ در صحرای سلماس بجنگ او شتافت و اسکندر نیز مجدداً فرار کرد.

شاهرخ ۴۳ سال سلطنت کرد و ۷۳ سال عمر نمود و در سنه ۸۵۰ ه‍. ق. در شهر ری درگذشت، در زمان سلطنت خویش برای ترمیم خرابی‌ها که پدرش کرده بود کوشش کرد. دیوارهای هرات و مرو را ساخت به آبادی شهرها همت گماشت . پادشاهی بود نیکوکار و اصحاب علم و دانش را گرامی می‌داشت و ارباب صنعت را طرف توجه قرار می‌داد و در زمان وی علم و صنعت رواج یافت . و موسیقیدان معروف عبدالقادر مراغه‌ای و آوازخوان مشهور یوسف اندکانی و قوام‌الدین معمار و مولانا خلیل نقاش از هنرمندان آن دوره بودند.

معین الدین شاهرخ، همچون پدرش تیمور، فردی شجاع و جنگدیده، اما بر خلاف او، سلیم و صلح جو بود. اما با وجود صلح طلبی و مخالفت با خونریزی‌های بیهوده، در دفع سرکشان قاطع و جدی عمل می‏کرد. هر چند برای توسعه قلمرو خود جز در مواردی متعدد به ندرت دست به لشکرکشی زد، در حفظ و تسخیر آن چه آن را میراث پدر تلقی می‏کرد، خودداری نداشت. در رفع مخالفان همواره فردی پیروز بود. اما مادامی که کار با صلح و دوستی پیش می‏رفت هرگز دست به جنگ نمی‏زد به طوری که از سلاح تدبیر بیش از توسل به شمشیر استفاده می‏کرد.

شاهرخ چون شاهد تبعات نامطلوب یورشهای خونین و طوفانی پدر بود، خود را در ترمیم خرابیهای ناشی از تاخت و تازهای پدر موظف می‏دید و از این که با تهاجمات تازه و مجدد، خرابیهای جدیدی در اطراف قلمروش به وجود آید، جداً احتراز داشت.در اغلب موارد، شاهرخ تا جایی که ممکن بود از خشونت پرهیز می‏کرد چنان که این همه پرهیز از خشونت از فرزند کسی مانند تیمور بسیار عجیب می‌نمود. از طرفی سلطنت آرام و صلح طلبانه او برای رعایایش که در طول مدت حیات تیمور، عمری را در دغدغه دایم و نا امنی مستمر نسبت به جان و مال خویش سپری کرده بودند؛ دوران التیام جراحات قلبی بود.
تحت تأثیر همین طرز تفکر بود که او شهر مرو را که از عهد هجوم مغول ویران و بی آب مانده بود، آباد کرد و آب نهر مرغاب را که مرو مدتها از برکت وجود آن محروم مانده بود در جویهای شهر دوباره جاری ساخت.

بر خلاف تیمور که از دین تنها ملاقات با صوفیان را می‌شناخت ، شاهرخ در رعایت دین و پیروی از شریعت صدق و اخلاص واقعی داشت. او در سفر و حتی در میدان جنگ، از به جا آوردن فرایض غفلت نمی‏کرد. او در ایجاد مساجد و تعمیر و ترمیم بقعه‏ها و رباط‌ها اهتمام بسیار می‏ورزید و نسبت به علماء و مشایخ صوفیه محبت می‌نمود.
خصوصیت منحصر به فرد او حمایت آزادانه از علم را با اعتقادات اسلامی درآمیخته بود. شاهرخ برخلاف سایر اعضای خانواده تیمور علاقه‌ای به مشروب نداشت و تمام شراب‌هایی را که در هرات می‌یافت حتا شراب‌های پسرش جوکی را به‌زمین می‌ریخت.

فرمانروایی شاهرخ را سرآغاز یک عصر جدید و تجدید حیات در بعضی از انواع هنر معرفی کرده‏اند. او پادشاهی بود نیکوکارو اصحاب علم و دانش را گرامی می‌داشت و ارباب صنعت را طرف توجه قرار می‌داد و در زمان وی علم و صنعت رواج یافت. توفیق شاهرخ در تسخیر تمامی قدرت در هرات و توجّه وی و بایسنقر به هنر، بسیاری از هنرمندان را از اقصی نقاط ایران به هرات کشاند و سبب شد که مراکز مهم پیشین اهمیت و اعتبار خود را از دست بدهد و در مرتبه‌ای نازلتر قرار گیرد. شاهرخ به همراه پسرش بایسنقر حامی و بانی شکل‌گیری مکتب هرات از سبک‌های مهم هنری در ایران بود و در تحت حمایت او نقاشان، خوشنویسان، تذهیبکاران را در هرات گردآورد تا برای وی ظریف ترین آثار هنری را در خط، تذهیب، جلدسازی و صحافی به وجود آوردند. کانون هنری بایسنقر در هرات به‌نام دارالصنایع کتاب سازی معروف بود و کتاب‌های پدیدآنده در این دوره شامل نفیس‌ترین مینیاتورها و استادانه‌ترین خوشنویسی‌ها هستند که به زیبایی تمام صحافی و جلدآرایی گشته‌اند.

بازیل گری معتقد است: "شاید شدت عمل‌های شاهرخ در رعایت شریعت اسلامی بود که او را به حمایت از تهیه کتاب‌هایی به غیر از شعر و داستان‌سرایی وا می‌داشت. از کتاب‌های خطی یافت شده در دوران او معلوم می‌شود که او هرگز بهترین نقاشان را برای کتابخانه خود از هرات و سایر جاها جذب نکرد و از طرف دیگر او حامی بزرگ محققین به‌خصوص مورخینی مانند حافظ ابرو و عبدالرزاق بوده‌است. گفته می‌شود او کتاب جامع‌التواریخ تالیف خواجه رشیدالدین فضل‌الله را که در شرف نابودی بود نجات داد. در کتابخانه او به‌جای خلق آثار جدید بیشتر به تکثیر کتاب‌های قدیمی می‌پرداختند و به نوعی کمیت بر کیفیت می‌چربیده‌است."

در عهد سلطنت او هرات که پایتخت دولتش بود، کانون درخشان هنر و ادب عصر محسوب می‏شد. وجود مولانا قوام الدین شیرازی، آن مهندس معمار نابغه و بی مانند که در آن ایام در هرات، به وی و همسر هنر پرورش گوهر شاد آغا، این فرصت و امکان را می‏داد تا مساجد، مدارس، و ابنیه عالی در قلمرو قدرت خویش بنا کنند. مسجد گوهرشاد در مشهد و در کنار بارگاه امام رضا و مسجد جامع گوهرشاد در هرات، از درخشانترین آثار معماری این عصر، مدیون طرح و تفکر قوام الدین شیرازی و آن ملکه هنر پرور عصر بود، که هنوز همچنان باقی است.

به سعی و تشویق شاهرخ، کتابخانه‏ای عظیم نیز در هرات به وجود آمد که جامع تعدادی از نفایس آثار بود. به علاوه بعضی هنرمندان عصر همچون عبدالقادر مراغی استاد موسیقی، مولانا خلیل مصور استاد نقاشی، یوسف اندکانی استاد آواز ، از همان ایام، در دربار هرات، نام شاهرخ را پر آوازه ساختند.

پاره‌ای از زیباترین نقاشی‌ها، ریشه در مکتب هرات دارند که بطور کامل با حمایت شاهزاده‌های تیموری در شهر هرات شکل گرفت و استاد بزرگ نقاشی یعنی کمال الدین بهزاد برخاسته از چنین مکتبی است. خطوط زیبای فارسی نظیر خط نستعلیق در دوره جانشینان تیمور شکل گرفت و آخرین مراحل تکاملی اش را در این دوره طی نمود. همچنین پاره‌ای از زیباترین آثار معماری ایرانی در این دوره به وجود آمد که از آن جمله می‌توان به مسجد گوهرشاد در شهر مشهد و در کنار بارگاه امام رضا علیه‌السلام اشاره نمود . این مسجد که با حمایت گوهرشاد همسر شاهرخ تیموری ساخته شده‌است ، یکی از درخشانترین آثار معماری ایرانی است. در گوشه‌ای کتیبه‌های این مسجد و در سمت ایوان مقصوره آن ، کتیبه‌ای از بایسنقر میرزا از شاهزادگان تیموری وجود دارد که خود از خطاطان بزرگ عصر خویش بود.

شاهرخ در اواخر عمر با شورشِ نوه‌اش سلطان محمد، پسر بایسنقر و حاکم ری، مواجه شد و با وجود بیماری، به تشویق همسرش گوهرشادآغا بیگم، در ۸۵۰ به آنجا لشکر کشید. سلطان محمد گریخت و شاهرخ پس از ۴۳ سال سلطنت، در ری درگذشت.؛ شورش سلطان محمد و مرگ شاهرخ ، موجب زوال سریع این خاندان شد.

شاهرخ به سن هفتاد و دو سالگی و به سال ۸۵۰ق / ۱۴۴۶م درگذشت با مرگ شاهرخ، تنها فرزندش الغ بیگ میرزا در قید حیات بود، که او هم بیشتر یک محقق و عالم ریاضی بود تا یک فرمانروا. شاهرخ، بر خلاف تیمور، جانشینی برای خود انتخاب نکرد؛ دو فرزندش، بایسنقر و جوکی میرزا در زمان حیات او درگذشته بودند و فرزند دیگرش، الغ بیگ، بیشتر اوقات در سمرقند بود و به عنوان مهمان به دربار پدر دعوت می‌شد و در امور سلطنت دخالتی نداشت. از این رو حکمرانان مختلف به جان هم افتادندو انحطاط خاندان تیموری دوباره آغاز شد که این بار با سرعت بیشتری رو به تلاشی و اضمحلال رفت.

 

  • ابراهیم اخلاقی

سید جمال الدین حسینی افغانی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۹ ب.ظ

 

سید جمال الدین حسینی افغانی

تولد سید جمال الدین، چنانکه محمد مخزومی از خودش نقل می¬کند در 1254 هجری قمری است. و این نقل را دیگر سیره نویسان سید نیز تأیید کرده¬اند، شیخ محمد عبده شاگرد و دوست وفادار سید، در این باره می¬گوید: سید جمال الدین در 1254ه.ق. 1839م. در شهر اسد آباد مرکز ولایت«کنر» در شرق افغانستان زاده شد، در هشت سالگی فراگیری علوم را شروع کرد و در اندک زمان به جهت هوش و استعداد سرشار توانست به بالاترین درجات علمی در علوم مختلف، مانند نحو و صرف، معانی و بیان، تاریخ، تفسیر، حدیث، فقه و اصول فقه، کلام،عرفان، منطق، حکمت عملی و نظری و ... ، برسد.( افغانی، سید جمال الدین، الآثار الکاملة، اعداد و تقدیم: سید هادی خسروشاهی، قاهره، مکتبة الشروق الدولیة، اول، 1423ق. ج6 (خاطرات جمال الدین الحسینی الافغانی به قلم محمد مخزومی)، ص 26.)

پس از پایان تحصیل اولین سفر سید آغاز می¬شود، این سفر به هند صورت می¬گیرد، سید در هندوستان با دانش¬های جدید اروپایی آشنا می¬شود، سید بعد از اقامت مدتی در هند برای انجام مناسک حج راهی حجاز می¬شود و سپس به افغانستان باز می¬گردد. او در افغانستان به دربار امیر دوست محمد خان می¬پیوندد، این دوره از حیات سید حدود ده سال طول می¬کشد. در سال 1285ه.ق. که سید مجبور می¬شود افغانستان را ترک کند، صفحه جدیدی در زندگی¬اش آغاز می¬گردد. سید جمال به کشورهای مختلف و قاره¬های گوناگون سفر می¬کند وبه هرجا که می¬رسد فریاد بیداری و آزادی را سر می¬دهد. سفرهای مهم سید را می¬توان هند، مصر، ایران و فرانسه دانست. سید در این کشورها تأثیرات عمیق می¬گذارد و شاگردهای بسیاری را پرورش می¬دهد و نیز به ترویج اندیشه¬های خود در راه بیداری و آزادی ملل شرق و امت اسلامی میپردازد.

در باره عظمت سید بسیار گفته¬اند و هرکه با او برخورد کرده است جاذبه شخصیت سید او را فرا گرفته و تا اعماق جانش نفوذ کرده است. یکی از آن شخصیت¬ها شیخ محمد عبده است، او می¬گوید: «پدرم به من زندگانی را هدیه کرده که در آن با برادرانم علی و محروس شریک هستم، اما سید جمال الدین به من حیات را بخشیده است که در آن با محمد (ص)، ابراهیم، موسی، عیسی، و ... شریک هستم»

هنگامی که فیلسوف فرانسوی ارنست رنان(1823-1892م.) با او ملاقات کرد، در باره¬اش گفت: «آزادی اندیشه او، منش بزرگ و مهر آمیز او، اثنای محاورات مان مرا متقاعد ساخت که در برابرم یکی از آشنایان دانشمند قدیمم، چون ابن سینا، ابن رشد و یا یکی از آن بی ایمانان بزرگ که پنج قرن میراث روح انسانی را عرضه کردند، دوباره زنده گردیده است »

درباره بزرگی شخصیت¬¬اش بسیار گفته¬اند و آرمانش را همه ستوده¬اند. بیدارگر مشرق زمین، بزرگترین فیلسوف شرق، اصلاح گر، مبارز ضد استعمار، پدر رنسانس جدید در اسلام و ... القابی است که به او داده اند، و همه نهضت های اصلاحی در قاره کهن و آفریقا اندیشه های شان را الهام گرفته از او میدانند.

اما افسوس که این فریادگر بیداری و شبان امت را کینه مستبدان از امت اسلامی و جهان انسانی گرفت، و آفتاب عمرش در 1314ه.ق. در اثر بیماری مشکوک در استانبول غروب کرد، و با احترام بسیار در قبرستان شیوخ به خاک سپردند و دولت¬های اسلامی که در زمان حیاتش بیشترین رنج را به سید رسانده بودند بر سر جنازه بی¬جانش به نزاع پرداختند و هر کدام می¬خواستند افتخار هم¬ میهنی با سید را نصیب خود نمایند در حالی که شایسته بود در حیات سید، فکر و اندیشه او را برای پیشرفت امت اسلامی و کشورهای شان به کار می¬بستند. امروزه نیز می¬بایست به جای بحث¬های بی¬فایده چون: سید از کجا بود؟ و... به زنده کردن فکر و اندیشه سید بپردازند و قطعا سید به لحاظ نسبت سرزمینی از هرجا باشد به ملتی تعلق دارد که دلبسته آرمان سید باشد، و خود را متعهد به ایجاد جامعه مورد نظر او بداند، و هم چون او برای دفاع از آزادی، هویت انسانی و اسلامی، و... به مبارزه بر خیزد. راهش پر رهرو باد!

آثار سید با عنوان «الآثار الکاملة» در ده جلد به کوشش استاد سید هادی خسروشاهی به وسیله انتشارات مکتبة الشروق الدولیة در قاهره به سال 1423ه.ق. – 2002م. منتشر شده است، که محتوای مجلدات این مجموعه بدین شرح است:
1. العروة الوثقی: مجله¬ای که سید در پاریس با همکاری شیخ محمد عبده منتشر می¬کرده است، شماره اول آن در 15 جمادی الاولی 1301 ه.ق. منتشر شده است و تا ذی الحجة همان سال ادامه داشته، که در مجموع 18 شماره از آن منتشر شده است؛
.2 رسائل فی الفلسفة و العرفان: در بردارنده رساله¬های زیر است: الف- مرآة العارفین، ب- الواردات فی سر التجلیات، ج- القضا و القدر، د- فلسفة التربیة و فلسفة الصناعة، ه- العلم و تأثیره فی الارادة و الاختیار،و- الرد علی الدهریین( ترجمه عربی رساله نیچریه به قلم شیخ محمد عبده)؛
3. الرسائل والمقالات: در بردارنده رساله¬ها و مقالات است که سید به زبان عربی نوشته است، مانند: الف- العلة الحقیقیة لسعادة الانسان، ب- المهدیة و المهدی السودانی، ج- باب مایؤول إلیه أمر المسلمین فی المستقبل، د- الحکومة الاستبدادیة، ه- بابیة، و- السیاسة الإنجلیزیة فی الممالک الشرقیة، ز- الرد علی رینان( حول الاسلام و العلم)، و ...؛
4. ضیاء الخافقین: مجله¬ای که سید با همکاری گروهی در لندن منتشر می¬کرده است، که از آن پنج شماره منتشر شده است؛
5. تاریخ ایران و تاریخ الافغان؛
6. خاطرات الافغانی (آراء و افکار): این کتاب به قلم محمد پاشا مخزومی نوشته شده است، و دربردارنده دیدگاه¬های سید در موضوعات مختلف است که مخزومی در مدت اقامت سید در استانبول هر روز در مجلس سید حاضر شده و دیدگاه¬های اورا می¬نوشته است؛
7. التعلیقات علی شرح العقائد العضدیة؛
8. نامه¬ها و اسناد سیاسی- تاریخی: دربردارنده نامه¬های سید به علما، شاهان، وزرا، دوستانش و ... است؛
9. مجموعه رسائل ومقالات فارسی، شامل: الف- رساله نیچریه، ب- در باره دین و فلسفه، ج- مسائلی در تعلیم و تربیت، د- سعادت و انسان و... است؛
10. المستدرکات: مقاله¬ها و نوشته¬های سید که پیش از این مجموعه منتشر نشده است.

اما در مورد اینکه سید جمال الدین، افغانی بوده یا ایرانی استناد می کنیم به جمله خودش در پایان رساله اش « مرآه العارفین فی ملتمس زین العابدین » که به قلم خود نگاشته است و آن اینکه:
« کتبه عبدالله جمال الدین الافغانی الکابلی، فی بلده قندهار فی یوم الاحد 2شهرذی الحجه الحرام سنه.1283
یعنی بنده خدا جمال الدین کابلی افغانی آنرا درشهر قندهار، در روز یکشنبه دوم ماه ذوالحجه الحرام سال 1283 قمری نگاشته است.

و دو نکته دیگر: که سال 1283 قمری دوران سلطنت کوتاه مدت امیر محمد افضل خان (پدر امیر عبد الرحمن خان) در افغانستان است که سید در کندهار به سر میبرد و نکته دومی که مهمتر از اولی است و کشفی است تازه. وآن اینکه سید رساله « مرآه العارفین » (آیینه عارفان) را به خواهش یکی از بنی اعمامش به نام زین العابدین که با سید در کندهار بود، نگاشته است که ذکر گردید.

نمونه ای از سخنان سید جمال الدین افغانی
۱- کسیکه ادعا دارد که دین اسلام به سختی و دشواری دستور می دهد نه سهولت و آسانی و به ضرر امر صادر میکند نه به نفع، قضاوت کور کورانه کرده خیلی دروغ گفته است
۲- چشم انسان کور باشد بهتر است از اینکه بینش و طرز فکر او کور گردد
۳- علم دارای پوست و مغز است کسیکه به پوست اکتفا می ورزد در دریای بیکران غرق گشته.
۴- بهترین رنگ بیرق آزادی خون مجاهدین قهرمان است
۵- آزادی خواهی یک آرزو است تحصیل آن کار و پیکار می خواهد و انسان را وادار به پذیرش قربانی و ایثار و قبول خطرها و مشکلات می گرداند
۶- اعتماد مظلوم بر وعده های ظالم کشنده تر از توپ و شمشیر است
۷- ملتی که برای تحصیل حق، یک ساعت جهاد کرد برای او بهتر از زندگی کردن در ذلت تا قیامت است
۸- اگر ملتی از ستمگران از دیگر اسباب و عوامل بدون سخن استفاده نمیکند، پس آن ملت گمراه تر از حیوانات چهار پاه اند
۹- آزادی فکری و بیان گرفته می شود و داده نمی شود، آزادی و استقلال وطن به گفتار حاصل نمی گردد
۱۰- پیشوا همان کس است که مردم را به اعمال و افعال خود رهبری می کند نه به اوامر و اقوال خود
۱۱- بد ترین درد مردم مشرق زمین اینست که آنها در اتحاد میان خود با هم اختلاف دارند و در تایید اختلاف با همدیگر متحد و اتفاق نظر دارند، آنها در میان خود عهد و پیمان بسته و متحد شده اند که میان خود یک پارچه و متحد و متفق نشوند
۱۲- حقایق را نمی توان به گمان و خیال و توهم از میان برد 
۱۳- کثرت مویدان دعوتگر و یا دعوت بدون علم و دانش و دعوای صحت آن دست آوردی ندارد و موجب ذلت است. و شمار کمی از مویدان و پیروان دعوت و تبلیغ بر مبنا و اساس علم مقام و منزلت دارند و دعوت دوام هم میکند
۱۴- قدامت همیشه برتری و تفوق بار نمی آورد
۱۵- نیرومندی بتی خوفناک است و ناتوانی شبحی است زادهء همین ضعف و انسان ضعیف و ناتوان در برابر قوت و نیرومندی سر فرود می آورد و به خدا بودن قوی تصدیق می کند.
۱۶- پست ترین مردم کسی است که زندگی خود را در مرگ دیگران می جوید و بزرگترین آنها همان کسی است که زندگی دیگران را گرچه یک نفر هم باشد در بدل مرگ خود می خواهد.
۱۷- پستی و حقارت را برگزیدن آسانتر از طلب عزت و وقار است
۱۸- هر کس از شاهان بدون ارتکاب جرمی بترسد بردهء پستی بیش نیست
۱۹- صاحب حق قوی است گرچه در مقام ضعف قرار دارد و دوستدار باطل ضعیف است گرچه در ظاهر قوی معلوم شود
۲۰- کمتر اتفاق می افتد که حق بدون زحمت بدست بیاید
۲۱- ملت بدون اخلاق، نیست و نابود است و اخلاق بدون عقیده دست آوردی ندارد و عقیده ء بدون فهم و علم عقیده نیست
۲۲- بهترین ترازوی اعمال ملتها اخلاق آنها است
۲۳- جویندگان حکمت بسیار اند، اما عمل کنندگان کم اند
۲۴- بزرگترین دلیل بر همت شخص مخالفت آشکارای او با عرف و عاداتی می باشد که بطلان آن اشکار است
۲۵- دو حکیم عاقل در ملت دو میلیونی، بهتر از هزار مردی که در آن ملت تظاهر به عقل کرده مدعی حکمت می شوند
۲۶- اگر جاهلان حاکم شوند نظم و نسق جامعه از همدیگر متلاشی گردد
۲۷- اگر ساحه و میدان از مردم عاقل خالی بماند برای پر کردن آن جاهلان و مردم نادان با همدیگر به مسابقه بپردازند
۲۸- جاهل و نادان زنده، مرده ء بیش نیست و عالم مرده زنده است
۲۹- کسی که خود را اصلاح کرده نتواند کس دیگری را اصلاح کرده نمی تواند
30 - - اگر به دست و پای انسان زنجیر انداخته شود بهتر از اینست اوهام و خرافات بر عقل او بند و زنجیر بیندازد
۳۱- ترسی که از چوکی و مقام حاکم نه از عدل و قضاوت منصفانهء او برای انسان دست می دهد باید بیشتر از احترام او مورد استهزاء و مسخره قرار بگیرد
۳۲- بیشترین زمامداران مشرق زمین در موقفی قرار دارند که اگر یکی از آنها در عمیق ترین چاه بردگی انداخته شود و لقب های بزرگی مجرد، و بدون محتوای او حفظ گردد بی تفاوت مانده دنیا را برای خود جنت می پندارد
۳۳- کسیکه هیزم برای فروش جمع می کند بهتر از کسی است که طلا را ذخیره می نماید
۳۴- عاقل همان کسی است که آنچه به خود پسند ندارد به دیگری نیز نمی پسندد
۳۵- احزاب سیاسی بهترین دواء اند اما در مشرق زمین در اًغلب حالات به بدترین درد و مرض تبدیل می گردد
۳۶- چکاچک شمشیر ها بدون جنگ و افتخار به لباس جنگی در زمان صلح نشانهء ترس در میدان کارزار است
۳۷-مرد ادیب در مشرق زمین می میرد اما زنده است و زنده است گرچه مرده است
۳۸- دست آورد های عقل زمانی سودمند است که از قیودات اوهام رهایی یابند
۳۹- نو آموز آغاز مقدامات علوم گمان می کند که دریایی از علم آموخته و کفایت می کند اما طالب راسخ و استوار در طلب علم تحقیق کرده به این عقیده است که در ابتدای طلب آن قرار دارد
۴۰- هر گاه انسان با خود محاسبه نماید همان طوریکه دیگران را مورد احتساب قرار می دهد در این صورت اشتباهات او کم شده و به کمال نزدیک می شود.

مطالب بالا برگرفته شده از کتابی (حکیم مشرق زمین، سید جمال الدین افغان)
صفحاتی ۱۳۶-۴۰

 

  • ابراهیم اخلاقی

آیت الله سردار کابلی رحمت الله علیه

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ

آیت الله سردار کابلی رحمت الله علیه

خرم گلی که بشکفد از شاخسار علم 
خوش سبزه‎ای که سر زند از جویبار علم

علامه حیدرقلی فرزند سردار نور محمد خان در هیجدهم محرم 1293 ق. در محله شیعه نشین قزلباشها «چنداول» کابل، طلوع نمود. او یکی از پر فروغ‎ترین اختران حوزه تشیع بود که شصت سال و اندی از عمر پربرکت خویش را در عالم هجرت برای کسب دانش و نشر فرهنگ اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به سر برد و حدود نیم قرن قبل (1372 ق) در باختر مشرق اسلامی یعنی دیار «باختران»‌ این ستاره گمنام از آسمان علم و حکمت غروب نمود.

حیدرقلی کودک چهار ساله بود که استعمار پیر انگلیس سایه سیاه خود را بر اکثر کشورهای شرقی و غربی گسترده بود. در همین امر دولتمردان انگلیس یکی از مهره‎های خطرناک و وابسته به استکبار جهانی را در افغانستان به قدرت رساندند. پس از روی کار کار آمدن «امیر عبدالرحمن خان» شاه جنایت پیشه و مزدور دست به طرحی استعماری زد که عبارت بود از مخالفت و نابودی مذهب جعفری، که در این راه از هیچ تلاشی دریغ نورزید؛ از کشتار دسته جمعی شیعیان گرفته تا تبعید و به سیاهچال انداختن جمعی از رجال شیعی. نور محمدخان که از سرداران عالی رتبه ارتش محسوب می‎شد همراه با خانواده‎اش به یکی از ایالات مستعمره بریتانیا (هند شهر تاریخی لاهور) تبعید شد. خانوادة سردار مدت هفت سال (1297 - 1304 ق) در لاهور مهاجر بودند. در این ایام حیدرقلی فرزند ارشد سردار راهی مکتب خانه و مدارس دولتی گردید. وی در مدت هفت سال تمام پایه‎های علوم جدید را در لاهور فرا گرفت و در مکتب خانه، علوم دینی و قرآن را آموخت. در حالی که هنوز دوازده بهار از سن حیدرقلی سپری نشده بود از جمله دانشمندان جوان و ریاضیدانان هوشمند لاهور به حساب می‎آمد.

او در عنفوان جوانی در بیشتر علوم و فنون روز صاحب نظر و رأی بود و در میان دانش‎آموزان شهر لاهور رتبه اول را از آن خود نموده بود، به طوری که معلمان و اساتید کلاس حیدرقلی از فضل آن دانش‎آموز مهاجر بهره می‎بردند و نسبت به وی احترام خاصی به جا می‎آورند. چندی نگذشت که آوازه علمی حیدرقلی شهره شهر گشت. دولت مستعمره هند هر چند گاهی اسباب اذیت و آزار خانواده سردار را فراهم می‎ساخت و با بهانه گیریهای واهی روزگار را بر آنان تنگ می‎ساخت و توسط عوامل دولت دست نشانده‌ کابل چنگ و دندانی علیه سردار مهاجر نشان داده می‎شد.

نور محمدخان مجبور شد شهر لاهور را به قصد عراق، «دیار ابرار و احرار» روزگار ترک نماید. بر این اساس (سال 1304 ق) از مسیر اقیانوس هند دل به دریا زده، وارد بندر ساحلی بصره گردید. او و خانواده اش که سالها در فراق چنین لحظه‎ای دقیقه شماری می‎کردند هم اکنون از تمنای دیدار و عطر گلگون گلهای محمدی اشک شوق روان می‎سازند. سردار نور محمدخان توانست برای همیشه خود و فرزندان دلبندش را از طوفان حوادث نجات بخشیده، بر ساحل بیکران کشتی نوح اهل بیت خود را بیمه نماید.

حیدرقلی هم اکنون مهمان خورشید و در محضر امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ قرار گرفته است. او آمده است تا از سرچشمه زلال «قرآن» و کوثر کلام «اهل بیت ـ علیهم السلام ـ» جرعه‎ای بنوشد.

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‎ایم از بد حــادثه اینجـا به پـناه آمـده‎ایم 
رهـرو مـنـزل عشـقیـم ز سـر حـد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‎ایم

حیدرقلی پس از زیارت مزار پیشوایان اسلام و آشنایی با اختران حوزه نجف اشرف نزد اساتید زبده و وارسته نجف چون شیخ علی اصغر تبریزی، تحصیل علوم حوزوی را آغاز کرد. وی پس از شش سال تلاش بی‎وقفه توانست بر قله رفیع اجتهاد و استنباط علوم اسلامی قرار گیرد. وی در میان طلاب معاصر خود در فضل و دانش نمونه بود و همه او را به حکیم، دانشمند و مجتهد بزرگ می‎شناختند.

حکیم وارسته علامه سردار کابلی پس از کسب مدارج علمی و رسیدن به درجه اجتهاد و فتوا موفق شد از رجال نامی و استوانه‎های بزرگ حوزه همچون: 
1. آیة الله سید حسن صدر (ره). 
2. آیة الله میرزا محمدعلی دشتی (ره). 
3. آیة الله حاج سید عباس لاری (ره). 
4. آیة الله حاج شیخ عباس قمی (ره). 
5. آیة الله سید یحیی خراسانی (ره). 
6. آیة الله شیخ آقا بزرگ تهرانی (ره). مفتخر به دریافت «اجازه» و نقل روایات گردد.

سردار همراه با فراگیری علوم معقول (فلسفه، حکمت و هیئت) و منقول (فقه و اصول) به زبانهای زنده جهان (عربی، انگلیسی، عبری و اردو) آشنایی کامل پیدا کرد و با لهجه مخصوص هر زبان قادر به تکلم و محاوره بود و برخی از تألیفات خود را به نگارش درآورد و بعضی از کتب خارجی را ترجمه نمود. وی تحقیقاتی درباره زبان عبری به عمل آورد و برخی از نظرات دانشمند مسیحی عراق (اب انستاس ...) درباره «فقه اللغة» را رد کرد. و نیز کتاب «انجیل برنابا» را از عربی به فارسی درآورده، و با نسخة انگلیسی آن تطبیق داد. وی سروده‎هایی نیز به زبان اردو و انگلیسی دارد.

حکیم گمنام علامه سردار کابلی در اوج شکوفایی علمی و در بحبوحه جوانی و رسیدن به قله بلند اجتهاد آهنگ هجرت از حوزه را به صدا درآورد و در تاریخ 1310 ق همراه خانواده به قصد تبلیغ اسلام و انجام رسالت برای تنویر و ارشاد جامعه اسلامی، با حوزه وداع گفت. با اینکه همه نوع امکانات برای او فراهم بود و هیچ گونه مشکل سیاسی و مالی او را تهدید نمی‎کرد، با کوله‎باری از علم و حکمت، حوزه را رها نموده، وارد سرزمین باختران گردید. آن روز شهر باختران از محروم‎ترین مناطق غرب ایران به حساب می‎آمد. با رسیدن کاروان زائر کربلا شهر غرق در شادی و شعف گردید. مردم آن دیار به گرمی از سردار کابلی استقبال نمودند و او را همچون نگینی در بر جان گرفتند از آن روز به بعد شهر باختران منزلگاه ستارگان علم و حکمت گردید و هر چند مدت کاروانی از عالمان و شاگردان مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و پیروان سایر مذاهب برای دیدار و کسب فیض از خرمن علوم سردار وارد این دیار می‎شدند و در طول سال مهمانخانه سردار آکنده از دانشمندان و دانش پژوهان علوم اسلامی و زائران حرم امام حسین ـ علیه السلام ـ بود که برخی از آنان آشنا به «علوم غریبه» بودند. از آن میان شیخ عبدالرحمن مکی بود که از وی فن کیمیاگری را آموخت.

هجرت ناباورانه علامه بزرگوار، فقیه روزگار، حوزه‎های علمیه را تکان داد. البته باید یادآور شد که سردار تنها مهاجر حوزه نبود بلکه بزرگان دیگری هم قبل از ایشان پس از اتمام یک دوره از دروس حوزه و رسیدن به اعلا مراتب معرفت و صعود بر سکوی وعظ و خطا به حوزه را ترک گفته، به شهرهایی چون بلخ و بخارا و... هجرت نموده‎اند و امروز حضور چشمگیر پیروان تشیع در هند و چین و کشمیر مرهون زحمات همین ستارگان تابناک حوزه‎هاست. چه بسزاست سیره سلف احیا گردد و تنی چند از امروزیان نیز همانند سردار کابلی و فاضل هندی حوزه را برای سامان بخشیدن اوضاع دینی دیار خود ترک گویند و بدان سرزمینها رو کنند.

تمرکز فکری سردار بسیار عالی بود. با اینکه در میان مردم و همواره مأنوس با آنان بود از فعالیتهای علمی و کنکاش در علوم تجربی و فکری غافل نشد. چه بسا در تحقیقات و تألیفات خود بیشتر از حوزه درس و بحث موفق بوده و شبانه روز بهترین لحظات زندگی خود را صرف مطالعه و تحقیق و فراگیری علوم و فنون می‎کرد در پی همین پشتکاری که داشت فن «کیمیا» گری را در باختران از دانشمندانی که با وی دیدار داشتند آموخت و به نتایجی بسیار ارزنده دست یافت.

وی تا آخرین دقایق عمرش از کتاب، قلم و دوات فاصله نگرفت. همیشه می‎نوشت و تفکر می‎کرد. هم اکنون آثار ارزشمندی در زمینه‎های مختلف از وی به یادگار مانده است که بیشتر آنها به صورت پراکنده در کتابخانه‎ های عمومی و شخصی در ایران وجود دارد از مجموع 32 جلد تألیفات وی به تعدادی اشاره می‎گردد: 
1. کتاب اربعین (این کتاب حاوی چهل حدیث در فضایل امام علی ـ علیه السلام ـ از طرق اهل سنت می‎باشد.) 
2. نظم باب حادی عشر. 
3. شرح دعای صباح. 
4. درّ النثیر. 
5. رساله در معرفت (جوّ)*. 
6. غایة التعدیل (قبله شناسی). 
7. ترجمه انجیل برنابا و...

علامه مجلسی (ره) محدث بزرگ شیعه معتقد بود که محراب قبلة مسجد مدینه از سوی سلاطین جور از جایگاه اصلی خود منحرف گردیده است. با اینکه سردار کابلی اکثر محرابهای موجود زمان خود را منحرف، از قبله می‎دانست و خود با اندک انحراف از محراب مساجد نماز می‎گزارد، با نبوغی که در هیئت و حکمت داشت توانست با فرمولهای پیچیدة ریاضی مسأله «انحراف قبله مسجد مدینه» را رد و حکیمانه مدعای خویش را اثبات نماید. وی معتقد است که محراب مسجد مدینه صد در صد درست و طبق موازین ریاضی و هیئت است و حتی انحراف نداشتن قبله مسجد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را از معجزات بارز مکتب اسلام دانسته و دلایلی در این باره اقامه نموده است.

سردار بیشتر اوقاتش را صرف مطالعه یا نوشتن کتاب می‎کرد، از کتبی که همیشه در کنار خود می‎گذاشت و دم به دم به آنها مراجعه می‎کرد «تاج العروس» و «دائرة المعارف بریتانیا»؟ بود و کمتر شب و روزی بر او می‎گذشت که ریاضیات مطالعه نکند.

  • ابراهیم اخلاقی

سنائی غزنوی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ

سنائی غزنوی

ابـو المجـد مجـدود بـن آدم معروف به سنائی غزنوی شاعربلند مرتبهء شیعی مذهب و عارف مشهور و از استادان مسلم شعر فارسی است. ولادتش در اواسط قرن پنجم هجری ( اواسط قرن یازدهم میلادی ) در غزنین اتفاق افتاد. در آغاز جوانی شاعری درباری و مداح مسعود بن ابراهیم غزنوی ( 492ـ 508 هجری = 1098 ـ 1114 میلادی ) و بهرام شاه بن مسعود ( 511 ـ 552 هجری = 1117 – 1157 میلادی ) بود.

ولی بعد از سفرخراسان و اقامت چند ساله در آن دیار و ملاقات با مشایخ تصوف در او تغییری ایجاد شد و کارش به زهد و انزوا و تأمل درحقایق عرفانی کشید. بروز شخصیت سنائی از این آوان صورت گرفت و در این دوره است که او به سرودن قصائد معروف خود در زهد و وعظ و عـرفـان، و ایجـاد منظومهای مشهورحدیقة الحقیقة و طریق التحقیق و سیر العباد و کارنامهء بلخ و امثال آنها توفیق یافت و نخستین بار قصائد و منظومهای خاصی را به بحث در مسائل حکمی و عرفانی اختصاص داد.

سنائی‌ در طریقت‌ و سیر و سلوک‌ مرید شیخ‌ ابو یوسف‌ یعقوب‌ همدانی‌ بود و مولانا جلال‌ الدین‌ رومی با وجود کمال‌ فضل‌ ،خود را از متابعان‌ و پیروان‌ او دانسته‌ است‌.وی‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ شاعران‌ ادب پارسی دری و معروف‌ ترین‌ شاعر صوفی‌ و بنیانگذار این‌ فن‌ به شمارمی‌ رود که‌ در سبک‌ شعر پارسی‌ و ایجاد تنوع‌ و تجدد در آن‌ نقش‌ به سزائی‌ ایفا نموده‌ است‌.سنائی‌ پس‌ از بازگشت‌ از سفر مکه‌ مدتی‌ در بلخ‌ بسر برد و از آنجا به‌ سرخس‌ و مرو و نیشابور رفت‌.

وفات او به سال 545 هجری ( 1150 میلادی ) اتفاق افتاد ومقبره اش درغزنین زیارتگاه خاص وعام است.

اثر سنائی درتغییر سبک شعرفارسی و ایجاد تنوع و تجدد در آن مسّلمست . در آغاز کار که شاعر مّداح بود، روش شاعران دورهء اول غزنوی خاصه عنصری و فرخی را تقلید میکرد و در دورهء دوم که دورهء تغییر حال و تکامل معنوی اوست، آثار او پر است از معارف و حقایق عرفانی و حکمی و اندیشه های دینی و زهد و وعظ و ترک و تمثیلات تعلیمی که با بیانی شیوا و استوار ادا شده است. درین قصائد سنائی از آوردن کلمات و حتی ترکیبات و عبارات عربی به وفور خودداری نکرده است.

و کلام خود را باشارات مختلف از احادیث و آیات و قصص و تمثیلات، و استدلالات عقلی و استنتاج از آنها برای اثبات مقاصد خود، و اصطلاحات وافر علمی از علوم مختلف زمان که در همهء آنها صاحب اطلاع بوده، آراسته است و به همین سبب بسیاری از ابیات او دشوار و محتاج شرح و تفسیر شده است. این روش که سنائی در پیش گرفت، مبداء تحول بزرگی درشعر فارسی و یکی از علل اصراف شعرا از امور ساده و توضیحات عادی، و توجه آنان به مسائل مشکلتر و سرودن قصائد طولانی در زهد و وعظ و حکمت و عرفان و اخلاق شده است.

از شعرای‌ معاصری‌ وی‌ مسعود سعد سلمان‌، عثمان‌ مختاری‌، سید حسن‌ غزنوی‌، معزی‌ انوری و سوزنی‌ را می‌ توان‌ نام‌ برد.

آثار: مهمترین‌ آثار سنایی‌ غزنوی‌ عبارت‌ است‌ از: - حدیقه‌ الحقیقه‌ و شریعه‌ الطریقه‌ - سیر العباد الی‌ المعاد - دیوان‌ قصاید و غزلیات‌ - عقل‌ نامه‌ - طریق‌ التحقیق‌ - تحریمه‌القلم‌ - مکاتیب‌ سنائی‌ - کارنامه‌ بلخ‌ - عشق‌ نامه‌.

جــان بـی علـم تـن بمــیرانــد 
شــاخ بـی بــار دل بگــیرانـد 
عــلم بـاشـد دلیل نعمت و نــاز 
خنک آنـرا کـه علم شـد دمساز 

‘حـجت ایـــزدســت درگــردن 
خـوانـدن علـم وکـار نـاکــردن 

آنچـه دانستـه ای بکـــار درآر 
پس دگـرعلـم جـوی ازپـی کـار 

بـا همـه خلـق روی نیکـو دار 
خـونکودار ورای چون‘خـو دار 

خـوی نیکو ترا چـو شـیر کند 
خـوی بـد عـالم ازتـو سیر کند 



آرامگاه سنائی
 

  • ابراهیم اخلاقی

رابعه بلخی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ

رابعه بلخی

 

اولین شاعره زبان دری که در تذکره ها از او نام برده شده است، رابعه بنت کعبه قزداری میباشد که هم عصر شاعر و استاد شهیر زبان دری رودکی بود و در نیمه اول قرن چهارم در بلخ حیات داشت، پدر او که شخص فاضل و محترمی بود در دوره سلطنت سامانیان در سیستان، قندهار و بلخ حکومت می کرد.

 

این دختر عاقله و دانشمند در اثر توجه پدر تعلیم خوبی اخذ نموده ، در زبان دری معلو مات وسیعی حاصل کرد، و چون قریحه شعری داشت ، شروع بسرودن اشعار شیرین نمود. عشق ای که رابعه نسبت به یکی از غلامان برادر خود در دل میپردازد ، بر سوز و شور اشعارش افزوده آنرا به پایه تکامل رسانید . چون محبوب او غلامی بیش نبود و بنا بر رسومات بی معنی آن عصر رابعه نمیتوانست امید وصال او را داشته باشد، از زندگی و سعادت به کلی نا امید بوده ، یگانه تسلی خاطر حزین او سرودن اشعار بود ، که در آن احساسات سوزان و هیجان روحی خود را بیان مینمود.

 

گویند روزی رابعه در باغ گردش می کرد، ناگاه محبوب خویش را که بکتاش نام داشت مشاهده نمود، بکتاش از دیدن معشوقه به هیجان آمده ، سر آستین او را گرفت ، اما رابعه به خشم خود او را رهانیده ، نعره زد آیا برای تو کفایت نمی کند که من دل خود را بتو دادم دیگر چه طمع میکنی؟

 

حارث، براد ر رابعه که بعد از مرگ پدر حاکم بلخ شده بود، توسط یکی از غلامان خود که صندوقچه بکتاش را دزدیده ، بجای جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوز و گداز رابعه را یافته و آ نرا به غرض دریافت پاداش به برادر خود داد . برادر او از این عشق اگاهی یافته ، با وجود پاکی آن بر خواهر خود آشفته ،حکم به قتل او داد. و را بعه قشنگ در لحظه های جوانی ، با دل پر ارمان این دنیایی را که از آن جز غم و ناکامی نصیبی نداشت ، وداع نمود. اگر چه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعار رابعه باقی نمانده، ولی آن چیزی که در دست است بر لیاقت و ذوق ظریف او دلالت نموده ، ثابت می سازد که شیخ عطار و مولانا جامی در تمجیدی که از او نموده اند مبالغه نکرده اند. پدر رابعه نظر به لیاقتش بر او لقب (زین العرب) گذاشته بود.

 

در اشعار هر چند محدود که از رابعه به یادگار مانده است. این دوشیزه ای صدر نشین کرسی ادب و اندیشه هرگز قرآن اندیشی نکرده و در تکیه بر قرآن و حدیث شعری نگفته است، امیال و خواهش های انسانی خود را بهر فریب خلق ریاکارانه مانند مشتی بیشمار ملا شاعران که « چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند» پهنان نکرده است. بلکه بسیار زنانه یعنی خداگونه ، اَ شا یی، روشن و زیبا می گوید : 
 

الا ای باد شبیگیری پیام من به دلبر بر ـــــــ بگو آن شاه خوبان را که دل با جان برابر بر

 

بزرگ عارف سده هفتم خراسان زمین حضرت عطار در باره شعر و شاعری رابعه می گوید :
 

چنان در شعر گفتن خوش زبان بود 
که گویی از لبش طعمی در آن بود

 

همچنان یمامه ی بلخ رابعه همانگونه که گفته آمدیم از آئین ها و فرهنگهای رایج در افغانستان آن روزگار با بکارگیری نماد های معین و مشخصی که بیانگر باطن هویت اجتماعی، آئینی، فرهنگی و ملی ما بوده است انگاره های فروزینه بر نسل های پسینه از خویش بیادگار گذاشته است . در این انگاره آفرینی ، او خواسته این واقعیت را ارمغان بخشد که موجودیت پدیده های باهم متضاد در یک جغرافیای واحد با وجود تخالف می تواند در همپیوندی و تاثیر گذاری در یکدیگر زندگی نموده و باعث پوینده گی و تکامل جامعه باشد .
در پهلوی آئین های عجمی که در هئیت تاج کسری، آیئن میترایی ، زرتشتی و در نماد تبت آئین بودایی و با ارژنگ مانی ، مانویت را ، رابعه بازتاب داده ، از آئین ترسایی نیز غافل نمانده است . ما چنانکه گفته آمدیم در خراسان یعنی افغانستان امروزی همه آئین ها و فرهنگ ها در هم پیوندی و تسامح و تسامع میزیسته اند و یک بخش قابل ملاحظه جامعه ما پیروی آئین عیسویت بودند . رنگ کبود یا لاجوردی نمادی از آئین ترسایی است. چنانکه در کتاب مقدس خداوند بار ها با این رنگ عبادتگاه ها و جامه های روحانیون را سفارش نموده است.

 

رابعه این ستاوند نشین حجله شعر و خرد همه زمانه ها در آخرین آیه غزل آسمان سایی خویش این پارهء جامعه ی ما را چنین شرین و شاعرانه و شنگینه ارج می گذارد و می گوید: 
 

چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین ترسئ گرفت

 

از این آیت شعری رابعه بر می اید که چنان زمینه آزادی و استحاله و احیا فراهم آمده بوده که راهبه های زیاد ی دوباره پیدا گشتند که گفتی همه دیگران دین ترسایی گرفته باشند. او همه یی دیگران را به گل بنفشه تشبیه می آورد . بنفشه گلی است که دارای پنج گلبرگ میباشد . در افغانستان به شهادت تاریخ پنج آئین و فرهنگ در قبل از اسلام رایج بوده است. میترایی ، زرتشتی ، بودایی ، مانویت و عیسویت . از بت پرستی و یهودیت اشاره های به ندرت در تاریخ کشور ما پیدا است . جالب اینست که بنا بر شهادت تاریخ همیشه همه ی این پنج آئین در مقابله با فرهنگ تازیان متحد بوده و قربانی داده اند.

 

 

تصو یر فوق حا کی از حالت جان گداز رابعه بلخی است، که به حکم برادرش حارث، به حمام برده شده، با قطع نمودن رگ های اش به قتل رسانیده شد.موصوفه در آخرین لحظات حیات با خون خویش شعری را بنوشت که شما در قسمت بالایی تصویر آن را می توانید مطالعه نماید.

 

یکی از غزلهای رابعه بلخی


الا ای با شبگیری پیام من به دلبر بر بگو آ ن ماه خوبان را که جان با دل برابر بر
بقهر از من فگندی دل بیک دیدار مهرویا چنان چون حیدر کرار در آن حصن خیبر بر
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بربر
تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی ز زلفت برفتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر
ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبو ل دارم که هرگز سود نکند کس بمعشوق ستمگر بر
اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر
ایا موذن بکار و حال عاشق گر خبر داری سحرگاها نگاه کن تو بدان الله اکبر بر
مدارای ( بنت کعب ) اندوه که یار از تو جدا ماند رسن گرچه دراز آید گذر دارد به چنبر بر

 

  • ابراهیم اخلاقی

استاد عبدالحق بیتاب

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

استاد عبدالحق بیتاب

استاد عبدالحق بیتاب عالم، فاضل و ادیب محبوب کشور در سال 1306 قمری در گذر قصاب کوچهء شهر کابل دیده به جهان گشود. پدرش ملاعبدالاحد نام داشته و به شغل عطاری امرار حیات می نمودند.

استاد بیتاب در هشت سالگی پدر را از دست داده و تحت سر پرستی ماماهایش، ملا عبدالغفور آخندزاده و ملاعبداله خان، که از عالمان معروف آن زمان بودند، قرار گرفت استاد بیتاب بعد از آموزش علوم دینی، فقه، تفسیر، عربی، حدیث، منطق، ادبیات دری و عربی در جوانی به صقت معلم در مکاتب ابتدائی کابل به کار رسمی آغاز کرد
استاد بیتاب مدت هژده سال در پوهنحی ادبیات و علوم بشری پوهنتون کابل بحیث استاد زبان و ادبیات دری وظیفه اجراء نموده و شاگردان زیاد را تربیه کرده اند.

استاد در سال (1344 ش) بحیث سناتور در پارلمان انتصاب شد.

استاد گرانمایه بیتاب مدت پنجاه و یک سال عمر خویش را در تربیهء اولاد وطن و آموزش علمی، ادبی و عرفانی سپری و با شوق و علاقهء فراوان آن ها را یاری رسانیده و در سال (1331 ش) لقب پر افتخار ملک الشعراء و یعقوب درجهء علمی پوهاندی افتخاری را نیز حاصل نمودند.

استاد زندگی بدون پیرایه داشته و از ارزش های مادی دنیوی نفرت داشتند.

استاد پیرو طریقهء نقشبندیه بوده و در حلقات علمی، ادبی و عرفانی به لقب گرامی صوفی نیز مشهور بودند.

ادیب توانا، خدمتگار راستین و حقیقی معارف افغانستان استاد بیتاب در سال (1347 ش) چشم از دار فانی فروبست. جنت برین نصیبشان باد.

نمونه کلام او
نه شهرت انتظارم نی قبول عام می خواهم به شهر گوشه گیری خویش را گمنام می خواهم


نوت: در شهر کابل مکتب ابتدائیهء بنام مکتب استاد بیتاب موجود است

  • ابراهیم اخلاقی

ناصر خسرو قبادیانی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۷ ب.ظ

ناصر خسرو قبادیانی

 

حکیم ابومعین ناصربن خسرودرسال 1004م درقبادیان بلخ بدنیا میآید. علوم متداول زمان را در همین شهر فرا میگیرد. تا چهل وچند سالگی منحیث کارگذار، دبیرومستوفی دردستگاه غزنویان (سلطان محمود وسلطان مسعود) کارنموده وسپس در دستگاه طغرل سلجوقی مقام درباری دارد. بمطالعه فلسفه وادیان میپردازد وحتی درعلوم طب، نجوم، فلسفه و ریاضیات نیز تبحر پیدا میکند.

 

چنانچه خودش میگوید:

 

به هر نوعى که بشنیدم ز دانش                   نشستم بر در او من مجاور

نماند از هیچگون دانش که من زان               نکردم استفادت بیش و کمتر

 

پیوستن او به دربار سرآغاز کامجویى‌ها و شرابخوارى‌هاى او است. خود او پس از آنکه از این آلودگیها کناره میگیرد، خود را بخاطر آن کارهای بیهوده اش اینگونه ملامت مى‌کند:

 

اندر محال و هزل زبانت دراز بود              و اندر زکات دستت وانگشتکان قصیر

برهزل کرده وقف زبان فصیح خویش          بر شعر صرف کرده دل و خاطر منیر

آن کردى از فساد که گر یادت آیدت             رویت سیاه گردد و تیره شود ضمیر

چشمت همیشه مانده به دست توانگران         تا اینت پانذ آرد و آن خز و آن حریر

 

در این عصربازار جدال های مذهبی بین پیروان مذاهب مختلف نهایت داغ بوده ودراین راه از هیچگونه وقاحت وبیشرمی نیز پرهیز نمیگردد که با طبع پرشوروآزاده ناصرخسروسازگاری ندارد. درچنین شرایطی، ناگاه تحولی دردرون او پدیدار میشود بطوریکه (درسال 1045 م) در یک خواب روحانی باو توصیه میشودکه از"خواب 40 ساله" برآید، ازسرمستی وباده گساری بپرهیزد وبرای وصول به "حقیقت" عزم سفرکند. لذاتصمیم میگیرد، همه امتیازات زندگی در دربارسلاطین سلجوقی را رها میکند و رهسپارحج میشود!

 

او از بخش‌هاى شمالى ایران آنروزی (مرو) به سوریه و آسیاى صغیر و سپس فلسطین، مکه، مصر و بار دیگر بمکه و مدینه میرود و پس از زیارت خانه‌ خدا از بخش‌هاى جنوبى ایران آنروزی به وطن بازگشته وعازم بلخ میشود.  پیامداین سفرهفت ساله و سه هزارفرسنگى براى اودگرگونى عمیق فکرى و براى ما "سفرنامه‌" او است. سرزمین‌هایى که ناصرخسرو از آنها عبورنموده، بخشى زیر نفوذ سلجوقیان بوده است وبخشى را فرمانروایان محلى اداره میکردند. برمصر، شام و حجاز خلفاى فاطمى فرمانروایی داشتند.

 

دراین سفرناصرخسرو ازشهرها، اقوام ومذاهب مختلف دیدارکرده ودرهرشهرودیاری با علما، بزرگان وامیران بسیاری ملاقات مینماید. "سفرنامه" او، درواقع، گنجینۀ ازاطلاعات ارزشمند جغرافیایی ومردم شناسی است که مارا با فرقه ها ومذاهب، شهرنشینی، مدارس، بازارها، پیشه وری وصناعت، معماری شهرها، سازمانهای اداری وطبقات اجتماعی، طرز زندگی و ریخت و لباس و آداب وسنن اقوام مختلف درقرن یازدهم میلادی آشنا میکند. ازنظرزبان ونگارش، "سفرنامه" ازاستواری، ایجاز، سادگی و شفافیت خاصی برخوردار است وازین نظربجرأت میتوان آنرا ازشاهکارهای نثر پارسی بشمارآورد.

 

ناصرخسرو اولین کسى است که سفرنامه حج نوشته است. ابن جبیر از قرناطه اسپانیا دومین نفرى است که چنین کاری انجام داده (135 سال پس از وى) و سومین نفر، ابن بطوطه مراکشى است که 276 سال پس ازناصروخسروسفرنامه حج نوشته است. قابل ذکراست  که مارکوپولوى مشهور224 سال پس ازناصرخسرو سفرنامه خود را نوشته ولی بهیچوجه دقت ناصرخسرو را نداشته و سفرنامه او بسیارعامیانه است. پس از این سه تن، اشخاص زیادی از کشورهاى اسلامى وغیراسلامی بحج رفته و گزارش سفر خود را نوشته اند، اما ناصرخسرودر این کارنه تنها پیشرو بوده، بلکه سفرنامه او ازهرنظر برتارک همه این کتابها میدرخشد.

 

ناصرخسرو در بازگشت بوطن بترویج مذهب اسماعیلی، دعوت بسوی خلیفه فاطمی و مباحثه با علمای اهل سنت میپردازد. اما دیری نمیگذرد که براثر دشمنی و مخالفت متعصبان و علمای اهل سنت و حکام سلجوقی ناگزیر به ترک بلخ میشود. خود دراین باره میگوید:

 

در بلخ ایمن ‌اند زهر شرى                 میخوار و دزد و لوطى و زنباره

ور دوستدار آل رسولى تو                 چون من ز خان و مان شوى آواره

 

سپس به نیشاپورومازندران و سرانجام به یمگان بدخشان، درمیان کوهها پناه میبرد ودرخلوت آن سرزمین کوهستانى بنگارش آثارخویش میپردازد. ناصرخسرو درمورد تعداد آثارخویش میگوید:

 

منگربدین ضعیف تنم زانکه درسخن       زین چرخ پرستاره فزونست اثرمرا

 

یکتعداد آثارناصرخسروقرارذیل معرفی گردیده است:

1. سفرنامه

2. دیوان شعر

3. زادالمسافرین، دراثبات باورهاى پایه‌اى اسماعیلى‌ها به روش استدلال است.

4. وجه الدین(روى دین)، در تاویل‌ها و باطن عبادت‌ها و فرمانهاى دین به روش اسماعیلیان است. 
5. سعادت نامه

6. روشنایى نامه(منظوم)

7. خوان اخوان، پیرامون باورهاى دینى اسماعیلیان است.

8. شش فصل(روشنایى نامه نثر)

9. گشایش و رهایش

10. عجائب الصنعه

11. جاممع الحکمتین، شرح قصیده‌ى ابوالهیثم احمد بن حسن جرجانى

12. بستان العقول، در دست نیست و تنها در جامع الحکمتین از آن نام برده است.

13. لسان العالم، در دست نیست و تنها در جامع الحکمتین از آن نام برده است. 
14. اختیار الامام و اختیار الایمان، در دست نیست و تنها در جامع الحکمتین از آن نام برده است. 
15. رساله الندامه الى زاد القیامه، زندگینامه ا‌ى خود نوشت که برخى به او نسبت داده‌اند.

 

در دیوان او بغیرازستایش بزرگان دین و خلفاى فاطمى از ستایش دیگران، وصف معشوق و دلبستگى‌هاى زندگى چیزى وجودندارد و حتى وصف طبیعت نیز بسیار اندک است. هر چه هست پند و اندرز و روشنگرى است. گاهى نیزازدانشهاى زمان خود (مانند فلسفه، پزشکى، اخترشناسى و شگفتى‌هاى آفرینش) درقصیده‌هاى خود جاى میدهد تا ازاینطریق خواننده را به تفکر وا دارد. او شیفته خردورزى است و شعرى را می ‌پسندد که شنونده را به فکرکردن بکشاند. 
پیرامون پیوند ادب و سیاست در شعر ناصرخسروگفته میشود:"هیچ شاعرى در زبان فارسى از حکومتى با آنهمه تلخى حرف نزده است که ناصرخسرو از سلجوقیان. عزنوى‌ها راهم البته قبول ندارد. با حسرت ازدوران سامانى یاد میکند که به فرهنگ وایرانیت ارادت داشتند. اویک شاعر بتمام معنا سیاسى است. هرحرفى میزند، یک منظور اجتماعى در پشت آن نهان دارد".

 

چنانچه ضمن ستایش اززبان پارسی، با غرورتاکید میکند:


من آنم کـه در پـای خوکـان نـریـزم               مر این قیمتی ُدّر ِ لفظِ دری را
 

سرانجام صدای سرکش ناصرخسروبسال 1088 م درتنهائی های غربت یمگان خاموش میگردد.

آرامگاه ناصرخسرو- در یمگان بدخشان است. یمگان دره ایست نسبتا تنگ ولی نهایت زیبا، سرسبزوشاداب با کوههای سر بفلک کشیده ودشوارگذاریکه دروسط آن دریای کوکچه با آب زلال آن جریان دارد. این همان دره ایست که ناصربزرگ حدود یکهزارسال قبل ازامروزبآنجا پناه برده واین دره را پناگاهی خود انتخاب میکند ویا بقول خودش، خود را درآن "زندانی" میسازد! درهمین درۀ دور افتاده وزیباست که این حکیم ودانشمند بزرگ باقیمانده عمرخود را (حدود 25 سال) درآن سپری نموده وبیشترین اشعار وآثارگرانبهای خویش را ایجاد میکند:

 

من گشــته هزیمتی به یمگانم در         بـی هیچ گــنه، شـده به زنهاری

چـــــون دیو ببـُرد خان ومان از من         به زین بـه جهـــــان نیافتم غـاری

 

 

  • ابراهیم اخلاقی

شاعران معاصر افغانستان

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ

شهید دانشمند میر علی اصغرشعاع

شهید شعاع از دانشمندان برجسته، روشن فکران متدین و قلم به دستان متعهد کشور بود و درخشندگی، تبلور و تشعشع او در صحنه دانش و فرهنگ و نویسندگی به حدی از برجستگی رسیده بود که ابرهای سیاه و تیره تعصب و تبعیض نتوانست جلو آن ستاره ی پر فروغ علم و دین را گرفته انوار درخشان و امواج متلاطم او را در لابه لای غبار ستم و حق کشی وعدالت ستیزی پنهان سازد. ( 1288 -1336 ش )

او به حق از مفاخر تاریخ و فرهنگ تشیع بلکه کشور و منطقه است که در سایه ی استعداد ذاتی و تلاش فراوان علمی و تعالیم مذهبی او حضیض گمنامی به اوج شهرت علمی و منزلت فرهنگی صعود کرد و خاطره ای ماندگار، خدماتی ارزنده و تاثیری جاویدان از خود در تاریخ کشور به یادگار گذاشت که  شعاع آن فراتر از محدوده ی ملیت و زبان رفته، روشنایی همه جانبه و فراگیر بخشید.

شهید میر علی اصغر شعاع فرزند میر علی اکبر میر آقا در سال 1288 شمسی در یکی از خانواده های علمی و مذهبی محله چنداول کابل زاده شد. مقدمات را نزد پدر عالم و عارفش فرا گرفت و ادبیات عرب، منطق و برخی از معارف اسلام را آموخت. آن گاه وارد مدرسه ی دارالمعلمین کابل شد و مدت نه سال به تحصیل و علم اندوزی در آن مرکز پرداخت.
وی در کنار فراگیری دروس متعارف مدرسه دارالمعلمین، به آموختن دو زبان عربی و انگلیسی رو آورد و در پرتو علاقه ی زیاد و تلاش پیگیر توانست بر این دو زبان تسلط تام پیدا کند.

وی پس از اتمام تحصیلات، شغل معلمی را انتخاب کرد و در مدارس متعدد کابل از جمله مکتب عالی غازی به تدریس و تربیت مشغول شد و در کنار این وظیفه ی مهم فرهنگی، به تحقیق، تالیف و ترجمه پرداخته مقالات با ارزش و مفید  علمی را از کتاب ها و مجلات معتبر خارجی که به زبان عربی و انگلیسی منتشر می شد به فارسی بر می گرداند و در نشریات وطن از جمله روزنامه مهم " اصلاح " به نشر می سپرد.

توان علمی و مهارت قلمی و عمق اندیشه ی  نامبرده موجب شد تا به سرعت نام و آوازه ای در میان مردم به ویژه اهل قلم به هم رساند و به عضویت هیأت نویسندگان روزنامه ی مزبور در آید و سرانجام به مقام سردبیری آن نایل شود و به دلیل برجستگی های چشمگیر وی در صحنه های متعدد به ویژه در باب قلم و نویسندگی بود که وزارت مطبوعات وقت هنگامی که در سال 1327 شمسی اقدام به تالیف دایرة المعارف مزبور منصوب کرد، و جلد اول آن ( آ- ابوطالب) با مدیریت و ریاست وی تدوین یافت و از این رهگذر نشان اول مطبوعات از سوی دولت وقت با وجود سیاست تبعیض آمیز و تعصب آلودی که داشت به او داده شد.

شهید شعاع  در فن خطابه و سخنوری نیز تسلطی در خور تحسین داشت. از سال 1322 به طور جدی از ابزار خطابه و سخنرانی برای بیان معارف اسلامی وعدالت اجتماعی استفاده کرد و همواره پس از بیان احکام و مسائل اسلامی و گوشه هایی از تاریخ اسلام و زندگی اهل بیت (ع) به اوضاع نا به سامان سیاسی و اجتماعی کشور می پرداخت و مردم را به حقایق دینی، واقعیات اجتماعی و مسائل کشوری آگاه  می کرد. از این رو اکثر جوانان تحصیل کرده و روشن فکران مسلمان از سال 1324 شمسی که شهید علامه بلخی وارد کابل شد در مجالس سخنرانی و روضه خوانی وی و شهید بلخی شرکت برجسته مسائل دینی و معارف اسلامی را توأم با تحلیل اوضاع سیاسی و اجتماعی وطن، از زبان آن شهیدان سر افراز می شنیدند.

با دستگیری و زندانی شدن شهید سید اسماعیل بلخی در سال 1329، وظیفه شهید شعاع دو برابر شد. از این رو نه تنها بر تعداد جلسات سخنرانی خود افزود بلکه جلسات متعدد دیگری تحت عنوان تدریس زبان عربی،‌ مجالس تربیتی و آموزشی دایر کرد و به بیداری جوانان وآشنایی آنان با معارف دینی و نیز وحدت و هماهنگی آنان افزود. در شب های جمعه به برگزاری محافل مسأله گویی، منقبت خوانی و روضه خوانی در حسینیه میر اکبر آقا اقدام کرد.

شهید نامبرده در دوره ی هشتم مجلس شورای ملی از طرف مردم کابل انتخاب شد و به مجلس راه یافت ودر دوران وکالت خویش با نطق های آتشین و موضع گیری های آزاد منشانه و اسلامی، صدای بغض آلود و شکسته ی مردم محروم شیعه را به گوش وکلا و مسئولان رساند و از عدالت و مساوات و آزادی های مشروع  و رفع ظلم و فساد دفاع کرد. پس از استعفای دولت شاه محمود و روی کار آمدن دولت محمد داود که عبدالملک عبدالرحیم زی به وزارت مالیه ( اقتصاد و دارایی ) رسید و او به معاونت این وزارت خانه گماشته شد تا شاید از حرکات و فعالیت های اسلامی و آزادی خواهانه ی او جلوگیری کند و بدین وسیله وی را تطمیع نماید و تحت کنترل قرار دهد.

دانشمند شهید در دوره ی تصدی مسئولیت جدید نیز از پژوهش و تحقیق غفلت نکرد و به تلاش علمی و مذهبی خویش در وزارت و اجتماع ادامه داد و ترجمه ی کتاب " الخراج " ابویوسف فه فارسی، یادگار آن دوره است. سمت جدید نه تنها بر رفتار و تفکر او تاثیر منفی نمی گذارد بلکه نتیجه ی معکوس داده شخص وزیر دارایی را تحت تاثیر افکار اصلاحی وعدالت خواهانه وی قرار می دهد چنان که یکی از نویسندگان می نویسد:
"‌ همنشینی شعاع بر وزیر اثر خود را می گذارد،‌ طوری که با مجلس وزرا پیشنهاد داد تا دارایی های محمد هاشم صدر اعظم فقید عمومی عینی محمد داود و محمد نعیم ( صدر اعظم و وزیر خارجه وقت ) که از خود وارثی جز این دو ندارد و از طریق نا مشروع گرد آوری شده و در شرکت ها و بانک های اروپایی سرمایه گذاری شده است، به نفع ملت برگردانده شود و در پروژه های پنج ساله از آن استفاده شود. این قضیه بر هر دو برادر گران تمام می شود و از همین جا باب مخاصمت بین برادران و وزیر مالیه باز می گردد و در پی نابودی عبدالملک عبدالرحیم زی بر می آیند. در همین زمان وزیر مالیه نظر به تصویب مجلس وزراء برای استقراض به آمریکا فرستاده شد و میرعلی اصغر شعاع نیز او را همراه بود. پس از آن که وزیر مالیه و همراهان از سفر بازگشتند، دیری نپایید که در 17 سرطان ( تیر ماه ) 1335 ش رادیو دولتی خبر دستگیری عبدالملک عبدالرحیم زی و میر علی اصغر شعاع را با چند تن دیگر به اتهام کودتا در بر اندازی حکومت پخش کرد..."

مرحوم محمد حسین طالب قندهاری ضمن تایید بی پایه بودن اتهام وارده بر وزیر دارایی و شهید شعاع، عامل اصلی اتهامات مزبور را این طور بیان می کند:
" ظاهر خان بود که بر خلاف شرع و قانون، عبدالملک عبدالرحیم زائی وزیر دارایی افغانستان را بدون محاکمه و اثبات جرم سال ها زندانی کرد. حتی داود خان هم بعد از کودتای ساختگی او را آزاد نساخت و جرم و گناه عبدالملک خان این بود که در سفر آمریکا هر قدر دارایی که عبدالمجید زابلی و امثال او در بانک های آمریکا به نام ظاهر خان از دارایی های تجار و شرکت های افغانستان سال ها دزدیده و ذخیره کرده بود همه را به نام ملت افغانستان ثبت و از نام ظاهر خان منها کرد. وقتی که وزیر موصوف به افغانستان آمد و ظاهر خان از انتقال دارائی خود به نام ملت قبلا به وسیله کریم خان حکیمی جاسوس آگاه شد عبدالملک را به بهانه ی دروغ زندانی و مدیر قلم مخصوص او سید علی اصغر شعاع شیعه را برای مدتی در زندان مجرد ( سلول انفرادی ‌)‌ نگاه داشت که در همان زمان به رحمت ایزدی پیوست.

قتل شعاع در زندان و محاکمه نکردن عبدالملک خان، هم در وقت ظاهر و هم در زمان داود، برای این بود که دزدی و خیانت ظاهر خان بر ملا و رسوایی شد. اما کریم خان حکیمی جاسوس به مقام ولایت و وزارت ترفیع پیدا کرد."

شهید شعاع در سال های آخر عمرش از مرض دیابت( قند )‌رنج  می برد و همواره تحت درمان بود و داروهای فراوان مصرف می کرد. پس از زندانی شدن نه تنها داروهایش قطع شد بلکه در سلول انفرادی نمناک جا  گرفته به جای دارو انواع شکنجه های روانی و جسمی برایش مقرر شد تا این که در عقرب   ( آبان ) 1336 به شهادت رسید و جسدش که پس از شهادت به خانواده اش تحویل شد به شدت نحیف و لاغر و دارای انواع جراحت گوناگون ناشی از شکنجه بود و پیدا بود که دژخیمان اجازه هیچ گونه استحمام و اصلاح را در طول مدت زندان به او نداده بود.

شهید حجت الاسلام شیخ رمضانعلی شریفی (1307-1358 ش )

چهره ی جذاب، چشمان نافذ،‌ بیان شیرین و رفتار‌ متین، صفاتی است که در ذهن هر تازه واردی، از دیدار وی نقش می‌بست، اما ویژگی های او به این ها منحصر نمی شد.

او مدرسی بود دارای بیان رسا، ‌صدای غرا،‌ لهجه ی دلنشین و مسلط بر راز و رمز تدریس. هنگامی که در حسینیه مدرسه ی اوتقول بر کرسی تدریس قرار می گرفت، سخنان وی در بیرون مدرسه نیز به خوبی قابل استفاده بود. در آموزش و تفهیم شرح الفیه ابن مالک ( سیوطی )،‌ حاشیه ملا عبدالله،‌ معالم الاصول و مطول تسلط و مهارت فوق العاده داشت؛ لذا به جرات می توان گفت که در تدریس کتاب های مورد اشاره، مدرسی کم نظیر و شاید در عصر خود بی نظیر بود.

او خطیبی برجسته بود و بر ظرایف سخنوری و لطایف خطا به گویی و راه های ورود و خروج منطقی و ادبی آن شناخت کامل داشت و از این نعمت بزرگ علاوه بر تبلیغ اسلام و معارف دینی و مسائل اجتماعی، برای پاسداری اهداف ملی و میراث تاریخی نیز استفاده کرد. سخنرانی به یاد ماندنی و مهم او در حمایت از زبان فارسی در مجلس شورای ملی در مقابل کسانی که می خواستند زبان پشتو را زبان رسمی کشور قرار دهند و زبان فارسی را به فراموشی بسپارند، از آن جمله است.

شهید حجت الاسلام رمضانعلی شریفی فرزند قاسم علی در سال 1307 در منطقه او تقول جاغوری متولد شد. پس از آشنایی با خواندن و نوشتن به مدرسه ی علمیه ی او تقول پا گذاشت. وی طلبه ای با استعداد، خوش سلیقه، سخت کوش و پر تحرک بود و در مدرسه ی علمیه ی اوتقول نزد مرحوم حجت الاسلام و المسلمین شیخ قربانعلی وحیدی و سایر اساتید بزرگوار مدرسه‌ی مذکور ادبیات عرب را به پایان رساند و برای فراگیری علوم اسلامی و رسیدن به قلل رفیع معارف دینی، رهسپار مشهد مقدس شد. بر اثر ذوق، استعداد و قابلیتی که نشان داد،‌ توانست در مدتی نه چندان زیاد، کتاب های سطح حوزه ی علمیه را به نحو شایسته فراگیرد.

شهید شریفی سه سال در حوزه علمیه مشهد تحصیل کرد. ادبیات را از ادیب معروف و مدرس نامی شیخ محمد تقی هروی معروف به ادیب نیشابوری فراگرفت و دروس سطح متوسط فقه و اصول و برخی از کتاب های سطح عالی را نزد اساتید معروف تلمذ نمود. در کنار تحصیل و تلمذ به تدریس ادبیات و منطق پرداخت و در پرتو برجستگی های ذاتی و اکتسابی خویش توانست در کنار اساتید معروف حوزه، شاگردان فراوانی را به سوی خود جلب کند.

وی پس از سه سال تحصیل، تدریس و تحقیق به زادگاه خویش رفت تا پس از دیدار با خانواده و خویشاوندان، به حوزه ی علمیه ی مشهد بازگشته و تحصیل و آموزش خویش را ادامه دهد؛ اما با ممانعت بسیاری از علما و اساتید حوزه به ویژه مرحوم ادیب نیشابوری مواجه می شود. نامبرده با این نوید که هر چه زود تر باز می گردد عازم وطن شد.
پس از بازگشت به زادگاهش مورد استقبال وسیع و همه جانبه ی مردم متدین و عالم پرور قرار گرفت و از همان آغاز ورود به حل مشکلات اجتماعی،‌ فرهنگی و قضایی مردم پرداخت. دیدن مشکلات فرهنگی، آموزشی و مذهبی مردم و چرخیدن پروانه وار مردم به دور وی و اصرار آنان مبنی بر اقامت در وطن و کمبود مدرس در مدرسه ی علمیه ی اوتقول- به دلیل گرفتاری های متعدد اجتماعی شیخ وحیدی- موجب شد تا نامبرده از بازگشت و ادامه ی تحصیل دوره ی تخصصی علوم اسلامی در مدرسه اوتقول بپردازد.

چند روزی از حضور نامبرده در مدرسه ی علمیه ی مزبور نگذشته بود که آوازه ی تدریس جذاب، بیان شیرین، تسلط علمی ومهارت های مدیریتی او در سراسر جاغوری و اطراف پیچید و طلاب تشنه ی علوم اسلامی از دور و نزدیک حتی از مدارس علمیه ی دیگر به سوی مدرسه ی یاد شده رو آورند و به زودی مدیر مدرسه با کمبود جا مواجه شد. از این رو انبار خانه را تمیز کرد و به اتاق و محل پذیرش طلاب تبدیل کرد. سپس حسینیه ی بزرگ جنب مسجد مدرسه را برای عده ای از دانش اندوزان تدارک دید؛‌ گرچه عده ای از طلاب روستاهای نزدیک پس از درس و مباحثه روزانه به خانه هایشان می رفتند و احتیاج به خوابگاه نداشتند.

صدای رسا، انضباط، اهتمام به درس و امور طلاب و توان مدیریتی وی از او مدرسی بی نظیر و منحصر به فرد ساخته بود و طلاب و فضلایی که یک بار به حضورش رسیده و درس او را درک می کردند، تا پایان کتاب درسی مطول که آخرین متن مورد آموزش وی بود شاگردی او را به جان می خریدند. از این رو،‌ حضور وی در منطقه و مدرسه ی علمیه نقطه عطفی در تاریخ شکوفایی آن و رو آوردن مردم به روحانیت و مسائل مذهبی و اقبال نوجوانان به فراگیری علوم اسلامی بود که پس از او تکرار نشده است.

شهید حجت الاسلام شریفی دارای همت عالی، عزم قوی، شجاعت زیاد، روحیه ی اجتماعی، تفکر انقلابی و درک سیاسی بود. در سال 1332 شمسی که گروهی از افراد دزد و اوباش به نام کوچیانی " جوری‌" به بازار ناوه ی گری حمله کرده و سه نفر به نام های حسین، علی و باز محمد را به طور فجیع و مظلومانه به شهادت رساندند، وی خواستار استرداد مجرمان و یا مجازات آنان شد که با جواب منفی و تهدید کننده ی ایل و قبیله آنان مواجه شد. به این لحاظ مردم و جوانان منطقه را بسیج کرد و به تعقیب مجرمان و راهزنان و حامیان آنان واداشت که منجر به جنگی معروف به " جنگ جوری " شد. راهزنان و حامیانش پس از دادن چندین کشته و زخمی وادار به شکست شدند و به این ترتیب تشیع مظلوم و مقاوم از یکی از خطرات بزرگ و شوم، سربلند و پیروز بیرون آمد و بد خواهان و آتش افروزان برای همیشه درس عبرت گرفتند.

در این جنگ و دفاع بر حق، عده ای  از روحانیت تشیع نقش مهم و اساسی داشتند که حجت الاسلام و المسلمین شیخ قربانعلی وحیدی در رأس آنان قرار داشت و نقش رهبری را به عهده داشت و شهید شریفی عملا فرماندهی آن را به دست گرفته بود. دولت وقت که همواره راه نژاد پرستی ، قوم گرایی وتعصب مذهبی را می پیمود با طرفداری از کوچی ها " جوری "، آقای وحیدی و شریف خان خلبان ( پلود ) را به مدت پنج سال زندانی کردند و شهید شریفی بی گناه  تشخیص داده شد و تبرئه گردید.

شهید حجت الاسلام شیخ شریفی در انتخابات دوره ی دوازدهم مجلس شورای ملی شرکت کرد و از سوی مردم شجاع جاغوری انتخاب شد و به مجلس راه یافت. از این رو نامبرده در سال 1344 شمسی از مدرسه ی علمیه ی اوتقول به کابل منتقل شد. نقش آموزشی خویش را رها نمود و به فعالیت های سیاسی روی آورد. وی به لحاظ برخورداری از شجاعت روحی، زبان گویا و تیز هوشی سیاسی،‌ توانست نقش مهمی در جهت حفظ وحدت ملی، تداوم حیات زبان فارسی و رساندن صدای عدالت خواهی و تبعیض زدایی ملت محروم هزاره به گوش رژیم سلطنتی ایفا کند. او که در فن خطابه و سخنوری یدی طولا داشت با ایراد سخنرانی های جذاب، پر محتوا و غنی به مناسبت های اسلامی در منطقه و ارائه خطابه های زیبا،‌ جامع و پر جاذبه در مجلس  شورای ملی و تبیین نظریات اسلام درباره ی عدالت اجتماعی و رفع تبعیض، ظلم و تعصب های گوناگون،‌ وظیفه ی اسلامی و ملی خود را به خوبی انجام داد و مسئولیت مذهبی، اجتماعی و سیاسی خویش را باعزت و اقتدار به انجام رساند.

شهید شریفی علاوه بر آن که در تصویب لایحه ها و طرح های مفید اسلامی و به نفع محرومان و ستمدیدگان،‌ کارکردی مثبت و چشمگیر داشت، در طرد و مخالفت طرح هایی که به نفع رژیم فاسد سلطنتی و بستگان زورگوی آن بود نیز نقش غیر قابل انکاری داشت. همچنین در مورد دو موضوع مهم و سرنوشت ساز، عامل عمده و تعیین کننده ای بود.

مسأله اول، ترغیب پادشاه وقت، محمد ظاهر شاه برای مسافرت به هزارستان است. آقای شفائی چنین گزارش داده است:
" از کارهایی که آقای شریفی در دوره ی نمایندگی مجلس شورا کرد و به نظرش کار مثبت بود، این است که یکی از کسانی که باعث شد محمد ظاهر شاه سفری به هزاره جات و من جمله جاغوری نماید، ایشان بود؛ که به احتمال زیاد آقای شریفی به این امید که شاه با دیدن محروم بودن این مردم از زمین کافی برای کشاورزی، جاده،‌ بیمارستان، مدرسه، دبیرستان و... دلش به حال این مردم بسوزد و خدمتی و فکری برای آن ها کند تلاش کرد شاه را به هزاره جات ببرد.‌"

ظاهر شاه که بارها از رژیم خویش دفاع کرده و مشکلات و معضلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را "جزئی " تلقی می کرد و تقصیر آن را متوجه عوامل رده پایین نظام می دانست از جمله در جریان قیام تاریخی ابراهیم گاو سوار و غیره گفته بود که آب از سرچشمه زلال و پاک است ونارسایی ها را باید به من گزارش کنید نه این که رو در روی حکومت قرار بگیرید؛ این بار نه تنها شهید شریفی مشکلات و بدبختی های هزارستان ومردم هزاره را به او گوشزد کرد بلکه پای او را به منطه کشاند تا فقر همه جانبه اقتصادی،‌ آموزشی، فرهنگی و نبود امکانات بهداشتی ومعضل راه های ارتباطی و ظلم و اجحاف مأموران دولتی را به او نشان دهد و برای همیشه به شاه و درباریان و تاریخ اتمام حجت کند که نظام حاکم،‌ رژیمی فاسد و غیر قابل اصلاح است و صدر و ذیل آن فرق نمی کند. این مطلب همان چیزی بود که سردار محمد داوود – پسر عمو و داماد شاه- پس از کودتای بدون خونریزی 26 سرطان 1352 شمسی و تبدیل نظام سلطنتی به رژیم جمهوری، اعلام کرد و با تبعید شاه مزبور و قبضه کردن قدرت، به مردم نوید داد که به عمر رژیم فاسد و غیر قابل اصلاح خاتمه داده و فصل جدیدی در حیات سیاسی کشور گشوده شده است.

همان طور که انتظار می رفت، سفر ظاهر شاه چندان دستاورد مثبتی برای مردم هزاره ی جاغوری و سایر مناطق به دنبال نداشت،‌ اما این اثر مهم  را داشت که هر گونه بهانه را از شاه و درباریان وی گرفت،‌ ملت محروم و مظلوم را بیدار نمود،‌ به ماهیت نظام سلطنتی و دستگاه شاهی آشنا ساخت و زمینه ی نارضایتی اجتماعی و قیام اسلامی را به تدریج مهیا کرد.
مسأله دومی که شهید شریفی در دوران وکالت خویش بر آن پای فشرد و در سایه ی صلابت و درایت خویش حرف خود را به کرسی نشاند، دفاع از زبان فارسی و نجات آن از خطر بزرگی بود که آن را تهدید می کرد. زبان دری فارسی که سابقه ی حداقل هزار ساله داشته و مولود این آب و خاک است بر اثر جهالت و کوردلی عده ای از متعصبان و انحصار طلبان مورد حمله قرار گرفته و می رفت که از رسمیت افتاده وبه فراموشی سپرده شود.

آقای شریفی به عنوان نماینده فارسی زبانان و سخنگوی این زبان به دفاع مستدل از آن پرداخت. آقای فرهنگ با اشاره ای گذرا در این باره می نویسد:" در مسأله زبان، غلام محمد فرهادی وکیل کابل بر رسمیت زبان دری اعتراض نموده و پیشنهاد کرد که رسمیت به زبان پشتو محدود بماند. در جواب او رمضانعلی شریفی وکیل جاغوری با استشهاد به آیه ی کریمه ی " و علمه البیان " از مساوات زبان های افغانستان دفاع کرد و در پایان مباحثه به پیشنهاد عبدالهادی داوی،‌ متن مسوده به این صورت تعدیل شد که: " از جمله زبان های افغانستان،‌ پشتو و دری، زبان های رسمی هستند "‌ و به این صورت سایر زبان های کشور نیز به عنوان زبان افغانستان شناخته شد."

فعالیت های سیاسی شهید شریفی در دوره ی نمایندگی، گسترده بوده است که با دور اندیشی،‌ آینده نگری و استقلال فکری صورت می‌گرفت. اما همان گونه که اشاره شد مهم تر از آن،‌ تدریس و تربیت و کارهای آموزشی و فرهنگی نامبرده بود که پیش و بعد از دوره ی وکالتش صورت گرفت. او شاگردان فاضل و بر جسته ای تربیت کرده به جامعه متدین و تشنه ی دانش خویش تحویل داد که پس از او برخی با سلاح تفکر و قلم و عده ای با شمشیر بیان و تبلیغ و بعضی با عملیات نظامی و شهادت طلبی،‌ از اسلام و حریم تشیع دفاع کردند با خط سرخ شهادت او را زنده و پررهرو نگه دارند. عده ای از شاگردان دیروز وی، امروز در کنار تبلیغ احکام اسلام و معارف اهل بیت(ع) مشغول آموزش و پرورش اطفال مسلمان و آشنا کردن آنان به سواد و معارف الهی پرداخته اند و به این وسیله راه شریفی و شریفی ها را ادامه می دهند.

شهید شریفی در اثر شجاعتی که داشت از پیروزی مارکسیستها در کودتای هفتم ثور ( اردیبهشت ) 1357، زادگاه خویش را ترک نگفت، با آن که عوامل کودتا را که برخی از آنان در دوره ی وکالت وی در شورای ملی سمت وکالت داشتند و فعل و انفعالات آنان و طرفداران شان را در مجلس و خارج آن به خوبی شناخته بود ماهیت کودتا را تشخیص داده بود. پس از استقرار سلطه ی مزدوران روسی در افغانستان، رعب و وحشت سراسرکشور را فرا گرفت  و شهید شریفی از نخستین روحانیان و دانشمندانی بود که مورد آزار و اذیت آنان قرار گرفت. به این لحاظ نامبرده نزد عبدالکریم میثاق وزیر مالیه ( دارایی ) دولت مارکسیستی رفت و گفت: " مرا که می شناسید، اگر می خواهید دستگیر کنید، چرا هر روز تهدید و اذیت می کنید؟ میثاق گفته بود که بنا نیست شماها را دستگیر کنند؛‌ بعد پیشنهاد کرده بود که بیا در وزارت دارایی با ما همکاری کن و مسئولیتی را بپذیر. آقای شریفی به پیشنهاد وتقاضای وی جواب منفی داده بود و شاید این قبول نکردن پست و سمت نیز مهره های روسیه را نسبت به او بر انگیخت..."

به هر حال او در شب دستگیری در خانه ی یکی از دوستان خویش دعوت بود که ماموران پس از بازرسی منزل ناامید شده خانه را ترک کردند؛ اما هنگام خروج، با شهید شریفی که خانه اش بر می گشت مواجه شده او را دستگیر و زندانی کردند و سپس به شهادت رساندند.

شاعر آزادی خواه محمد حسین طالب قندهاری (1288 – 1365 ش )

طالب قندهاری از شاعران آزادی خواه و از نویسندگان دردمند و سخن وران روشن فکر و راست اندیش افغانستان است که ریشه در تبار پرصلابت و با صداقت هزاره داشته و از سرزمین سربلند هزارستان طلوع کرده است. تفکر مذهبی و دینی و اندیشه محرومیت زدایی و حق طلبی در اشعار و آثار بر جای مانده وی موج می زند که نام او را در ردیف متفکران و نویسندگان آرمان گرا،‌ ضد ستم و متدین کشور به ثبت رسانده و زینت بخش تاریخ کشور به ویژه  در وادی ادبیات و سرمشق شاعران وارسته کرده است.

او که به نام طالب محمد حسین قندهاری نیز مشهور است در حدود سال 1288 شمسی در روستای " یگاوند" ارزگان در نزدیکی قندهار ولادت یافت. آموزش های اولیه را در مکتب خانه ی محله ی خویش فراگرفت. سپس به شهر قندهار آمده تحصیلات خود را در مدرسه های جدید التاسیس دوره ی امانی ادامه داد و برای دست یابی به دانش روز افزون تر، به کابل رفت و در مکتب ( مدرسه‌ ) حکام دوره ی امانی مشغول آموزش شد. در کنار تحصیل به دلیل علاقه ی مفرط به ادبیات و داشتن ذوق شعری،‌ به مطالعه و تحقیق ادبی همت گماشت و با علما و ادبای وقت به رفت و آمد و همنشینی پرداخت و از این طریق به ارتقای دانش خویش به ویژه در بخش ادبیات فارسی و شعر سرایی همت گماشت.

وی پس از به پایان رساندن تحصیلات خویش به استخدام وزارت داخله ( کشور )‌ در آمد و پس از مدتی کارهای فرهنگی و اداری در آن وزارتخانه، به وزارت عدلیه ( دادگستری ) منتقل شد و در سال 1322 به جمع فرهنگی – سیاسی گروه ارشاد هرات به رهبری سید اسماعیل بلخی پیوست. در سال 1342 شمسی از وظایف دولتی دست کشید و با فراغت خاطر به کارهای آزاد و مطالعات و تحقیقات در تاریخ و ادبیات روی آورد.

نامبرده در سال 1347 در دارالوکاله  که در خیابان "پارک زرنگار"‌تاسیس شده بود مشغول فعالیت شد و پس از روی کار آمدن حکومت جمهوری محمد داود در سال 1352 و حاکمیت بیش تر اختناق و فشار سیاسی بر مردم به ویژه مطبوعات و ارباب جرایده،‌ وطن را به قصد زیارت عتبات عالی ترک گفت: نخست وارد ایران شد و به دلیل ناراحتی و بیماری کلیوی مدتی در یکی از بیمارستان های تهران بستری شد که پس از بهبودی به کربلای معلی رفته مراقد حضرت امام حسین(ع) و سایر امامان معصوم(ع)‌را زیارت کرد. مدتی نیز در حوزه ی علمیه ی نجف توقف کرد و در این اقامت کوتاه مدت،‌ بزرگمرد اجتهاد و جهاد امام خمینی( ره )‌و مرجع بزرگ تقلید  عصر آیت الله خوئی را زیارت نموده از انفاس قدسیه آنان کسب تکلیف و نورانیت کرد. در سال 1356 به ایران بازگشت و در شهر مقدس قم رحل اقامت افکند.

مرحوم طالب قندهاری به زبان های عربی و پشتو نیز تسلط کامل داشت و در شهر قم از سوی موسس دفتر تبلیغات کنونی حوزه ی علمیه قم دعوت شد تا برخی از کتاب های فارسی و عربی را که درباره ی معارف اسلامی و تاریخ اسلام نگاشته شده است،‌ به زبان پشتو ترجمه کند.

او علی رغم کهولت سن و کسالت مزاج، دست از کارهای فرهنگی و پژوهش و سرایش نکشید. آخرین اثر و کتابی در تاریخ افغانستان به نام نگاهی به دیروز و امروز افغانستان است که در سال 1362 به چاپ رسیده است. این کتاب هر چند فشرده بوده و به زبان ساده و روان نگارش یافته است، اما وقایع مهم و ناگفته فراوانی از تاریخ غمبار کشور را بیان داشته است.

مطالب کتاب فوق را،‌ اسناد و شواهد متعدد و معتبر تاریخی تایید می کند؛‌ اما متاسفانه به عنوان کتابی تاریخی و علمی دارای روش تحقیقی و مستند نبوده از این رو در میان هموطنان به ویژه قشرهای فرهنگی،‌ نا شناخته و مهجور مانده است.
شاعر یاد شده در چهارده سالگی با سرودن اشعاری، ذوق شعری خود را نمایاند و از آن پس، اشعار فراوانی از او در مطبوعات مرکز و شهرستان های کشور به چاپ رسید؛‌ مهم ترین یا مشهورترین شعر او قطعه ای به نام اتفاق است که در سال 1320 همزمان با جنگ دوم جهانی سروده و در نشریه ی " اتفاق اسلام " که در شهر هرات منتشر می شد به چاپ رسید. شاعر در عرصه ی شعر و شاعری چیزی از شاعران برجسته دوره ی خویش کم نداشت؛‌ و در مضامین شعری و تفکر اسلامی و انقلابی،‌ از سر آمدان و پیشتازان این جماعت به شمار می رفت.

او در این قطعه ی با ارزش، جهان اسلام را به اتفاق و همدلی فرا خوانده و از نفاق و چند دستگی کشورهای اسلامی " شیشه ی صبرش " می شکند و " طاقتش " " طاق " می شود و تاریخ پر افتخار اسلام و توسعه دین مقدس اسلام تا قلب اروپا، چین،‌ هند و افریقا را یاد آور می شود و مسلمانان را به بازگشت به خویشتن و اسلام راستین و اتفاق فرا می خواند:

یاد آور آن زمانی را که در روی زمین
بود در اسپانیا دین مبین مسندنشین
هم به سوی شرق از ما بود تا تاتار و چین
کم کمک ره یافت بین اهل ایمان افتراق 
اتفاق، اتفاق ای اتفاق
هست هر یک قوم اسلامی یک انگشت وطن
جمع اگر گردیم زآهن می شود مشت وطن
الحذر تا نشکنی از تفرقه پشت وطن
الامان از کینه و تزویر و زنهار از نفاق
اتفاق، اتفاق ای اتفاق

وی سر انجام در سال 1365 شمسی در شهر قم زندگی را بدرود گفت و درحال آوارگی و مجردی به عالم عقبی شتافت.

شاعر اهل بیت( ع ) سردار خوشدل کابلی( زنده 1300 ق )

او با آن که از سلسله ی اعیان و اشراف افغانستان و از نزدیکان سلاطین افغانستان به ویژه امیر حبیب الله خان است، مرید ائمه اطهار( ع‌ ) و شاعر اهل بیت- صلوات الله علیهم  است که نور ایمان و شعاع هدایت و جلوه ی محبت در قلب او راه یافته و برای همیشه متدین و " خوشدل " گردید.

خوشدل تحصیلات خویش را در کابل آغاز نمود و به مقدار لازم و فراخور توان و علاقه ی  خویش دانش کسب کرد تا این که بر اثر حادثه ای بینایی خود را از دست داد و نابینا شد. تلاش های وی  در مصرف داروهای گوناگون و به کار بستن دستورات و نسخه های پزشکان و تجربه دیدگان متعدد، راه به جایی نبرد؛‌ عاقبت به حضرت امیر المومنین علی (ع) توسل جسته و درمان بی درد خود را از او می جوید و در نتیجه، بینایی خود را باز می یابد.

با بازگشت روشنایی به چشم ظاهری اش،‌ چشم باطنی   و بصیرت درونی وی نیز نورانی شد و محبت حضرت علی و اولادش ( ع ) در وجود او ریشه دواند و طبع موزون و قریحه ی شعری خود را در خدمت مناقب و مدایح آل علی ( ع )‌ به کار گرفت متعهد شد که جز در خدمت راه و رسم آن خاندان نسراید.

امیر حبیب الله خان با وجود نرمش نسبی و آزاد منشی ظاهری که نسبت به پدر مستبد و سفاکش داشت،‌ در برابر مذهب تشیع و علمای تشیع خشونت و تعصب می ورزید. امیر بسیاری از تکیه خانه ها و حسینیه ها را در کشور به خصوص در کابل بست و به آزار و اذیت علما و مداحان پرداخت؛ عده ی زیادی از آنان را از ادارات و خدمات دولتی محروم کرد و مزایا و سمت های اجتماعی را از آنان گرفت. سردار خوشدل نیز مورد خشم امیر مزبور قرار گرفته بینایی را که خداوند به کرامت مولای متقیان به او اعطا فرموده بود به دستور امیر از او گرفته می شود؛‌ اما او که طبیب واقعی خود را یافته بود دوباره به سراغ مولا رفت و بینایی خویش را باز ستاند.

او سروده های فراوانی در قالب غزل، قصیده، مثنوی و غیره برای امامان معصوم ( ع ) سروده است. شعرهایش دارای مضامین عالی و انقلابی است که گذشت زمان از طراوت و جذابیت آن ها نکاسته است. تعداد آن ها هر چند زیاد بوده، اما به دلیل مشکلات سیاسی و اقتصادی نه خود او و نه دیگران موفق به جمع آوری و چاپ آن ها نشده اند. از این رو شمار کمی از آن ها سینه به سینه نقل شده و امروزه در مجالس مذهبی مورد استفاده قرار می گیرد. معروف ترین شعر باقی مانده ی وی غزل‌ " مرگ سرخ " است که چند بیت آن را می آوریم:

بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است 
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام  و آیین است
نه ظلم  کن به کسی نه به زیر ظلم برو 
که این مرام حسین است و منطق دین است

حجة الاسلام و المسلمین سید علی شفا کابلی ( ... 1354 – ق )

عالم فاضل، ادیب متعهد، قاری و حافظ قرآن،‌ سید علی شفا فرزند سید علی میرزا حسینی کابلی در اواخر قرن سیزدهم قمری در قریه " ده سو " در هشت فرسخی کابل زاده شد.

تحصیل آغازین خویش را در کابل گذراند. سپس برای دست یابی به مدارج بالای علمی و معارف اسلامی مهاجرت اختیار کرد. تحصیلات عالی خود را در حوزه ی علمیه ی نجف به پایان رساند و به مقام ارجمند علمی، ادبی  و اخلاقی دست یافت. به دلیل استعداد و اشتیاقی که در شعر سرایی داشت، تنها اثرش را که در باب اخلاق اسلامی و آداب مسلمانی است به این زبان عرضه کرده است.

وی در ضمن دانش اندوزی،‌ شور و عشقی وصف ناپذیری به قرائت و حفظ قرآن کریم نشان می داد تا سر انجام این کتاب آسمان را کاملا حفظ کرد. و این امر در اخلاق،‌ رفتار و تفکر او تاثیر محسوسی گذاشت.

علامه شهیر آقا بزرگ تهرانی درباره ی او می نویسد:
"... سید علی شفا کابلی از اعقاب حضرت زید شهید (رض) بوده، در قریه ی " ده سو " در هشت فرسخی کابل متولد شد و در فضیلت و پاکی رشد کرده و خواندن و نوشتن و قرائت قرآن کریم را آموخت و اشتیاقی فراوان در حفظ قرآن مجید نشان داد تا این که موفق به حفظ کل آن شد. وی آن گاه به شعر رو آورد و در خدمت علمای عصر تلمذ کرد تا به مقام ارجمندی نایل شد. اما در سال 1354 ق به دنیا بدرود گفت. از او آثاری باقی مانده است از جمله منظوم فی الاخلاق و الاداب است که آن را در کتاب قطوری نزد نوه ی آن مرحوم؛ سید عبدالمجید الشمس فرزند سید عبدالعظیم فرزند آن مرحوم دیدم..."
نویسنده ی دیگری درباره ی وی بیان داشته است: " مرحوم حجة الاسلام سید علی شفا ابن سید علی میرزا کابل افغانی عالمی فاضل و ادیبی حافظ از اولاد زید شهید(ع) بوده است. وی در قریه ی " ده سو "‌کابل متولد شد و نزد علمای عصر خود تلمذ کرد. مرحوم سید علی شفا در شعر و غیر آن نیز تبحر پیدا کرد. وی در سال 1354 وفات کرد از آثار او منظوم در اخلاق و آداب است."

ملا سعد الدین غزنوی( زنده 1232 ق )

ادیب دانا،‌ مدرس توانا، حکیم کم همتا،‌ فقیه پارسا ملا سعد الدین غزنوی در شهر غزنین متولد شد. تحصیلات خود را در شهر غزنین و سایر شهرهای اطراف به پایان رسانده به مقام ارجمند ادبی، فلسفی و... دست یافت و از اساتید برجسته و مدرسان نامدار کشور شد.

وی که در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم قمری می زیست باغ فیروزه غزنین (آرامگاه حکیم سنائی غزنوی‌) را برای تبلیغ دین و تدریس معارف و علوم گوناگون اسلامی و فنون دیگر برگزید؛ طلاب و دانشجویان فراوان و صاحب نامی را پرورش داد و به جامعه دانش و فرهنگ تقدیم کرد که عالم معروف ادیب پیشاوری یکی از آنان است. این طلاب و دانشجویان از مناطق و شهرهای دور و نزدیک به سوی غزنین شتافته با اشتیاق و ارادت حلقه تلمذ و خدمت او را به گردن می آویختند.

درباره ی ادیب نیشابوری در یکی از منابع آمده است: "‌ادیب به اصرار خانواده به طرف کابل روانه شد و طی دو سال اقامت در آن سرزمین نزد آخوند ملا محمد، مشهور به آل ناصر، ‌دانش آموخت سپس به غزنین رفت و در باغ فیروزه ( آرامگاه حکیم سنائی غزنوی‌)‌اقامت گزید. او مدت دو سال و نیم در غزنین ماند و در این مدت نزد ملا سعد الدین غزنوی که در جمیع فنون ادب و حکمت استاد بود،‌ به تلمذ پرداخت..."

حجة الاسلام و المسلمین سید علی خان طیب کابلی( زنده 1200 ق )

عالم عامل،‌ عارف کامل،‌ متکلم فاضل و پزشک حاذق میرزا سید علی خان طیب کابلی از عالمان بزرگ و دانش وران معروف اسلامی است. وی در نیمه ی دوم قرن دوازدهم در شهر کابل متولد شد. پس از فراگرفتن مقدمات، به نزد علمای بزرگ کابل شتافت و تحصیل خویش را در رشته های گوناگون ادامه داد.

وی ظاهرا سفر تحصیلی به خارج از افغانستان نکرده است و دانش اندوزی خویش را عمدتا در کابل و برخی از شهرهای کشور ادامه داده است. به علت برخورداری از استعداد خوب،‌ هوش سرشار، ذوق و اشتیاق زیاد و سعی همه جانبه، به مقام والای علمی در رشته های گوناگون دانش دست یافت.

آقای کابلی عالم،‌ فاضل، دارای اخلاق کریمه ی انسانی و اسلامی بود و در ابواب و شاخه های متنوع علوم اسلامی تسلط داشت؛ ولی در رشته ی پزشکی و دانش طبابت و علم کلام مهارت و تخصص بیش تری کسب کرده بود، به طوری که به "طبیب کابلی" معروف شد.

این روحانی پزشک پس از پایان تحصیلات و تکمیل معلومات،‌ به تبلیغ اسلامی و معارف دینی از سویی و درمان بیماران و انجام خدمات پزشکی از سوی دیگر، پرداخت. در انجام وظایف دینی و مراعات اخلاق اسلامی و تقوای الهی کوشش می کرد و به امامت جماعت نیز اشتغال داشت. مرحوم طبیب کابلی در اواسط عمر برای زیارت حضرت ثامن الحجج به مشهد مسافرت نمود و به دلیل انس با آن حضرت، بقیه ی عمرش را در جوار ملکوتی وی گذراند.

آقای محمد حسن خان ضیغ الدولة درباره ی وی می نویسد:
"از سادات عالی درجات کابل است. در علوم شتی- خاصه در طب حذاقت کلیه داشت؛‌ اواسط عمر به مشهد مقدس هجرت نموده مجاورت گزید و به امامت جماعت و وظایف عبادت اشتغال ورزید و بعد از چندی ترک محراب گفته به نشر و مباشرت و معالجت روزگار گذرانید تا درگذشت، قبرش در مشهد می باشد."

نامبرده با ورود به مشهد مقدس، به عبادت و زیارت و امامت جماعت پرداخت و از کارهای دیگر دست کشید. مدتی، بیش ترین وقت خود را در عبادت و دعا و خود سازی سپری می کرد. پس از آن که از بازگشت به وطن منصرف شد،‌ مجاورت امام هشتم(ع) را برگزید و حرفه ی طبابت و درمان را از سر گرفت.

آقای طبیب کابلی از نظر علمی بر بسیاری از پزشکان عصر خود برتری داشت و با توجه به اخلاق اسلامی و فضایل انسانی که دارا بود، بسیار زود در شهر و اطراف آن مشهور شد مورد مراجعه ی مرجع عوام و خواص گردید.

آقای میرزا عبدالرحمان مدرس وقت آستان قدس رضوی که با تفصیل بیش تر به شرح زندگانی وی پرداخته است چنین گزارش داده است:
" صاحب الفضل و السیادة و الایقان جالینوس الزمان مولانا الحاج میرزا سید علی خان ثواه الله فی جوار رحمة‌ الحی السبحان،‌ سیدی فاضل و طبیبی کامل و عالمی عامل از مردم کابل است. در سایر ممالک افغانستان به قدری که شایست تحصیل علم و عرفان نمود در طب و کلام مهارت به هم رسانیده در اواسط سن زیارت را روی به این ناحیت آورده در آستان قدس اختیار مجاورت کرد.

صحبت یارم چه می آید به دست 
بیش با اغیار نتوانم نشست

چندی مشغول امامت جماعت و مواظبت عبادت بوده آخر ترک محراب گفته و مجالست اصحاب گرفته به نشر مقالات علمیه و طی مقامات طبیه پرداخته و معالجت مرضی پیشه ی خود ساخته به محاسن اخلاق و طیب اعراق و جمع فضایل و منع رذایل امتیاز فراوان از طبیبان آن زمان داشته مرجع و مناص عوام و خواص گشته اولاد ذکوری نگذرانده کتب نفیسه خویش را در سن شیخوخت تقدیم آستانه ی عرش مرتبت نهاده به سفری تشریف می برد و در بین راه جان به آفریننده ی جهان سپرده ی جسد پاکش را به ارض اقدس آورده در جوار آستان مقدس دفن کرده اند رحمه الله تعالی . تاریخ رحلت وی اواخر قرن سیزدهم قمری بوده است.

مولانا محمد حسن عارف هروی( 1181-1254 ق )

مولانا محمد حسن عارف هروی در سال 1181 قمری در شهر هرات متولد شد. او فرزند علی اصغر بیگ یکی از تجار معروف کشور بوده است. وی در آغاز شغل پدر را برگزید و به تجارت رو آورد و همزمان با آن به دلیل علاقه ای که به ورزش سوارکاری داشت بدان رشته پرداخته وخیلی زود سوارکار ماهری شد.

به هنگامی که مولانا اسماعیل ازغدی وارد هرات شد نامبرده به محضر آن عالم فاضل شتافته  و در سایه ی راهنمایی ها و نصایح سودمند وی،‌ تغییر شغل داد و به تحصیل علوم اسلامی و سیرو سلوک رو آورد. در سایه ی شور و عشق و پشتکاری که از خود نشان داد در مدت نه چندان زیاد نام و شهرتی در عالم علم و عرفان به دست آورد و در میان مردم و دولتیان هرات مقامی شامخ کسب کرد:‌ "تا هنگام سفر شاه... محمد شاه قاجار ... آن پیر عالی درجات را از بلده ی هرات با کمال احترام روانه این آستان [قدس رضوی] نمود..."

مرحوم عارف هروی پس از ورود به مشهد مقدس،‌ مجاورت آستان قدس را اختیار کرد و به عبادت و دعا و کسب فیوضات اشتغال ورزید. و در سیر و سلوک به مقام بلندی نایل آمد. سر انجام درسال 1254 قمری به  رحمت ایزدی پیوست و در قبرستان "قتلگاه" مشهد به خاک سپرده شد.

ابراهیم گاو سوار (‌1294 1360 ش )

اطلاعات ما درباره ی او اندک است، همین معلومات پراکنده و گزارش های ناقص نیز از تهافت در امان نیست. از این رو قضاوت درباره ی شخصیت و نهضت او به پژوهش دقیق و همه جانبه نیاز دارد. در پرتو آگاهی های به دست آمده او را می توان از جوانمردان فدایی و سرداران ملی هزاره نامید. وی از سربه داران گمنام و عیاران بی نشان هزارستان است که با کوله باری از ایمان، درد مذهبی و غرور ملی قامت برافراشت و با غریو مردانه، تبعیض و استبداد و وحشت را به مبارزه طلبید. تعدادی از بندهای گران ملتش را پاره کرد و دل های سنان دیده و پیکان خورده ی مردم خویش را به صبح امید پیوند زد و تکه ای از خودباوری وغرور ملی را به شال گردن نسل غل و زنجیر، بخیه کرد. از این رو او در تاریخ ملی هزاره (شیعه) آفتابی شد.
ابراهیم گاو سوار در سال 1294 شمسی در قریه ی "برگر" شهرستان ارزگان چشم به گیتی گشود. پدر او محمد موسی خان یکی از منتفذین شهرستان و از قوم "اخی"‌بوده است.

راجع به میزان سواد و تحصیلات وی از منابع موجود چیزی دستیاب نشد،‌‌ با آن که در آن زمان از مدارس و مکاتب دولتی در هزارستان خبری نبود،‌ اما به توجه به این که وی از خانواده اشرافی و نسبتا مرفه هزاره ی سه پای (شهرستان) بود می توانست از استاد خصوصی و روحانی محل استفاده کرده و علم بیاموزد. اما آن چه او را مشهور کرده است قیام تاریخی و معروف اوست که در سال 1324 شمسی اتفاق افتاد. ملت هزاره ی شیعه مذهب در افغانستان تاریخ غمباری دارد که کلمه ی آن با خون هزاران شهید علوی و اشک های مادران فاطمی و کودکان معصوم آنان نگارش یافته است که مقارن با دوران جوانی ابراهیم گاوسوار، یکی از فرازهای مصیبت  بار خود را می گذراند.

نادرخان که با  کمک اقتصادی و اطلاعاتی انگلیس روی کار آمد سیاست برتری نژادی و برتری قومی را در پوشش ظواهر مذهبی – در واقع  با سوء استفاده از دیانت- پیشه کرد و در این باب چنان سرسختی و پافشاری نشان داد و ملت هایی به اصطلاح غیر آریایی به ویژه ملت هزاره شیعه را تحقیر نمود و به میزان محرومیت، آزار و در انزوا نگه داشتن و به فقر کشاندن و به مهاجرت واداشتن آنان افزود که سر انجام جان خود را بر سر آن فدا کرد و قاتل او نیز کسی جز فردی از هزاره ها ستم کشیده به نام عبدالخالق نبود.

پس از مرگ نادر و روی کار آمدن ظاهر شاه و به نخست وزیری رسیدن هاشم خان اخته، تغییری حاصل نشد و سیاست های نژاد پرستانه و ضد هزاره ادامه یافت که از راه های گوناگون فرهنگی،‌ اداری، اقتصادی و مذهبی هدایت می شد محروم نگه داشتن هزاره ها از نعمت سواد و مکتب (مدرسه) و دانشگاه و نپذیرفتن آنان در ارتش و مناصب ارتشی و دولتی، وضع مالیات سنگین زراعی و مواشی و... بر آنان،‌ از سیاست های اصلی دولت هاشم خان اخته بود. وی با ادامه ی چنین برنامه ای بر فقر و تنگ دستی مردم شیعه افزود و آنان را به فروش دام و زمین هایشان به پشتونهای کوچی (عشایر) برای ادای مالیات دولتی،‌ وادار کرد.

در زمان نادرشاه و ظاهرشاه اقوام متعدد پشتون که در شرق و جنوب افغانستان ساکن بودند نه تنها در دادن هر گونه مالیات معاف بودند،‌ بلکه سالانه مبالغی حقوق از دولت دریافت می کردند؛‌ اما مردم هزاره علاوه بر دادن مالیات که مربوط به زمین و محصولات زراعتی می شد مالیات دیگری به نام مالیات مواشی نیز می پرداختند. مالیات اخیر مخصوص مردم هزاره شیعه مذهب بود و سایر اقوام از پرداختن آن معاف بودند.

این مالیات به تدریج به فقر بیش تر مردم هزاره و ضعف جسمی و سوء‌ تغذیه آنان به ویژه اطفالشان منجر شده نارضایتی و خشم آنان را به دنبال آورد و با نداشتن کمترین امکانات نظامی و غذایی و محصور بودن در قلب کشور، آماده ی پذیرش مرگ آنی با سلاح گرم شدند و آن را بر مرگ تدریجی که با سلاح سرد شلاق و شکنجه و سوء تغذیه از سوی رژیم حاکم صورت می گرفت،‌ ترجیح دادند و فقط عیاری لازم بود که فریاد بکشد و جوانمردی نیاز بود تا پیشقدم شده و جان نثاری و سربه داری خود را اعلام کند. این فدایی سربه دار،‌ ابراهیم گاو سوار بود.

او در سال 1324 به حکومت اعلای دایزنگی که مرکز آن پنجاب و و لسوالی (فرمانداری)‌شهرستان تابع آن بود، رفت و از فشار مالیات مواشی و مشکلات و نارضایتی مردم شکایت کرد. سید عباس لوگری به جای رسیدگی به شکایات او،‌ اقدام به زندانی کردن نامبرده کرده، هشدارهای او را نادیده گرفت. گاو سوار پس از چهل روز زندان سرانجام با ضمانت وشفاعت برخی از سران هزاره آزاد شد ولی دست از خواست خویش بر نداشت و پس از چندی به مسوولان شهرستان مراجعه کرد و خواسته های خویش را بیان داشت، که این بار هم با جواب منفی مواجه شد.

وی پس از اتمام حجت و یس از تجدید نظر دولت در سیاست های نژادپرستانه و ضدبشری خود،‌ به اتفاق دوستان و بستگان خویش با تهیه سلاح های شکاری و ابتدایی و بیرون آوردن تفنگ هایی که از دیدگان دولت دور مانده بود به منطقه "القان"‌حمله کرد. پس از آغاز عملیات و پیوستن داوطلبان فراوان از سایر نقاط شهرستان،‌ قلعه نظامی القان را محاصره کرد و نظامیان دولتی به داخل قلعه پناه برده از داخل برج های آن به سوی مردم تیر اندازی می کردند.

محاصره ی قلعه ی مزبور اندکی طول کشید در این مدت با پخش خبر قیام گاو سوار،‌ روح تازه ای به کالبد مردم هزاره دمیده شد و داوطلبان جان بر کف از دور و نزدیک به شهرستان سرازیر شده به ابراهیم گاو سوار پیوستند. گاو سوار آنان را در دسته های متعدد تقسیم کرد و در اطراف قلعه و قله های مشرف بر شهرستان و گلوگاه ها به نگهبانی و حراست گماشت. برای تصرف قلعه نظامی "چند نفر نقب زن که یکی از آنان از جاغوری بود شروع به نقب زنی کردند. وقتی کار نقب زنی به پایان رسید پیپ های تیل [‌بشکه های نفت] را در حدود پنجاه کیلو باروت جاسازی کرده در زیر یکی از برجها کار گذاشتند و منفجر کردند..." با تخریب یکی  از برج های قلعه تعدادی از نظامیان دولتی کشته و بقیه با سلاح ها و آذوقه و مدارک خویش تسلیم مردم شدند. به این ترتیب منطقه ی شهرستان از سلطه ی دولت آزاد شد و نام ابراهیم گاو سوار به عنوان قهرمان ملی هزاره بر سر زبان ها افتاد.

این قیام لرزه بر اندام سلطنت ظلم پیشه ظاهر شاهی افکند،‌ به طوری که وی مجبور شد هاشم خان اخته را از نخست وزیری کنار گذارد و شاه محمود عموی دیگرش را جانشین وی کند. ظاهر شاه و نخست وزیر جدید از روحانیون و سران هزاره دعوت کردند تا میان دولت و ابراهیم خان آشتی برقرار کنند  و علامه مدرس افغانی یکی از روحانیانی بود که در برگزاری آشتی و صلح مزبور شرکت داشت. وی بنا به گزارش حجة‌الاسلام حاج کاظم یزدانی گفته است:
" ... روزی که وارد شهرستان شدیم خیمه های زیادی مشاهده کردیم. قریب 150 نفر از خوانین و روحانیان هزاره از نقاط مختلف برای صلح آمده بودند. دیدار جنگجویان شهرستان با تفنگ و کمربندهای پر از مرمی [تیر]‌ مرا به شوق و هیجان می آورد. ابراهیم خان را خیلی جوان تر از آن که تصور می کردم دیدم در حدود 24 یا 25 ساله با قامت رسا و هیکل مردانه و چهره ی جذاب، مصمم بودند که تا آخرین نفس مقاومت کند. او برای روحانیت احترام زیاد قائل بود و به سخنانشان گوش می داد... مدتی این گفتگو طول کشید. ابراهیم خان تسلیم شد.

بهار بود که یک گروپ قریب 200 نفری مرکب از ابراهیم خان و تنی چند از بزرگان شهرستان،‌ خوانین و روحانیان هزاره و والی (‌استاندار) اسماعیل خان با تنی چند از شخصیت های دولتی از شهرستان به سوی کابل حرکت کردیم... روزی که ما وارد کابل شدیم جمعیت زیاد در اطراف سرک ها (‌خیابان ها) ‌و چهارراه ها با تماشا آمده بودند تا "بچه ی گاو سوار" را ببینند مردی که در برابر شاه قد علم کرده بود. قریب یک ماه یا بیشتر در کابل ماندیم دیدارهایی با صدر اعظم و شخص ظاهر خان داشتیم و خواسته های مردم و لیستی از ظلم و ستم مامورین دولت تهیه شد که به شخص شاه تقدیم شد... بعد از نطق شاه هدایایی به حاضران تقدیم  شد که یک نفر از روحانیان برای این که خود را خوش نام کند بلند شد که عمامه بچه گاو سوار را به گردنش اندازد که بچه گاو سوار شدیدا مانع این کار او شد."

قیام گاو سوار هر چند به پیروزی کامل و نتایج مطلوب نرسید اما آثار مهم و ارزنده ای بر جای گذاشت و اقتدار و ابهت نظام سلطنتی را شکست،‌ به مردم هزاره و ملت های محروم کشور جرات و امید بخشید، مالیات مواشی را متوقف کرد  و نام هزاره را در نزد دولت و اقوام دیگر کشور احیا کرد. "بلخی جوان را که در آن وقت در هرات بود به شور و هیجان آورد و او به کابل آمد و طرح براندازی دولت را ریخت."

ابراهیم گاو سوار در کابل به سر می برد تا این که پنج سال بعد با رهبری علامه شهید سید اسماعیل بلخی در طرح براندازی دولت شرکت کرد ولی با خیانت یکی از اعضا، نقشه ی آنان قبل از اجرا کشف و خنثی شد و عوامل آن چهارده سال زندان شدند. وی پس از تحمل دوران زندان به دره ی غوربند پروان تبعید شد و اموال و دارایی هایش مصادره گردید.

دانشمند مجاهد آیت الله شیخ عبد الله فاضل قندهاری( 1227-1312 ق‌)

عالم مجاهد، مجتهد صالح، نویسنده ی محقق، شاعر فاضل و منادی وحدت، آیت الله ملا عبدالله فاضل قندهاری از دانشمندان برجسته اما گمنام و مظلوم افغانستان است. او مرد قلم و شمشیر بوده و به خوبی توانست، علم و عمل، مجاهدت و اصلاح، ترویج تشیع و ایجاد وحدت میان شیعه و سنی را در خود جمع کند. وی از نوادری بود که فضایل بسیاری داشت و شرح ابعاد زندگانی پرفراز و نشیب و افتخار آمیز او در قالب یک مقاله بلکه یک کتاب میسور نیست و ما در این جا به خلاصه ی آن چه از منابع متعدد به دست می آید اکتفا می کنیم.

او فرزند ملا نجم الدین قندهاری در سال 1227 قمری در شهر قندهار چشم به جهان گشود. ملا نجم الدین که از علمای معروف و مرجع شیعیان قندهار و اطراف آن بود، نخستین و آخرین استاد فرزندش بوده است. آقای فاضل قندهاری رشته های علوم گوناگون از قبیل کلام،‌ حکمت، فقه، اصول و اخبار را نزد وی آموخت تا به گرفتن اجازه ی اجتهاد از وی نایل شد. البته در طول دوران تحصیل، برخی از کتاب های ادبی و منطق را در نزد برخی علمای اهل سنت قندهار نیز تلمذ کرد.

وی پس از به پایان رساندن تحصیل،‌ به نشر دانش و پراکندن بینش و بیداری پرداخت. علاوه بر اهالی تشیع قندهاری پیروان تسنن آن شهر و اطراف را نیز زیر چتر تبلیغاتی خود قرار داد:
"... لوای ترویج فضایل و نشر دلایل برافراشت... او را با قضات و علمای اهل سنت در باب عقیدت و اثبات طریقه حقه اثنا عشریه حکایات و روایاتی است که در همه بعون الله الغالب فایق آمده و بدان وسیله جمعی کثیر به شرف تشیع مشرف شده اند و خود آن جناب برخی از آن فقرات را در کتاب مسمی به خوان الوان نظما و نثرا ایراد فرموده..."

در سال 1255 قمری که انگلیسی ها قندهار را اشغال کردند او در قندهار بود. پس از سه سال که از این واقعه گذشت  برای متحد کردن فرق شیعه و سنی ساکنین کابل در قیام آنان ضد انگلیسی های  اشغالگر، به کابل رفت، تبلیغات او موثر واقع شد و وحدت نظر میان آنان ایجاد شد و به دستیاری یکدیگر در سال 1257 مردم کابل، جلال آباد و غیره به رهبری و پیشوایی سردار محمد اکبر خان علیه انگلیس قیام کردند و در این شورش در ظرف مدت کمی شانزده هزار تن انگلیسی را از پای درآوردند و آنان را قتل عام کردند.

در سال 1270 قمری امیر دوست محمد خان به موجب قرار داد و عهد نامه ای با انگلیسی ها صلح کرد و برای این که دوباره شورش بر ضد انگلیسی ها روی ندهد، بسیاری از مخالفان آنان را به اطراف و اکناف تبعید کرد.
از جمله شخصیت هایی که به خواست انگلیس به دست امیر دوست محمد خان تبعید شد و انگلیس وجود وی را در افغانستان برای منافع خویش در هند و افغانستان خطرناک تشخیص داد، مرحوم فاضل قندهاری بود. وی مشهد را برای اقامت دائمی خود برگزید و در سال 1271 قمری وارد آن شهر شد.

وی تا آخر عمر در آن جا زیست. در این مدت به عبادت و توسل و موعظه به ویژه در ماه مبارک رمضان و نیز تحقیق و تالیف پرداخت. او که در علوم معقول و منقول مسلط و استاد بود و طبع شعر نیز داشت،  در زمینه های گوناگون با تالیف و خلق آثار پرداخت.

آقای میرزا عبدالرحمان مدرس می نویسد:
"البحر اللامعی و الفاضل اللوذعی النحریر الجامع، العالم البارع، سالک سبیل الحق الی الله الجامع مولانا عبد الله – دامت افاداته و افاضاته – از هد علمای عصر و اورع فقهای دهر، جامعه معقول و منقول و حاوی فروع و اصول و از نهایت تقوی و پرهیز کاری غالب در گوشه ی منزل متواری است و آن جناب معروف است به قندهاری."
این گواهی کسی است که نسبت به بسیاری از تراجم نگاران و شرح حال نویسان دیگر که ترجمه ی او را آورده اند، به او نزدیک تر و آشناتر بوده است.

شیخ آقا بزرگ  تهرانی برخلاف میرزا عبدالرحمان یاد شده و برخی شرح نگاران دیگر معتقد است که نامبرده علاوه بر تحصیل و تعلم در شهر قندهار و نزد اساتید شیعه و سنی آن شهر، به عراق مسافرت کرده در حوزه ی علمیه‌ نجف، از محضر عالمان بزرگ همچون خاتم الفقها شیخ مرتضی انصاری، سید محمد باقر شفتی اصفهانی (معروف به حجة الاسلام) و سایر بزرگان آن حوزه ی مبارک استفاده کرده است. ایشان در ادامه درباره ی شخصیت وی می نویسد:
"او در علوم اسلامی تسلط فراوان یافته و به مقام بلند نایل آمد، او عالمی جامع و ذوفنون بود و در هر علمی ید طولی و معرفت عظمی – چنان که می گویند – داشت. پس از مهاجرت به ایران، در مشهد امام رضا (ع) ساکن شد و از بزرگ ترین دانش مندان و مشهورترین مدرسان و مهم ترین رهبران و بارزترین مراجع عامه آن شهر بود و دارای مدرسه ای آباد،‌ نقش فراوان و شاگرد بسیار بود. شاگردان وی از دروس فقه، اصول، حدیث،‌ تفسیر، کلام، عقاید، حکمت، تاریخ، ادبیات و جز این ها استفاده می کردند. برخی شاگردانش نقل می کردند که او همواره می گفت کلیدهای علوم در دستم و چهارصد جلد از کتاب های عامه در گنجینه ی خاطرم هستند... او عمر طولانی در طاعت خدا، نشر علم و فضیلت سپری کرد. من اواخر عمر او را در سفرم به مشهد درک کردم؛ اما به دلیل بیماری وی، توفیق دیدارش نصیبم نشد...".

نویسنده ی دیگری درباره ی وی می نویسد :
"او عالمی بزرگ، فقیه و اصولی ماهر مولفی متتبع و از اساتید فقه و اصول است. وی به نجف اشرف مهاجرت کرد و نزد شیخ انصاری و معاصران هم پایه ی وی به تلمذ پرداخت. تا این که در علوم اسلامی تسلط کامل و مقام ارجمند به دست آورد. او دانشمند جامع و ذوفنون بود و در هر دانشی یدی طولا و در هر فنی، شناخت والا داشت... در فقه، اصول، حدیث، تفسیر، کلام، عقاید حکمت، تاریخ و ادبیات به افاده می پرداخت...".

مولف نجوم السماء به نقل از الماثر می نگارد:
"در الماثر مذکور که از مشایخ و کبرای علمای عصر است و تالیفات بسیار و تصانیف نغز دارد..."

آثار نغز آن مرحوم که در مطلع الشمس و منابع دیگر آمده است عبارتند از:
1. حل العقال؛  2. البرهان؛ 3. کحل الطرف؛ 4. الفوائد البهیه؛ ‌ 5. ترجمه ی تفسیر العسکری؛ ‌ 6. خواندن الوان؛ 7. الهدایة فی تفسیر آیة الولایة؛ 8. الرد علی النصاری؛ 9. شرح مشکاة‌ الانوار؛ ‌10. تحریر الاصول؛ 11. تذکرة العلماء؛ 12. دلالة‌ السالکین؛ 13. دیوان شعر.

یکی از نویسندگان معاصر نوشته است:
"نامبرده علاوه بر این که جامع معقول و منقول بود طبع شعر نیز داشته است. در اوایل "مهجور" تخلص می کرد و در اواخر "وصال"‌ را برای تخلص خویش اختیار نمود."

و آقای میرزا عبدالرحمان مدرس می افزاید:
"و آن جناب گاهی رغبت به نظم اشعار می نماید. در اوایل مهجور تخلص می کرد و حال تخلص به وصال می فرماید  این غزل ملمع از جناب اوست:

اذا ذکرت حبیبی و کنت فی خلوات
جرت دموع عیونی بمثل ماء فرات
جز از وصال تو هر مقصدی که هست نخواهم
لان قربک و الله افضل الحسنات 
بشوق روی تو هر لحظه می شوم مترنم 
کبلبل مستغنی اذا رای الروضات
جز زعشق ندارد دل فسرده زاهد 
فان مرحلة العشق شامخ ا...

 

دادیم زدست دامن عقل 
کردیم به باد خرمن عقل 
صد شوق ز عشق در سر افتاد
گردید خراب مسکن عقل 
تیری زده است عشق بر جان 
شد خیز در چشم روشن عقل
و مقطعات عربیه نیز دارد؛ و فقه الله تعالی.

سر انجام این عالم ربانی پس از 85 سال تلاش، تبلیغ، تالیف و تدریس، در شب جمعه اول جمادی الثانی سال 1312 قمری در شهر مشهد وفات یافت و در حرم امام رضا (ع) در دارلضیافه دفن شد.

شهید آیت الله محمد علی قندهاری ( 1235 – 1306 ق )

دانشمند بلند پایه،‌ فقیه گرانمایه و مجاهد عالی رتبه شهید ملا علی قندهاری فرزند ملا محمد قندهاری در حدود سال 1235 قمری در شهر قندهار متولد شد. تحصیلات ابتدایی خویش را در زادگاهش آغاز کرد. استاد نخست او پدر عالم و فاضلش بود. سپس مقدمات علوم اسلامی را نزد علمای دیگر آن شهر فرا گرفت.

وی برای ادامه علوم اندوزی و دانش آموزی مهاجرت اختیار کرد و رهسپار مشهد مقدس شد و چند سالی در آن شهر در جلسات درس علما و مدرسان معروف آن شهر شرکت کرد و ظاهرا سطوح عالی خویش را به پایان رساند. آن گاه برای تکمیل آموزش خود و دست یابی به مقام رفیع دانش و معارف، راهی حوزه ی علمیه ی نجف شد.

شهید قندهاری در حوزه ی علمیه نجف از محضر علما و اساتید معروف آن، سالیانی چند بهره مند شد. هر چند در منابع موجود درباره ی اساتید و مدت اقامت وی در آن حوزه ی بزرگ تشیع چیزی نیامده است، اما با نظر به دوران تحصیل وی،‌ احتمالا خاتم الفقهاء و المجتهدین شیخ مرتضی انصاری و شیخ حسن نجفی (صاحب جواهر الکلام) از اساتید و مربیان وی بوده اند.

وی پس از اتمام تحصیلات با کوله باری از علم و تقوا و رسالت اسلامی به وطن بازگشت و در زادگاه خویش شهر قندهار سکنی گزید و خیلی زود مرجع اقوام و شهروندان قندهاری و اطراف شد و به ترویج احکام اسلامی و معارف اهل بیت(ع)‌پرداخت.

علامه امینی مولف کتاب معروف الغدیری وی را از شهیدان راه فضیلت و دانشمندان بلند پایه دانسته و مرقوم داشته است:
"دانشمند بلند پایه مولی محمد علی قندهاری پدرش مولی محمد قندهاری عالمی فاضل بود. خودش از علمای شهیر قرن سیزدهم است. تحصیلاتش را نزد علمای مشهد مقدس به پایان رساند و به نجف رفته تکمیل کرد و به قندهار برگشت و مرجعیت  و رهبری یافت. به تعظیم شعایر الهی و تبلیغ حقایق اسلامی کمر بست و بدین امور روزگار می گذرانید تا به دستور امیر عبدالرحمان خان دستگیر و به کابل برده شد و در حالی که بیش از شصت سال داشت اعدام شد. به دستور همین امیر جنایتکار به سال 1300 قمری شماری از علما و رجال معروف شیعه به شهادت رسیدند مانند مولی علی جان (پسر ملا غلام) ‌از علمای نامی قندهار که همراه همین شخصیت به کابل برده و زندانی شد و بعد در زندان اعدام شد، در حالی که نزدیک به پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت و دیگر قاضی شهاب کابلی است. "

امیر عبدالرحمان به دستور و کمک مالی و تسلیحاتی انگلیس مامور قتل و قمع مبارزان ضد انگلیسی و سران شرکت کننده در جنگ های آن استعمارگر  پیر علیه کشور بود. روحانیت تشیع از جمله شهید قندهاری قربانی اهداف دینی و ملی خود شدند.

  • ابراهیم اخلاقی

استاد کمال الدین بهزاد

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ب.ظ

استاد کمال الدین بهزاد

کمال الدین بهزاد در حدود سال۸۵۴ هجری قمری 1455 میلادی در شهر هرات باستان چشم به جهان گشود وی تعلیمات اش را در کتابخانه هرات در نزد میرک نقاش به اتمام رساند در اندک وقت در صورتگری و نقاشی مهارت تمام پیدا می کند استاد او بقولی امیر روح‌الله معروف به میرک نقاش هراتی کتابدار سلطان حسین بایقرا، و بقول دیگر پیر سید احمد تبریزی بود؛ و کسان دیگری را نیز نام برده‌اند.

در اواخر سالهای هفتادم قرن پانزده تا سال 1507 م در کتابخانه سلطان حسین بایقرا به مصوری و تزئین کتاب مشغول می شود و در سال 1487م کتابدار آن می گردد ـ با سعی کارمندان این کتابخانه صنعت تزئین کتاب به پایه بلندی میرسد ـ در سال 1512م اسمیعل صفوی هرات را تصرف می نماید و درسال 1520 م بهزاد را به تبریز که پایتخت او بود می برد ـ بهزاد در کتابخانه شاهی تبریز خدمت کرده به ولیعهد اسمیل صفوی طهماسب صورت کشی یاد میدهد در سال 1524 م اسمیعل صفوی وفات نموده و بجای او پسر دوازده ساله اش طهماسب به تخت می نشیند. بهزاد دسیسه بازیهای اهل دربار را قبول نکرده به زادگاه مقدش باز میگردد.

استاد کمال الدین بهزاد بزرگترین مصور و نقاش شرق با لقب مانی ثانی در شرق و رافایل شرق در غرب شهرت دارد یکی از مهمترین ابتکارات وی تغیر چهره های سرد چینی به چهره های زیبا خراسانی در آثار نقاشی می باشد چون پیش از وی تمام آثار منیاتوری به شکل و شمایل چینی ها بود و در ترکیب رنگها در آثار خویش رنگهای زیبای را انتخاب می نمود.

آثار بهزاد
نظر به شهرت بهزاد طی قرنها کسان بسیاری کارهای او را تقلید کرده‌اند و نامش را بر تصویرهای بیشمار گذاشته‌اند از اینرو تمیز دادن تصویرهای اصلی او کار دشواری است. این تحقیقات مخصوصاً پس از برپا شدن نمایشگاه هنر ایرانی در لندن (۱۹۳۱ م.) تا حدی به نتیجه رسیده‌است. اساس اطلاعاتی که از کار او در دست است تصویرهایی است که با امضای اصیل او در نسخه‌ای از بوستان سعدی نقش شده. و اینک در کتابخانهٔ ملی قاهره مخزون است. شیوهٔ بکار بردن رنگهای گوناگون و درخشان تصویرها از حساسیت عمیق بهزاد نسبت به رنگها حکایت می‌کند. از این تصویرها چنین برمی‌آید که بهزاد بیشتر برنگهای به اصطلاح «سرد» (مایه‌های گوناگون سبز و آبی) تمایل داشته، اما در همه جا با قرار دادن رنگهای «گرم» (بخصوص نارنجی تند) در کنار آنها، به آنها تعادل بخشیده‌است. تناسب یک یک اجزای هر تصویر با مجموعهٔ آن تصویر شگفت‌انگیز است. شاخه‌های پرشکوفه و نقش کاشی‌ها و فرشهای پرزیور زمینهٔ تصویرها نمودار ذوق تزیینی و ظرافت بی‌حساب بهزاد است. اما بیش از هر چیز واقع‌بینی اوست که کارهایش را از آثار نقاشان پیش از او متمایز ساخته‌است. این واقع‌بینی بخصوص در تصویرهایی بچشم میخورد که صرفاً جنبهٔ درباری ندارد و نشان‌دهندهٔ زندگی عادی و مردم معمولی است (شیر دادن مادیانها به کره‌ها در مزرعه، تنبیه کسی که به حریم دیگری تجاوز کرده، خدمتکارانی که خوراک می‌آورند، روستائیان در کشتزار و غیره). دیگر اینکه صورت آدمها به صورت عروسک‌وار و یکنواخت نقاشیهای پیش از بهزاد شبیه نیست. بلکه هر صورتی نمودار شخصیتی است و حرکت و زندگی در آن دیده می‌شود. آدمها در حال استراحت نیز شکل و حالاتی طبیعی دارند. بر کارهای دیگری که به بهزاد منسوب است امضای مطمئنی دیده می‌شود. به این جهت، تنها سبک تصویرها (ترکیب بیمانند نقشهای تزئینی با صحنه‌های واقعی) میتواند راهنمائی برای تمیز دادن کارهای اصیل او بشمار آید. در میان تصویرهای بیشماری که در کتابها یا جداگانه بنام بهزاد موجود است اختلاف عقیده میان خبرگان بسیار است. اما بهرحال بسیاری از این کارها اگر ازآن خود استاد نباشند وابسته به مکتب او هستند.

نفوذ بهزاد بیش از هر چیزی در کار شاگردان او دیده می‌شود. برخی از شاگردانش، مانند قاسم‌علی و آقا میرک، در کار خود بیش و کم به پای استاد رسیدند. با آنکه در زمان صفویه سبک مینیاتورسازی بار دیگر دچار تحول شد، نزدیک نیم قرن پس از بهزاد نفوذ او در کار نقاشان بچشم میخورد. نقاشان هراتی سبک بهزاد را به بخارا بردند و آنرا در دربار خاندان شیبانی پرورش دادند. کتابی بنام مهر و مشتری که در ۹۲۶ ه‍ . ق. در بخارا استنساخ شده نمودار آن است که سبک بهزاد در بخارا بهتر از تبریز حفظ شده‌است. مهاجرت برخی از نقاشان سبب اشاعهٔ سبک بهزاد در هندوستان نیز گردید.

استاد کمال الدین بهزاد در سال 1535 م در شهر هرات وفات نموده و در همانجا بخاک سپرده شد.

 

  • ابراهیم اخلاقی

عبدالرحمن جامی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ب.ظ

عبدالرحمن جامی

نور الدین‌ عبدالرحمن‌ بن‌ نظام‌ الدین‌ احمد بن‌ محمد جامی‌ ملقب‌ به‌ ابو البرکات‌ و متخلص‌ به‌ جامی‌ از مشهورترین‌ شعرای‌ ادب پارسی دری‌ قرن‌ نهم‌ هجری‌ قمری‌ است‌. وی‌ در سال‌817 ه. ق‌ در خرجرد جام‌ به‌ دنیا آمد و در نوجوانی‌ در هرات‌ و سمرقند به‌ فراگیری‌ علوم‌ مختلف‌ پرداخت‌. جامی‌ در جوانی‌ سرودن‌ شعر را آغاز کرد و به‌ مناسبت‌ مولد خویش‌ و ارادت‌ به‌ شیخ‌ الاسلام‌ احمد جام‌، تخلص‌ جامی‌ را اختیار نمود.

جامی‌ علاوه‌ بر شعر و شاعری‌ در منطق‌، فلسفه‌، حکمت‌ اشراق‌، ریاضی‌، طبیعیات‌ و صرف‌ و نحو نیز آگاهی‌ داشت‌ و چندی‌ در طریق‌ تصوف‌ به‌ سیر و سلوک‌ پرداخت‌. وی‌ سپس‌ در هرات‌ به‌ خدمت‌ سعد الدین‌ کاشغری‌ از مشایخ‌ بزرگ‌ تصوف‌ و خواجه‌ ناصرالدین‌ عبدا... احرار درآمد و بر اثر مطالعه‌ و تحقیق‌ در عرفان‌ و تصوف‌ از بزرگان‌ متصوفه‌ آن زمان‌ گشت‌.

عبدالرحمن‌ جامی‌ بخشی‌ از زمان‌ شاهرخ و قسمت‌ اعظم‌ سلطنت‌ سلطان‌ حسین‌ بایقرا را درک‌ کرد و با امیر علیشیر نوائی معاصر بود. وی‌ پس‌ از اقامت‌ در هرات‌ جز چندسفر کوتاه‌ به‌ مکه‌ ،بغداد، دمشق‌ و تبریز تمام‌ عمر در همین‌ شهر سکونت‌ گزید و به‌ سیر و سلوک‌ پرداخت‌. جامی‌ در طول‌ زندگی‌ خود مورد احترام‌ سلاطین‌ و بزرگان‌ معاصر خود بود و سلطان‌ حسین‌ بایقرا که‌ پادشاهی‌ اهل‌ ذوق‌ ادبی‌ بود و وزیر دانشمندش‌ امیر علیشیر نوائی‌ او راگرامی‌ می‌داشتند ، بطوریکه‌ امیر علیشیر پس‌ از مرگ‌ جامی‌ کتاب‌ (خمسه‌ المتحیرین) را به ‌یادگار او برشته‌ تحریر درآورد. سلطان‌ محمد فاتح‌ پادشاه‌ عثمانی‌ نیز به‌ این‌ شاعر احترام‌ می ‌گذاشت‌ و حتی‌ از او دعوت‌ کرد به‌ قسطنطنیه‌ سفر کند که‌ جامی‌ این‌ دعوت‌ را نپذیرفت‌.

عبدالرحمن‌ جامی‌ در فنون‌ مختلف‌ و علوم‌ دینی‌ و تاریخ‌ و ادب‌ از اساتید زمان‌ خود بود و در شعر به‌ سعدی و حافظ توجه‌ داشت‌ و از سبک‌ ‌نظامی پیروی‌ می‌ کرد. آثار ادبی‌ جای‌ این‌ شاعر را در ردیف‌ انوری‌، سعدی‌ ،حافظ، خیام‌، فردوسی‌ و مولانا قرار داده‌ است‌ و وی‌ را می ‌توان‌ از آخرین‌ شعرای‌ صوفی‌ ادب دری‌ دانست‌ که‌ به‌ سبک‌ کلاسیک‌ شعر می ‌سرود است‌. این‌ عارف‌ بزرگ‌ در سال‌ 898 ه.ق‌ در هرات‌ در گذشت‌ و طی‌ تشییع‌ جنازه‌ ای‌ باشکوه‌ که‌ سلطان‌ حسین‌ بایقرا شخصا در آن‌ شرکت‌ کرد به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

آثار: 
آثار جامی‌ بالغ‌ بر یکصد کتاب‌ است‌، مهم‌ترین‌ این‌ تألیفات‌ عبارتند از: - دیوان‌ اشعار (شامل‌ سه‌ بخش‌: فاتح‌ الشباب‌ ، واسطه‌العقد، خاتمه‌ الحیات)‌، هفت‌ اورنگ‌ ( به‌ تقلید از خمسه‌ نظامی‌ شامل‌ هفت‌ بخش‌: سلسله‌ الذهب‌، سلامان‌ وابسال‌، تحفه‌ الاحرار، سیحه‌ الاحرار، یوسف‌ و زلیخا، لیلی‌ و مجنون‌، خرداد نامه‌اسکندری) نفحات‌ الانس‌ - بهارستان‌ - لوایح‌ - اشعه‌ اللمعات‌ - تاریخ‌ صوفیان‌ و مذهب‌ آنها - نقدالنصوص‌ فی‌ شرح‌ نقش‌ الفصوص‌ ابن‌ عربی‌ - مناسک‌ حج‌ منظوم‌ - مناقب‌ جلال‌ الدین‌ رومی‌ - منشأت.


 

  • ابراهیم اخلاقی

گوهرشادبیگم

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ب.ظ

گوهرشادبیگم

گوهرشاد بیگم از زنان ادب دوست ، هنرپرور و خیر ، وی خواهر امیر قره‌ یوسف ( 790-802 ق ) و همسر شاهرخ میرزای تیموری ( 807 – 850 ق ) بود . نام او را گوهرشادآغا نیز نوشته‌اند.

او به تاریخ و ادبیات علاقه‌مند بود و مهری هروی ، شاعره نامدار قرن نهم ، مصاحب و ندیمه او بود . گوهر شاد بیگم آثار و ابنیه زیادی از خود برجای گذاشت که می‌توان از مسجدجامع ، مدرسه و خانقاه شهر هرات و مسجدی نیز در جنب مرقد امام رضا (ع) نام برد ( 821 ق ) که این دو مسجد به نام خود وی ، به مسجد گوهرشاد ، معروفند و از شاهکارهای هنر معماری و کاشی‌کاری قرن نهم هجری به شمار می‌رود.

همچنین آثار ارزنده‌ای در حرم امام رضا (ع) و اطراف آن پدید آورد ، از جمله دو رواق « دارالحفاظ » و « دارالسیاده» را بنا کرد . معمار این دو رواق و دو مسجد در هرات و مشهد ، قوام‌الدین شیرازی بود.

در سال 850 ق که شاهرخ میرزا به قصد سرکوبی سلطان محمد بایسنقر به اصفهان لشکرکشی کرد ، جمعی از سادات ، بزرگان و علمای آن شهر را به اتهام همکاری با سلطان محمد دستگیر و تبعید نمود . به تحریک گوهرشادخاتون ، شاه علاءالدین محمد که از سادات و بزرگان و نقبای اصفهان بود به دارآویخته شد.

گوهرشاد بیگم، این زن نیکوکار پس از مرگ شاهرخ‌میرزا و در زمان سلطنت ابوسعید تیموری ( 855 – 873) قیام میرزا ابوالقاسم بابر به دسیسهٔ جمعی از امرا و مشاوران سلطان ابوسعید به دستور آن پادشاه در شهر هرات در نهم رمضان سال ۸۶۱ ه‍ . ق کشته شد و در جنب قبر فرزندش بایسنقر میرزا در مسجد گوهرشاد آن شهر دفن گردید و قبرش هم اکنون موجود است. 

 

 

 

 


نمای داخلی قبر خانم گوهرشاد بیگم



آ رامگاه گوهرشاد
 

  • ابراهیم اخلاقی

ابو نصر فارابی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ب.ظ

ابو نصر فارابی

ابونصر محمد بن محمدابن اوزلغ ابن طرخان ملقب به فارابی، در حدود سال ۲۵۷هجری قمری/ ۸۷۰میلادی در دهکده وسیج از ناحیه فاراب افغانستان ( خراسان زمین ) به دنیا آمد. فارابی، از خانواده‌ای سرشناس بود و پدر او، دربار سامانیان، از فرماندهان لشکر بوده است. از آثار او چنان بر می‌آید که زبانهای ترکی و فارسی را می‌فهمیده است. در جوانی برای تحصیل به بغداد رفت و نزد «متی بن یونس» به فراگرفتن منطق و فلسفه پرداخت. سپس به حرّان سفر کرد و به شاگردی «یوحنا بن حیلان» درآمد.

از آغاز کار، هوش سرشار و علم آموزی وی سبب شد که همه موضوعاتی را که تدریس می‌شد، به خوبی فرا گیرد. به زودی نام او به عنوان فیلسوف و دانشمند شهرت یافت و چون به بغداد بازگشت، گروهی از شاگردان، گرد او فراهم آمدند که «یحیی بن عدی» فیلسوف مسیحی یکی از آنان بود. در سال ۳۳۰هجری قمری/۹۴۱میلادی به دمشق رفت و به «سیف الدوله حمدانی» حاکم حلب پیوست و در زمره علمای دربار او درآمد. با گذشت زمان، فارابی، چنان استادی به دست آورد که (پس از ارسطو، معلم اول) معلم ثانی خوانده شد و نخستین فیلسوف بزرگ مسلمانان به شمار آمد. از شواهد چنان بر می‌آید که برابر نظریه رایج در ایران، این فیلسوف بزرگ شیعه بوده است. در واقع فارابی، در سال330ق/941م، بغداد را بسوی حلب ترک گفته و در کنف حمایت سلسله شیعی حمدانیان قرار گرفت و سیف الدوله حمدانی به او ارج بسیار نهاد. این حمایت شیعی ویژه را نباید تصادفی دانست. این حمایت، زمانی معنا پیدا می‌کند که در حکمت نبوی مبتنی بر تعلیمات امامان شیعی مشترک است. او پس از اقامت در حلب، مسافرت‌هایی کرد و تا قاهره رفت و آنگاه، در دمشق، به سال 339ق/ 950م در هشتاد سالگی روی در نقاب خاک کشید.

مورخان اسلامی معتقدند که فارابی فردی زهد پیشه و عزلت‌گزین و اهل تامل بود. اعراض او از امور دنیوی به حدی بود که با آن که سیف الدوله برایش از بیت‌المال حقوق بسیار تعیین کرده بود، به چهار درهم در روز قناعت می‌ورزید. فارابی که طبیعتی اساسا متامل داشت، از امور دنیوی اعراض می‌کرد، اما در عوض، سماع موسیقی را بسیار دوست می‌داشت و خود، نوازنده‌ای چیره دست بود. از او، کتاب الموسیقی الکبیر باقی مانده که شاهدی بر تضلع وی در ریاضیات است و نیز، بدون تردید، مهمترین شرح نظریه موسیقی، در سده‌های میانه به شمار می‌رود
فارابی در انواع علوم بی همتا بود. چنانکه درباره هر علمی از علوم زمان خویش کتاب نوشت و از کتاب‌های وی معلوم می‌شود که در علوم زبان و ریاضیات و کیمیا و هیات و علوم نظامی و موسیقی و طبیعیات و الهیات و علوم مدنی و فقه و منطق دارای مهارت بسیار بوده‌است.

درست است که کندی نخستین فیلسوف اسلامی است که راه را برای دیگران پس از خود گشود؛ اما او نتوانست مکتب فلسفی تأسیس کرده و میان مسائلی که مورد بحث قرار داده‌است، وحدتی ایجاد کند. در صورتی که فارابی توانست مکتبی کامل را بنیان نهد.
ابن سینا او را استاد خود می‌شمرد و ابن رشد و دیگر حکمای اسلام و عرب، برایش احترام بالایی قائل بودند.
در سنت فلسفه اسلامی، فارابی را بعد از ارسطو که ملقب به معلم اول بود، معلم ثانی لقب داده‌اند.

از عصر فارابی تا عصر سبزواری، یعنی از قرن نهم تا نوزدهم میلادی، مبحث خلق جهان و حدوث و قدم عالم مهم ترین بحث تفکر اسلامی بود. فارابی به پیروی از ارسطو معتقد بود که جهان «قدیم» است. اما برای آنکه از چهارچوب تعلیمات قرآنی خارج نشود، سعی کرد بین عقیده ارسطو و مسئله خلق جهان در قرآن راهی بیابد. به همین سبب سعی می کرد موضوع فیضان و تجلی را با روش عقلی توضیح دهد. او عقل و انواع آن را ابداع خداوند می داند. اما اظهار می دارد که این ابداع در زمان اتفاق نیفتاده است. او معتقد است که عقل فعال ارسطو همان وحی قرآنی است. 
فلسفه فارابی آمیزه‌ای است از حکمت ارسطویی و نو افلاطونی که رنگ اسلامی و به خصوص شیعی اثناعشری به خود گرفته‌است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی است و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در مابعدالطبیعه به مکتب فلوطینی گرایش دارد.

وحدت فلسفه
فارابی از کسانی است که می‌خواهند آراء مختلف را با هم وفق دهند. او در این راه بر همه گذشتگان خود نیز سبقت گرفت. او در این راه تا آن جا پیش رفت که گفت: فلسفه، یکی بیشتر نیست و حقیقت فلسفی ـ هر چند مکاتب فلسفی متعدد باشند ـ متعدد نیست.
فارابی به وحدت فلسفه سخت معتقد بود و برای اثبات آن براهین و ادله بسیاری ذکر کرد و رسائل متعدد نوشت که از آن جمله، کتاب «الجمع بین رایی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو» به دست ما رسیده‌است.
وی معتقد بود که اگر حقیقت فلسفی واحد است، بایدبتوان در میان افکار فلاسفه بزرگ به ویژه افلاطون و ارسطو توافقی پدید آورد. اساسا وقتی غایت و هدف این دو حکیم بزرگ، بحث درباره حقیقتی یکتا بوده‌است، چگونه ممکن است در آراء و افکار، با هم اختلاف داشته باشند؟
فارابی میان این دو فیلسوف یونانی پاره‌ای اختلافات یافته بود، اما معتقد بود که این اختلافات، اختلافاتی سطحی است و در مورد مسائل اساسی نیست. مخصوصا آنکه آن‌ها مبدع و پدیدآورنده فلسفه بوده و همه حکمای بعدی کم و بیش، به این دو متکی هستند.

مسائلی که به عنوان اختلاف مبانی افلاطون و ارسطو مطرح بود و فارابی درصدد هماهنگ ساختن بین آنها برآمد، عبارت بودند از:
روش زندگی افلاطون و ارسطو، روش فلسفی افلاطون و ارسطو، نظریه مُثُل، نظریه معرفت یا تذکر، حدوث و قدم، نظریه عادت.
البته تردیدی نیست که فارابی در این امر رنج بسیاری متحمل شده است؛ اما نکته مهم در این رابطه این است که یکی از منابع او برای انجام این مقصود، کتاب اثولوجیا یا «ربوبیت» بود که یکی از بخش‌های کتاب تاسوعات فلوطین می‌باشد. وی فکر می‌کرد که این کتاب متعلق به ارسطو است و چون در آن به یک سلسله آراء افلاطونی برخورد کرده بود، همین امر او را بر این کار، تشویق می‌کرد. (در حالی که مطالب این کتاب، ارتباطی با ارسطو نداشت.)
بنابراین، اگر چه فارابی در کار خود به توفیق کامل دست نیافت، ولی راه را برای دیگر فلاسفه اسلامی گشود. بدین ترتیب که میان ارسطو و عقاید اسلامی یک نوع هماهنگی ایجاد کرد و فلسفه ارسطو را جزو سرچشمه‌ها و اصول فلسفه اسلامی قرارداد.

آثار فارابی از این قرار است:
۱ -) ما ینبغی ان تعلم قبل الفلسفه (آنچه شایسته‌است قبل از فلسفه فرا بگیری): در این کتاب، فارابی منطق، هندسه، اخلاق نیکو و کناره‌گیری از شهوات را پیش نیاز پرداختن به فلسفه ذکر می‌کند و درباره هر یک مطالبی بیان می‌نماید.
۲ -) السیاسه المدنیه (سیاست شهری): این کتاب درباره اقتصاد سیاسی است.
۳ -) الجمع بین رأی الحکیمین افلاطون الالهی و ارسطو طالیس (جمع بین آراء دوحکیم بزرگ، افلاطون الهی و ارسطو): فارابی در این کتاب می‌کوشد بین نظریات افلاطون و ارسطو هماهنگی برقرار سازد.
۴ -) رساله فی ماهیه العقل (رساله‌ای درباره ماهیت و چیستی عقل): در این رساله اقسام عقول را تعریف و مراتب آن‌ها را بیان می‌کند.
۵ -) تحصیل السعاده (به دست آوردن سعادت): در اخلاق و فلسفه نظری.
۶ -) اجوبه عن مسائل فلسفیه (پاسخ‌هایی به مسائل فلسفی): پاسخ‌هایی است به برخی پرسش‌ها و مسائل فلسفی.
۷ -) رساله فی اثبات المفارقات (رساله‌ای در اثبات وجود موجودات غیر مادی): در این رساله، فارابی درباره موجودات غیر مادی بحث می‌کند.
۸ -) اغراض ارسطو طالیس فی کتاب مابعد الطبیعه (مقاصد ارسطو در کتاب متافیزیک): این کتاب یکی از مهم‌ترین کتابهای فارابی است که مورد استفاده ابن سینا هم قرار گرفت.
۹ -) رساله فی السیاسه (رساله‌ای در سیاست): فارابی درباره سیاست صحبت می‌کند.
۱۰ -) فصول الحکم (جداکننده‌های حکمت): این کتاب در مورد حکمت الهی و شامل ۷۴ بحث در این زمینه و مباحث نفس می‌باشد.
 

  • ابراهیم اخلاقی

ابوالموید بلخی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ب.ظ

ابوالموید بلخی

شاعر و نویسنده قرن چهارم و معاصر با دوره سامانیان است. نخستین کسی است که داستان «یوسف و زلیخا» را به نظم کشید. اگرچه از اشعار این منظومه‌ی او چیزی باقی نمانده، در مقدمه آن چنین آمده است:

دو شاعر که این قصه را گفته‌اند/ به هر جای معروف و ننهفته‌اند
یکی بوالمؤید که از بلخ بود/ بدانش همی خویشتن را ستود
نخست او بدین در سخن بافتست/ بگفتست چون بانگ دریافتست

از دیگر آثاری که به او نسبت داده‌اند یکی شاهنامه منثور اوست که آن را «شاهنامه بزرگ» و «شاهنامه مؤیدی» هم خوانده‌اند. این شاهنامه کتابی در شرح تاریخ و داستانهای ایران قدیم و شامل بسیاری از روایات و داستانهای ایرانیان از پهلوانان و پادشاهان است که بعداً در دیگر آثار حماسی، از جمله «شاهنامه»ی فردوسی، از آنان سخن گفته شد. قدیم‌ترین کتابی که از این اثر نام برده «تاریخ بلعمی» است که خود به تاریخ 352 نوشته شده است.
گرشاسپنامه و «اخبار نریمان» نیز از آثار ابوالمؤید بلخی هستند که شاید هم هر کدام جزئی از شاهنامه‌ی او بوده‌اند.
عجایب البلدان اثر دیگر اوست که در قرن چهارم و اوائل قرن پنجم مشهور بوده و در «تاریخ سیستان» نیز چند بار از آن یاد شده است. 


ابوسعید ابی‌الخیر

ابوسعید ابی الخیر- ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر محمد بن احمد میهنی- قرن 4 و 5 (440- 357 ) در میهنه (مهنه) از توابع ابیورد متولد شد و وفاتش هم در همانجا اتفاق افتاده است. پدرش عطار بود و دوستدار اهل تصوف و بدین ترتیب ابوسعید در مجالسی که پدر ترتیب می داد با مبادی تصوف آشنا شد. پس از تحصیل در علوم دینی و ادبی در میهنه، مرو و سرخس، نزد ابوالفضل محمد بن حسن سرخسی در سرخس، ابوعلی عبدالرحمن سلمی در نیشابور و ابوالعباس قصاب در آمل خراسان به ریاضت و سلوک پرداخت. سپس در خانقاه خود در میهنه و نیشابور به ارشاد پرداخت و نفوذ بی مانندی در میان طبقات مختلف به دست آورد.

تسلط او بر تفسیر، حدیث، فقه و ادبیات باعث شد تا مجالس وعظ او همیشه همراه با اینگونه مسایل باشد. ابوسعید در مجالس خود همیشه از اشعار شاعران دیگر و گاه از اشعار خود بهره می گرفت و به این ترتیب او از نخستین بزرگان صوفیه است که اندیشه خود را جامه شعر می پوشیده و از این حیث پیشقدم سنایی و عطار می باشد.
اشعاری به عربی و فارسی به ابوسعید نسبت داده شده اند که انتساب بسیاری از این اشعار به او مورد تردید است. با این حال چند رباعی را که در اسرار التوحید مستقیما به او نسبت داده است می توان از او دانست.

شرح حال ابوسعید ابی الخیر به تفصیل در کتابهای "اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید" از محمد بن منور و نیز "حالات و سخنان شیخ ابوسعید ابوالخیر" از کمال الدین محمد- که هر دو از نوادگان او هستند- و نیز در طبقات صوفیه آمده است.

وا فریادا ز عشق، وا فریادا کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا، دادا ورنه من و عشق هر چه بادا، بادا

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست؟ چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟

از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد وان را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد 

 



عایشه درانی

عایشه درانی دختر یعقوب علی خان توپچی باشی یک تن از رجال عصر درانی های افغانستان است و خود نیز در زمان تیمور شاه درانی به سرایش شعر آغاز کرده است.
احمد شاه درانی در قندهار توانست بر آشوب های حاکم در افغانستان غلبه کند و بنیاد یک نظام نیرومند را در این کشور بگذارد. احمد شاه نیز به شعر و ادب علاقه داشت و به سرایش شعر به زبانهای پشتو و دری می پرداخت.
از او دیوانی به زبان پشتو و دیوانی دیگر به زبان دری در دست است.
در دوره ابدالی ها و درانی ها بیشتر شاعران از حافظ و جامی پیروی می کردند و دنباله رو مکتب عراقی بودند.
عایشه نیز به شعر حافظ علاقه داشت و می کوشید اشعارش به سبک و سیاق لسان الغیب باشد.به عنوان نمونه:


حافظ:
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
عایشه:
ساقی بیار باده و پر کن به جام ما
تا نه رواق چرخ بگردد به کام ما

حافظ:
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
عایشه:
اگر به خواب ببینم جمال رعنا را
سر از سرور به افلاک می رسد ما را
شاعری عایشه شامل سه مرحله است، نخست مرحله غزلسرایی و سال های جوانی که در عهد تیمور شاه درانی گذشت.
دوم مرحله سرایش شعرهایی با رنگ و بوی تصوف و عرفان است که مصادف با دوران جنگ های داخلی پسران تیمور شاه و حمله انگلیس به افغانستان است.
سومین مرحله نیز، شامل مرثیه سرایی های پس از شکست سلسله درانی ها در افغانستان می شود
نمونه ای از شعر عایشه در نخستین مراحل شاعری او در زیر می آید: 
بی تو ای مونس جان تخت سلیمان چه کنم
عمر خضر ار بودم حشمت خاقان چه کنم
با تو در دوزخ سوزان بتوان زیست مدام
بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم
گرچه ابر کرم از چشمه حیوان بارد
بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان چه کنم
نیست بر لوح بصر غیر خط زنگاری
چون نبینم رخ تو یوسف کنعان چه کنم
روز شب کردم و شب روز نیامد یارم
عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم
هر کسی کشته خود می درود آخر کار
هستم از فعل بد خویش پشیمان چه کنم
عایشه درد تو بگذشته ز قانون شفا
چون علاجی نبود سعی به درمان چه کنم

 


مولانا خال‌محمد خسته

مولانا خال‌محمد خسته (زاده در سال 1282 خ - درگذشت در سال 1352 خ) شاعر، نویسنده، تذکره نگار، خطاط و ژورنالیست توانای افغانستان بود.
خال‌محمد خسته فرزند ملا رستم در سال 1320 ق در دهکده ی دهباز ختلان بخارا زاده شد.
بعد از پنج سال سکونت در بخارا، عازم مزار شریف گردید. در مزار شریف، پس از حفظ قران مجید توجه به علوم عربی نموده از اساتید روزگار قراءت مبادی کتب فقه و عقاید را آموخت و در سال 1381 ق برای فراگیری دانش عازم هند شد و در آن جا تحصیل نمود.

مولانا خسته چون در روزگاران کودکی خط نستعلیق را از پدر قدری آموخته بود، در هند، خلال آموزش و کسب دانش، نزد خطاط معروف هندمنشی عبدالغنی یاقوت رقم دهلوی اساسات خطوط نسخ و نستعلیق را نیز فراگرفت. در این زمان وقتی مدرسه ی اسدیه در مزارشریف تاسیس شد، در آن جا به مدت شش سال به آموز گاری پرداخت. پس از آن در مکتب متوسطه آموز گار دینیات مقرر شد.

از سال 1360 ق در مدرسه خواجه خیران به تدریس غیر رسمی مصروف شد. در آخر سال 1327 ق از طرف اهالی شهر مزار شریف به وکالت دوره ی هفتم شورا انتخاب شد.
خسته در سال 1332 خ تا اول میزان 1343 خ مامور فروشات کتب(کتاب فروشی) ابن سینا از طرف مالک آن مقرر شد و در سال 1335 خ «دخسته کتانخانه» را در جاده ی میوند باز نمود. مولوی خال‌محمد خسته، در کابل چشم از جهان بست.

از آثار مولوی خسته می توان از این ها یاد کرد:
1 ـ مجموعه ی اشعار در شش جلد و انتخاب از آنها در دو جلد.
2 ـ معاصر ین سخنور.
3 ـ خطاطان قرن یازده الی دوازه هجری. 
 

این هم نمونه ی شعر او:

غزل
قدرت ایجاد است طبعت در طلب کاهل مباش
نقد حالی است نسیه بار مسقل مباش
رشته ی در مجمع اضداد دارد اتحاد
غافل ار کیفیت آب و گل مباش
گر زچشم ابر افتی در دل دریا نشین
تشنه ی کام بحر در آغوش چون ساحل مباش
نا رسایی سعی جز فقدان استعدادنیست
مرد همت باش و در اندیشه مشکل مباش
دیده ام در عرض استغنا ظهور احتیاج
رفته از دیده دور از استان دل مباش
انجمن سازی به کار صاحب دولت است
زینهار از مردم برهمزن محفل مباش
حق به حجت غالیست و طالب حق هم قوی
عرض اندامی کن و مرعوب از باطل مباش
ای خزان افسرده و خسته در جهان بیدلی
از بهار عالم تحقیق خود غافل مباش




 


عبدالهادی داوی پریشان

عبدالهادی داوی پریشان فرزند عبدالاحدطبیب به سال 1313هجری قمری در کابل زاده شد. در مکتب حبیبیه آموزش دید و آن گاه به محرری در جریده ی سراج الااخبار مقرر شد. داوی در همان دوران به سرودن شعر آغازید، پاره یی ازسروده هاو نوشته هایش در صفحات سراج الاخبار انعکاس یافته اند .شعر بلند « بلبل گرفتار» که پس از انتشاربه چندین زبان ترجمه شده است، از آن شمار است.

عبدالهادی داوی آدم سیاست بودو گروه سیاسی که داوی به آن وابسته بود، از سوی میر سید قاسم رهبری می شد. داوی در واپسین سال حکمرانی امیرحبیب الله(1918م) به زندان افتاد. پس از پیروزی مردم افغانستان در پیکاربرضد انگلیس ها از زندان رهایی یافت و به سر دبیری جریده ی امان افغان مقرر شد.داوی در روزگار امیر امان الله به حیث یک شخصیت آزادی خواه ومیهن پرست مورد بزرگداشت قرار گرفت ودر آن سال ها به حیث مستشار وزارت خارجه، سفیر افغانستان در بخارا ، وزیر مختار در لندن، وزیر تجارت و سفیر افغانستان در برلین کار کرد. در واپسین سال پادشاهی محمد نادر(1312خ)بار دیگر به زندان افتاد. هنگامی که از زندان بدر شداز مرز پنجاه ساله گی گذشته بود. او از پهنه ی پر جوش سیاست به خلوت کتابخانه ی خویش پناه برد. پس ازآن داوی را سالی چند به ریاست شورای دوره ی هفتم مقرر کردند و سپس به حیث سفیر افغانستان در اندونیزیا و آخرین کار دیوانی وی به حیث رییس مجلس سنابود.داوی به سال 1362خ در کابل زنده گی را پدرود گفت.
 

این هم نمونه های شعر وی:

خوناب گریه خواب به چشمم حرام داشت
ساقی شب گذشته چه آتش به جام داشت
دیشب که می شمرد نگاهم ستاره را
اشکم به شکل سبحه لولو نظام داشت
دانی به تار زلف تو چون دست می زنم
دل نام نغمه یست که آن جا مقام داشت
لعلش طبیب صد دل رنجور بود لیک
افسوس این که عادت شب مدام داشت
امروز از وفا سخنی نیست در جهان
ای کاش آن جفای تو ای گل دوام داشت

ای بهشت آدمیت خوی تو
آدم آن باشد که دارد بوی تو
ما که و درگاه ات ای علیجناب
باب جبریل است راه کوی تو

شعر هر چند ترجمان خوشست
از کم وکیف عشق لال بود
هر قدر نی که خوشنوا باشد
تاب آتش ازو محال بود
جوزای 1322خ




 


محمد یوسف آیینه

یوسف آیینه در سال ۱٢٩٩ خ در شهر کابل زاده شد. در لیسه امانی درس خواند، اما قبل از آن که دیپلوم فراغت را به دست آورد، مکتب را ترک گفت. وی از آن چه او را ادیب و ژورنالیست می‌ساخت باز ننشست. دانش‌ها و دانستنی‌ها را فرا گرفت و به زبانهای انگلیسی و آلمانی تسلط پیدا کرد.
از روزگاری که به نوشتن و سرودن پرداخت، در روزنامه‌ها، جراید و مجلات کشور به چاپ رسانیده است.

مقالات اجتماعی، انتقادی و ارایه گوشه‌های تاریک و فراموش شده اجتماع، وضع طبقات پایین مردم، نتایجی از تاریخ و رویدادها، درامه‌های منظوم، قطعات و اشعار و چامه‌ها چکامه‌ها که از آنها واقعیت‌ها را بتوان دید و نوآوری‌های نویسنده شاعر را در تلفیق کلمات و جملات، با آهنگینی بودن خاص مشاهده و احساس نمود، از کارهای فکری و فرهنگی او ست.
او به ترجمه آثار نیز دست یازیده است و بیشترینه آثار ادبی خود را به نامهای مستعار "شیشه" "چشم" "ترازو" "آه" و "نمک" به نشر رسانیده است. آیینه شغل‌های گوناگونی را در عرصه مطبوعات به پیش برده است. به رنگ مثال: او گاهی در رادیو، گاهی در روزنامه انیس و هم در آژانس باختر کار نموده است. همچنان زمانی مدیر مجله‌ی اقتصاد بود، بعد مدیریت عمومی سینما، جریده و صحنه کابل، شاروالی (شهرداری) کابل را به عهده داشت. روزگاری مدیر مجله "برگ سبز" نیز بود. مدتی به حیث مدیر عمومی اطلاعات و تبلیغات وزارت زراعت کار می‌کرد و زمانی هم در وزارت اطلاعات و کلتور وقت آمر عمومی سمعی و بصری و آمر عمومی اطلاعات و کلتور ولایت وقت بود.

در شعر نو و نثر تازه در کشور، ایجادگر شیوه و سبک خاصی است. یوسف آیینه تصنیف‌های زیادی نیز ساخته و ترانه‌های وی اکثراً به صدای هنرمندان خوب رادیو افغانستان ثبت گردیده‌اند. 
شیوه و ارزشمندی کار وی را اشعار و پارچه‌های: "مشت"، "قو"، "می خواره"، "حماسه سالنگ"، "گل راه"، "بهار کابل"، "وینوس" می‌توان یافت.
آیینه زند‌گی شخصی خاصی داشت. به رنگ مثال: او واراسته بود و یکی از آخرین "کاکه"های کابل، فارغ از بند اهل و اعیال بود، ساده و طبیعی بود، گریزان از تشریفات.

نخستین تجربه‌های یوسف آیینه در سرایش شعر در اوزان نیمایی به دههٔ سی خورشیدی بر می‌گردد. او با نمونه‌های روز نو، ترانهٔ ارغوان، شعر منجمد و بهار کابل به حیث یکی از نخستین علمبرداران رستاخیز بزرگ شعر نیمایی در افغانستان شناخته شده است، به یقین می‌توان گفت که پیش از سرایش این شعرها، باید آیینه تجربه‌های دیگری نیز در عوالم شعر نیمایی داشته باشد، اما یافتن یک چنان نمونه‌هایی از چنان شاعری که هیچگاهی در قید گردآوری شعرهای خود نبوده است، بسیار دشوار به نظر می‌آید.

با مستی نهفته به شرم از کنار خود 
لرزان و ترسناک 
دورم نمود و گفت که دیوانه نیستی! 
آن پنجه‌های نرم 
و این چشم پر عتاب 
هر دو ستیزه کار 
آوخ که در رواج محبت کتاب عشق 
حق را گرفت و داد به خوبان روز گار 
امشب مرا ببخش گلی از بهار خود 
این آرزوست پاک 
ای شمع هوشدار که پروانه نیستی 
با حرفهای گرم 
دل را بگو جواب 
مژگان به هم فشار 
ما از کتاب عشق گزیدیم باب عشق 
این شعرهای نغز بمانند یاد گار


استاد یوسف آیینه که خود از جملهٔ بازماندگان عیاران قدیم و از رندان و خراباتیان روزگار ماست و یکی از جملهٔ فلکلورشناسان و شاعران چند دههٔ اخیر افغانستان بشمار می‌آید، یک سلسله مقالات پیرامون زندگی‌نامه و کارروایی‌های کاکه‌های کابل در شماره‌های مختلف مجلهٔ لمر به چاپ رسانیده و چند تن از جوانمردان و کاکه‌های کابل و دیگر شهرهای افغانستان را معرفی نموده است. و چون این مقالات بازتاب دهندهٔ برخی از چهره‌های کاکه‌های کابل است، لذا جالب و خواندنیست.


محمد آصف آهنگ

محمدآصف آهنگ فرزند میرزا محمدمهدی‌خان چنداولی است که در سال ۱۳۰٤ خورشیدی در کابل زاده شد و پدرش منشی اعلیحضرت غازی شاه امان‌الله و یکی از مشروطه‌خواهان دورۀ دوم بـود.
پس از شهادت پدر (در عهد نادرشاه)، محمدآصف آهنگ با دو برادرش (محمدیونـس، و محمدسلیمان) از مکتب اخراج گردیدند.مادرش که می‌خواست فرزندان او، راه پدر را بکوبند؛ دست بچه‌هایش را گرفت و به مدرسه‌های سنتی برد تا از سواد بی‌بهره نمانند.

محمدآصف کودکی و نوجوانی را با مرارت و رنج گذرانید؛ اما میل به تحصیل کمال از یک سو و اشتیاق به آزادیخواهی از سوی دیگر، همواره در درونش شعله‌ور بود و این اقبال را داشت که هم این مأمول را برآورد و هم آن راه را بپیماید؛ از همین رو در جوانی به جنبش مشروطه‌خواهان سوم پیوست و راه پدر و برادرش را پیمود.

این مرد آزادیخواه که شاهد اعدام پدر بوده است و گواه به زنجیر کشیده شدن برادران، اینک خود در قفس می‌افتد و رنج و شکنجه زندان را بر جان و تن پذیرا می‌شود. شش سال دردآور را (از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳٤٢ خورشیدی)[] در زندان دهشتبار دهمزنگ گذرانید، بی‌آنکه خود بداند گناهش چه بوده است و یا به خاطر چه تقصیری این همه سال، آزادی را از او ربوده‌اند. با پایان دورۀ صدارت محمدداوود، زندانیان سیاسی رها گردیدند و آهنگ نیز به خانه باز گشت. 
او چهار سال (۱۳٤٤ - ۱۳٤٧ ش) وکیل مردم کابل در شورای ملی بود و چند سالی هم در نهادهایی چون جنگلک و نساجی افغان کار کرد اما هرگز به کارهای دیوانی تن نداد و سالهای آخرین اقامت در حضر را شاهد فاجعه و جنایت بود و دریغاگوی یاران از دست رفته؛ چه هر روز کاج استواری از کاجسـتان فرهنگ و آزادی در برابر دیدگان حیرت‌زده‌اش فرو می‌غلتید تا این که در سال‌هایی خون و خاکستر، خاطرات و یادداشت‌هایش را زاد و توشۀ سفر ساخت و راه سرزمین‌های بیگانه را پیش گرفت و از بد حادثه نخست در پاکستان و سرانجام، در سال ۱۳٧٤ خورشیدی در کشور کانادا پناه گزید.
اکنون سالهاست که در پیرانه‌سری زهر گژدم غربت را به جان می‌پذیرد. ولی از خجستگی‌های زندگی او این است که چون هزاران تن از مردان سالخوردۀ مهاجر افغانستان، دست روی دست ننهاده است و زندگی را به تن‌آسایی و ضجه و مویۀ تنهایی و غریبی نمی‌گذراند.

در سالهای دور از وطن، صدها برگۀ سپید را سیاه کرده است و چندین کتاب و مقاله در باب تاریخ و سیاست و مسایل مبرم اجتماعی رقم زده است. او، هم آثار فراون نوشته و هم فرزندان شایسته و فرهیخته‌ای تربیت کرده است. 
 



نمونۀ شعر آصف آهنگ:

به شــهـر غیر غریـبم که کشــور مــن نیســـت
ز بی‌کسی همـه شـب غیـر گریه کردن نیسـت
تـــو ای مســـــافــر آواره بــــر نــگـــرد - نــگـــرد
که ظلمتسـت و سیاهی و خانه روشن نیسـت
به بیــن که دخـتر مهـتاب شــد نهــان از تــرس
بحکــم آنکــه حقــوق مســاوی بــر زن نیســـت
ز بــاغ چـیــــد چـنــان باغبـــان خــانـــه خـــراب 
کـه غنــچه‌های هــوس قابل شــگفتن نیســت
پـــرنــده گان خــــــوش آوای از چمــــن رفتــنــد
صــــدای زاغ وزغــن قـابــل شــــنیــدن نیســت
چـه رقــص‌ها کـه نشـــد ســر بـه ســاز بیـگانه
ببــین بــه کشـــور ویـران جــای گفـتن نیســـت
نشسته‌ایم به تماشا که دست ما بسته است
قفــس ز آهــن و پـولاد و از شـکســتن نیســت
مــــن آن درخــــت کهنســــال بــی بــر و بــارم
امــیــد و آرزویــــم جــــز تــبر بــگــردن نیســــت


آصف آهنگ، یکی از آن شخصیت‌های والای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشورماست که از آوان کودکی با ناسازگاریها و ناملایمات روزگار روبرو گردیده و بار سنگین زندگی را با آن همه ناملایمات و سختیهای آن بردوش کشیده است، ولی با شکیبایی و حفظ عزت خانواده و تقوای وطن‌پرستی از کوره راه‌های دشوار زندگی سربلند بیرون برآمده است 
محمدآصف آهنگ شماری از آثار خود را در دورۀ هجرت به نگارش درآورده است که پاره‌ای از آنها به نشر رسیده و برخی دیگر هم آماده چاپ اند:
یادداشتها و برداشتهایی از کابل قدیم ، جهان‌بینی عارف ،زندان ، تاریخ در ایدیولوژیهای مختلف ( در چهار جلد ) ، سطری چند از تاریخ و چشمدیدهای من ( فشرده‌ای از حوادث امروز )، جلادان تاریخ زیاد اند ( مجموعه مقالات)، جنبش هزاره‌ها و اهل تشیع در افغانستان ، پاسخی به اتهامات نبی عظیمی.
 

  • ابراهیم اخلاقی

بیدل

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۳ ب.ظ

بیدل

ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل فرزند میرزا عبدالخالق در سال ۱۰۵۴ ه‍. ق. (۱۶۴۴م.) در پتنه در کشور هندوستان پای به عرصهٔ هستی نهاد. او شاعر پارسی‌گوی هندی است که از ترکان جغتائی برلاس بدخشان بود؛ اما در هند متولد شد و تربیت یافت و بیشتر عمر خود را در شاه جهان‌آباد دهلی به عزلت و آزادی زندگی کرد و با اندیشه‌های ژرف آثار منظوم و منثور خود را ایجاد نمود.

«عبدالقادر» هنگامی که هنوز بیش از چهار سال و نیم نداشت پدرش را از دست داد و در سایه سرپرستی و تربیت عمویش «میرزا قلندر» ـ که خود از صوفیان با صفا بود‌ ـ مکتب و مدرسه را رها کرد و مستقیماً تحت آموزش معنوی وی قرار گرفت، میرزا قلندر معتقد بود که اگر علم و دانش وسیله کشف حجاب برای رسیدن به حق نباشد خود تبدیل به بزرگترین حجابها در راه حق می گردد و جز ضلالت و گمراهی نتیجه ای نخواهد داشت. «عبدالقادر» در کنار وی با مبانی تصوف آشنایی لازم را پیدا کرد و همچنین در این راه از امداد و دستگیری «مولینه کمال» دوست و مراد معنوی پدر بهره ها برد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق می سرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مصر بود «رمزی » تخلص می کرد تا این که بنا بر قول یکی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی نشان چه گوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزی» به «بیدل» تغییر داد.

بیدل در محضر شاه اقلیم فقر: «شاه ملوک» «شاه یکه آزاد» و «شاه فاضل» روح عطشانش را از حقایق وجود سیراب می کرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسلامی و شعر غنی فارسی توشه ها بر می گرفت. وی در کتاب «چهار عنصر» از کرامات شگفت انگیزی که خود از بزرگان فقر و عزلت مشاهده کرده بود سخن می گوید. «بیدل» هنگامی که سیزده سال بیشتر نداشت به مدت سه ماه با سپاه «شجاع» یکی از فرزندان شاه جهان در ترهت ( سرزمینی در شمال پتنه) به سر برد و از نزدیک شاهد درگیری های خونین فرزندان شاه جهان بود، پس از آن نزاعهای خونین داخلی فروکش کرد و اورنگ زیب فرزند دیگر «شاه جهان» صاحب قدرت سیاسی در هند شد، بیدل همراه با مامای خوش ذوق و مطلعش «میرزا ظریف» درسال 1017 به شهر «کتک» مرکز اوریسه رفت.

دیدار شکفت «شاه قاسم هواللهی» و بیدل در این سال از مهمترین وقایع زندگی اش به شمار می رود. بیدل سه سال در اوریسه از فیوضات معنوی شاه قاسم بهره برد. بیدل چهره ای خوشآیند و جثه ای نیرومند داشت، فن کشتی را نیک می دانست و ورزشهای طاقت فرسا از معمولی ترین فعالیتهای جسمی او بود. در سال 1075 ه . ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان که خود در چهار عنصر نقل کرده است،‌ به سبب تزکیه درون و تحمل انواع ریاضت ها و مواظبت بر عبادات درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحانی به وی دست می داد، در سال 1076 با «شاه کابلی» که از مجذوبین حق بود آشنا شد، دیدار با شاه کابلی تأثیری عمیق بر او گذاشت. و در همین سال در فراق اولین مربی معنوی اش میرزا قلندر به ماتم نشست، وی در سال 1078 ه . ق سرایش مثنوی «محیط اعظم» را به پایان رساند، این مثنوی دریای عظیمی است لبریز از تأملات و حقایق عرفانی. دو سال بعد مثنوی «طلسم حیرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضی که از حامیان او بود هدیه کرد تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زیب باز گرداند. اما پس از مدت کوتاهی، چون از او تقاضای مدیحه کردند، از خدمت سپاهی استعفا کرد. بیدل در سال 1096 ه . ق به دهلی رفت و با حمایت و کمک نواب شکرالله خان داماد عاقل خان راضی مقدمات یک زندگی توأم با آرامش و عزلت را در دهلی فراهم کرد، زندگی شاعر بزرگ در این سالها به تأمل و تفکر و سرایش شعر گذشت و منزل او میعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فکر و ذکر بود، در همین سالها بود که بیدل به تکمیل مثنوی «عرفان» پرداخت و این مثنوی عظیم عرفانی را در سال 1124 ه . ق به پایان رساند، با وجود تشنج و درگیری های سیاسی در بین سران سیاسی هند و شورش های منطقه ای و آشفتگی اوضاع، عارف شاعر تا آخرین روز زندگی خود از تفکرات ناب عرفانی و آفرینش های خلاقه هنری باز نماند. بیدل آخرین آینه تابان شعر عارفانه فارسی بود که نور وجودش در تاریخ پنج‌شنبه چهارم صفر ه . ق 1133 (۱۷۲۰ م. روز ۵ دسامبر) در دهلی به خاموشی گرایید.و در صحن خانه‌اش، در جایی‌که خودش تعیین کرده بود، دفن گردید.

پژوهش‌های بعدی توسط استاد سید محمد داؤد الحسینی، همه متفق و گواه بر آن‌اند، که عظام بیدل بعد از دفن مؤقت در صحن خانه‌اش، به وسیلهٔ مریدان و ارادتمندان و بازماندگان خاندانش، به وطن اصلی او افغانستان انتقال داده شده، و مزار وی در هند نیست، بلکه، در قریهٔ خواجه رواش کابل می‌باشد. اینکه اگر بعضی می‌گویند و یا بگویند که قبر بیدل از طرف بعضی مهاجمین از بین رفته‌است معنی ندارد. مهاجمین به بسیاری قبر‌ها حمله کرده‌اند. ولی قبر از میان نرفته‌است. این کار به قبر جامی هم صورت گرفت ولی قبر باقی ماند و کنون مرجع خاص و عام است. مخصوصاً که مهاجم مانند سیل زود گذر باشد. و طبیعی است که آنطور مقبرهٔ مورد تجاوز هنوز محترم تر و محبوب تر و آباد تر می‌گردد.


86 تن از دانشمندافغان همه متفق و به یک نظر اند که عظام حضرت بیدل به وطن اصلی آن شاعر انتقال داده شد. بقایای جسد میرزاعبدالقادر بیدل را در کنار مقبرهٔ میرزا ظریف و شخص دیگری که غازی خان نام داشته‌است، به خاک سپردند. به اساس مدارک و شواهد به دست آمده و روایت اهل خبرت، حفریاتی که به وسیلهءدانشمندان در مزار بیدل در خواجه رواش کابل صورت گرفت، دخمه یی در آنجا ظاهر شد که در سمت غربی آن گوری موجود بود که با گچ و آجر پخته کاری شده بود و لوحه سنگ نیمه شکسته یی داشت. از عبارت لوحه سنگ بر می‌آمد که قبر از کدام مبارز بوده و در سال ۱۰۲۶ قبل از ولادت حضرت بیدل وفات نموده‌است. در سمت شرقی دخمه عظام دو شخص به وضع غیر منظم در صحن دخمه گذاشته شده بود که دلیل قاطع بر انتقال عظام می‌باشد. محلهٔ مذکور از قدیم نزد مردم به یکه ظریف یعنی ظریف آباد شهرت دارد، بدون آن که متوجه باشند که میرزا ظریف مامای بیدل بوده‌است و اولاده اش در خواجه رواش ساکن هستند. بر تربت بیدل لوحه سنگی هم موجود بود، ولی در دورهٔ حکمروایی امیر عبدالرحمن خان در هنگام قیام هزاره که در اثر آن از سال ۱۸۹۱ تا ۱۸۹۳ جنگ شدیدی جریان داشت، این لوحه سنگ به وسیلهٔ تیمور شاه، احمد شاه و سلطان شاه، صاحبان باغ و زمینی که مزار بیدل و مامایش میرزا ظریف در آن قرار دارد، از بین برده شد. آنان بر این باور بودند که توجه شخص امیر عبدالرحمن خان که به زیارت بیدل آمده بود و تصمیم ساختن آبده یی را داشت، باعث به اصطلاح سرکاری شدن باغ و جایداد ایشان خواهد شد.
در آثار بیدل، افکار عرفانی با مضامین پیچیده، استعارات، و کنایات به‌هم آمیخته‌، و خیال‌پردازی و ابداع مضامین تازه با دقت و موشکافی زیادی همراه گردیده است.در نظم و نثر سبکی خاص دارد، و از بهترین نمونه‌های سبک هندی به‌شمار می‌آید.

از بیدل غیر از دیوان غزلیات آثار ارزشمند دیگری در دست است که مهمترین آنها عبارتند از: 
1ـ مثنوی عرفان
2 ـ مثنوی محیط اعظم
3 ـ مثنوی رقعات 
4 ـ مثنوی طلسم حیرت
5 ـ رباعیات
6 ـ چهار عنصر (زندگینامه خودنوشت شاعر)
7 ـ رقعات 
8 ـ نکات و ...

زبان بیدل برای کسانی که برای اولین بار با شعر وی آشنایی به هم می زنند اگر شگفت انگیز جلوه نکند تا حد زیادی گنگ و نامفهوم می نماید، این امر مبتنی بر چند علت است:

الف) شعر بیدل میراث دار حوزه وسیعی از ادب و فرهنگ فارسی است که بیش از هزار سال پشتوانه و قدمت دارد. ادب و فرهنگی که در هر حوزه اندیشه و عرفان و تفکر گرانبار شده است. از طرفی چون در حوزه شعر سنتی همواره اندوخته پیشینیان همچون گوهری گرانبها مد نظر آیندگان بود و خلاقیت و آفرینش در بستر سنت اتفاق می افتاد و نوآوری شکستن سنت ها نبود بلکه آراستن و افزودن به سنت ها بود (در عین توجه به اصول سنتی)، در شعر بیدل بار ادبی و معنایی کلمات و دایره تداعی معانی موتیوها به سر حد کمال خود رسیده است و همچنین موارد جدیدی نیز به آن افزودن شده و زبان نیز در عین ایجاز و اجمال است. به گونه ای که خواننده شعر او برای آن که فهم درستی از شعر وی داشته باشد لازم است به اندازه کافی از سنت شعر فارسی مطلع و به اصول اساسی عرفان اسلامی آگاه باشد.

ب) بیدل شاعری است با تخیل خلاق، کشف روابط باریک در بین موضوعات گوناگون و طرح مسائل پیچیده عرفانی به شاعرانه ترین زبان، و همچنین نوآوری شاعر در مسائل زبانی و سبکی، ‌دقتی ویژه و ذهنی ورزیده را از مخاطب برای فهم دقیق و درک لذت از شعر وی طلب میکند.

ج) شعر بیدل همچون جنگلی بزرگ و ناشناخته است که در اولین قدم به بیننده آن حس حیرت و شگفتی دست می دهد و چون پا به داخل آن می گذارد دچار غربت و اندوه و ترس می شود و در واقع مدتی طول می کشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راههایی که در آن است آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتی با آن پیدا می کند، به شور و اشتیاق در صدد کشف ناشناخته هایش بر می آید، با شعر بیدل باید انس پیدا کرد تا ...

بیدل شاعری با حکمت و تفکر قدسی است، وی از تبار شاعران عارفی چون حکیم سنایی، عطار نیشابوری، مولانا و حافظ و ... است، شاعرانی که شعرشان گرانبار از اندیشه و معناست در افق این بزرگان، شعر زبان راز و نیاز است و شاعری شأنی خاص و ویژه دارد، همه آنان به زبان شعر نیک آشنایند و در این زبان سرآمد روزگاران به شمار می روند و همچنین در عرصه معنی و حکمت الهی نهنگانی یگانه اند، در دستکار اینان صورت و معنای شعر چنان درهم سرشته می شود که تشخیص یکی از دیگری سخت و ناممکن به نظر می رسد به گونه ای که میتوان گفت اندیشه آنان عین شعر و شعرشان عین اندیشه آنان می گردد، غزلیات شمس و مولانا و غزلیات بیدل و حافظ آیا سخنی غیر از شعر ناب است و باز هم آیا آثار همه اینان،‌ غیر از بیت الغزل معرفت و عرفان است؟ بی هیچ اغراقی فهم، تبیین و توضیح اندیشه های ژرف و باریک بینانه عرفانی بیدل به زبان تفصیل عمر گروهی از زبده ترین آگاهان را به سر خواهد آورد و این نیست مگر جوشش فیض ازلی از جان و دل و زبان این شاعر بزرگ و شاعران عارف دیگری که حاصل عمر کوتاه و اندکشان، جهانی راز و معناست، ... بیدل غیراز غزلیاتش که هر یک آینه ای مجسم از شعر نابند، در مثنوی های «محیط اعظم» ، «عرفان»، «طلسم حیرت»، «طور معرفت» به تبیین اندیشه های عرفانی خود پرداخته است در میان این مثنوی ها دو مثنوی «محیط اعظم» و «عرفان» از قدر و شأن ویژه ای برخوردارند، مثنوی محیط اعظم را شاعر در روزگار جوانی خود سروده است بررسی سبک شناختی و معنا شناختی این اثر نشان می دهد که شاعر بزرگ در عهد شباب نه تنها به زبانی نوآئین و غنی از ظرفیتهای بینی شاعرانه دست یافته بلکه شاعری صاحب اندیشه با تفکری متعالی است.

مثنوی «عرفان» که به مرور در سز سی سال از عمر شاعر سروده شده است، در بر گیرند ه یک دوره کامل از جهان شناسی،‌ انسان شناسی و خدا شناسی عرفانی بیدل است، این مثنوی از آثار ارجمند شعر عرفانی به زبان فارسی است که در آن نور حکمت الهی با زبان شیفته شاعرانه یکی شده است و بی هیچ تعصبی می توان آن را به لجاظ عمق و ژرفای اندیشه و زبان پرداخته و نوآئینش هم وزن و همسنگ آثاری چون مثنوی معنوی و حدیق الحقیقه سنایی به حساب آورد. در یک نگاه گذرا به مثنوی عرفان و محیط اعظم می توان به مشابهت و مقارنت بسیار آرا و افکار بیدل با اندیشه های ابن عربی (عارف مغرب) پی برد، با این همه و به یقین بیدل خود صاحب تفکری خاص است که مشی فکری او را از بزرگان دیگری همچون ابن عربی جدا می کند. توضیح دقیق این نکته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افکار ابن عربی و بیدل است.

اندیشه بیدل، اندیشه وحدت و یگانگی است، در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان آینه ای که حیران به تماشا چشم گشوده است، به تماشای تجلی حق در عالم وجود، بیدل حق را تنها حقیقت هستی می داند، در نگاه خود نیز همه موجودات قائم به حق می باشند که از چشم غافلان همیشه این نکته پوشیده می ماند. در نگاه شاعر ذره تا خورشید چشم به سوی حق دارند و تمام هستی، پر شکوه و پاک به عشقی ازلی در جستجوی حق است: ذره تا خورشید امکان، جمله، حیرت زاده اند جز به دیدار تو چشم هیچ کس نگشاده اند.

غزل
دیده را باز به دیدار که حیران کردیم که خلل در صف جمعیت مژگان کردیم
غیر وحشت نشد از نشئهٔ تحقیق بلند می به ساغر مگر از چشم غزالان کردیم
رهزنی داشت اگر وادی بی مطلب عشق عافیت بود که زندانی نسیان کردیم
موج ما یک شکن از خاک نجوشید بلند بحر عجزیم که در آبله طوفان کردیم
حاصل از هستی موهوم نفس دزدیدن اینقدر بود که بر آینه احسان کردیم

رباعیات
بی اسم و صفت، دلت به خود محرم نیست بی رنگ و بو، بهار جز مبهم نیست
عالم به وجود من و تو موجود است گر موج و حباب نیست، دریا هم نیست
تا در کف نیستی عنانم دادند از کشمکش جهان امانم دادند
چون شمع، سراغ عافیت می‌جستم زیر قدم خویش نشانم دادند


 

  • ابراهیم اخلاقی

ابوالفضل بیهقی

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ب.ظ

ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی ( 470-385 ه‍.ق ) در سال 385 ه‍.ق. در حارث آباد بیهق (سبزوار) متولد شد. خانواده‌ی وی دودمانی "نژاده" بودند. پدرش حسین، از خواجه‌گان دربار به شمار می‌آمد و با بزرگان روزگار خویش نشست و برخاست داشت.اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل پرداخت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان رسائل محمود غزنوی شد. بیهقی حدود 19 سال منشی دیوان رسالت غزنویان بود. ابتدا در زمان سلطان محمود، زیردست "بونصر مشکان" مشغول به کار بود و در زمان مسعود- پس از وفات بونصر- زیردست "بوسهل زوزنی" کار کرد. پس از مرگ مسعود- در زمان عبدالرشید- رئیس دیوان رسالت شد ولی پس از حمله مغول اموالش مصادره و خودش محبوس شد. بیقهی پس از آزادی از زندان ظاهرا دیگر وارد دربار نشد و اواخر عمر را به انزوا در منزل خود در غزنین به سر برد و به نوشتن کتاب پرداخت.

بیهقی فرزانه‌ای قدر شناس است. وی بارها از استادش، بونصر مشکان، به بزرگی و نیکی یاد کرده و او را از جمله نوادر روزگار دانسته است. او پس از درگذشت مشکان از روش‌رایی، کاردانی و رنج سی ساله استاد خود درکار دیوانی یاد می‌کند و قلم را به یاد وی می‌گریاند که: «و باقی تاریخ چون گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید دراین تالیف، قلم را لختی بگریانم ... پس به سر تاریخ باز شوم».(تاریخ بیهقی /929).

پس از بونصر مشکان سلطان مسعود، "بوسهل زوزنی" را به ریاست دیوان رسائل گماشت. بوسهل «مردی امام‌زاده، محتشم، فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده» از این رو بیهقی نمی‌توانست با وی کار کند، وی نامه‌ای به امیر مسعود نوشت و از دبیری استعفا خواست. سلطان مسعود مانع آسیب رساندن بوسهل به بیهقی شد. بیهقی در زمان هفتمین شاه غزنوی، "عزالدوله عبدالرشید" صاحب دیوان رسالت شد اما بر اثر کید حاسدان و سخن بداندیشان از کار برکنار شد و به زندان افتاد. پس از آن در سال 444ه.ق «طغرل کافر نعمت» بر عبدالرشید شورید و او را به قتل رساند. بیهقی از زندان آزاد شد و نگارش تاریخی سترگ خود را درسال 448 ه.ق آغاز کرد و در فرصت باقی مانده عمرش آنرا به پایان رساند.

تاریخ‌نگاری ابوالفضل بیهقی در آغاز "تاریخ ناصری" نامیده شد که به احتمال زیاد از لقب سبکتگین، ناصرالدین پدر محمود گرفته شده است. این مجموعه تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ و جامع فی تاریخ هم خوانده شده است.

کسانی که با روش تحقیق و شیوه تاریخ‌نگاری در جهان امروز آگاهی دارند، نیک می‌دانند که بیهقی در نوشتن تاریخ خود علمی و روشمند عمل کرده است و چنان نوشته است که به «تعصبی و تزیدی» نکشد. او سالیان سال بر پایه اسناد و مدارک معتبر به تالیف و نگارش پرداخته است و از آنجا که خود مردی دیوانسالار بوده و بسیاری از وقایع را با چشم خود دیده، از«ثقات» شنیده و یا از متون معتبر خوانده است: «در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفع که بزرگ‌تر و فاضل‌تر پادشاهان ایشان عادت داشتند» (تاریخ بیهقی/ 159). یا «من حکایتی خواندم در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است...» (تاریخ بیهقی/ 220) یا «مرا که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگرسته‌‌‌ام، خاصه اخبار و از آنها التقاط‌‌‌ها کرده...» (تاریخ بیهقی/241)و یا «مرا که بوالفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم...» (تاریخ بیهقی/ 271)بیهقی بارها از خداوند یاری می‌جوید که به او فرصت دهد تا تاریخش را به پایان برساند «توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم...»(تاریخ بیهقی/149). وی معیار گردآوری اخبار را راستگویی و ثقه بودن گوینده و گواهی دادن "خرد" به درستی آن می‌داند و در این باره می‌نویسد:«و اخبار گذشته بر دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگو باشد و نیز گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند....» (تاریخ بیهقی/ 1099) «و در تاریخی که می‌کنم سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم بادا این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند». (تاریخ بیهقی/ 226).

بیهقی گاه از مردان امین، معتمد و خردمندی که او را در فراهم آوردن اخبار درست و اسناد تاریخی در ایام انزوا یاری کرده‌اند، به نیکی یاد می‌کند: «از عبدالملک مستوفی شنیدم همه در سنه خمسین و اربعمائه و این آزادمرد مردی دبیرست و مقبول القول...» (تاریخ بیهقی/249) وی در سنجش کردار نیک و بد و رفتار شایست و نا‌شایست کارگزاران دولت غزنوی تا پادشاه پروا ندارد. درباره خوارزمشاه ابوالعباس آورده است:« او مردی بود فاضل و شهم و کاری و در کارها مثبت و چنان که وی را اخلاق ستوده بود، ناستوده نیز بود و این از آن می‌گویم تا مقرر گردد که میل محابا نمی‌کنم ...». (تاریخ بیهقی/1100).

مولف از کسی چون استادش بونصر مشکان نیز با همه ارادتی که به او دارد و در ضمن بر شمردن منش‌های نیکش به لجاجت او نیز اشاره می‌کند:«بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کرد سخت نیکو رفتی...و با آن که حدود نگاه داشتی، لجوجی بود از اندازه گذشته...»(تاریخ بیهقی/ 618). یکی از عوامل و انگیزه‌هایی که باعث تالیف تاریخ بیهقی شده، حجم انبوه اسناد و مدارکی بود که عده‌ای از تنگ‌نظران کوتاه‌بین از یادداشت‌های او به عمد نابود کردند: «اگر کاغذها و نسخت‌های من به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگر آمدی....» (تاریخ بیهقی/439) «بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی بر جای نیست...» (تاریخ بیهقی/ 445). طبیعتا اگر مؤلف می‌دانست که بعدها بخش‌هایی از اثر از بین می‌رود. «بسیار دریغا» ی حزین‌تری می‌گفت.

تاریخ بیهقی را می‌توان آیینه روزگار غزنویان و بخش‌های شرقی ایران در روزگار آنان دانست. این تاریخ یک اثر عمومی است. بیهقی مانند دیگر آثار تاریخ‌نگاری شده توسط مسلمانان، مطالبش را از آفرینش انسان و تاریخ ایران و عرب، آغاز کرده و ادامه داده است. نسخه کامل این تاریخ در اصل سی مجلد بوده که امروز فقط شش جلد آن بر جای مانده است. مطالب باقی مانده بیشتر در بردارنده حوادث روزگار غزنویان به ویژه دوره سلطان مسعود است و درست به همین علت است که تاریخ بیهقی را "تاریخ مسعودی" هم می‌نامند. این مجموعه غنی در برگیرنده رخدادهای پادشاهی مسعود، فرزند سلطان محمود، است که پس از پدر، بر اورنگ پادشاهی غزنین نشست. این اثر برخی فصل‌ها و دوره‌های تاریخی در نهایت دقت و فتانت توضیح می‌دهد، ازجمله: جنگ سلطان مسعود با ترکمانان و شکست وی در جنگ دندانقان، بر تخت نشستن طغرل، تعریف ولایت خوارزم و بیان تاریخ آن از انقراض آل مامون تا افتادن به دست سلطان محمود و حکمرانی آلتونتاش حاجب در آل سامان تا چیرگی سلجوقیان بر این خطه.

افزون بر آنچه آمد، این نویسنده و دبیر چیره دست اطلاعات سودمندی هم از سلسله‌های صفاریان، طاهریان و سامانیان به خواننده ارایه می‌کند. همچنین نام گروهی از شاعران ایرانی و عرب و نزدیک به 450 بیت از سروده‌های آنها در این اثر بیهقی آمده است.

تاریخ بیهقی از نظر علم جغرافیا نیز منبعی ارزشمند است، این کتاب نمودار جامع و کم نظیری از اوضاع و احوال غزنویان هم محسوب می‌شود. کمتر پدیده‌ای از زندگی مردم آن دوره می‌توان یافت که از دید تیزبین مؤلف این کتاب پنهان مانده باشد، در اینجا به برخی از این موارد اشاره می‌شود: رسم انداختن ملطفه و نامه، رسم خلعت دادن و خلعت پوشیدن، قرآن خواندن در مراسم استقبال، خوازه زدن در مراسم پیشباز، توقیع پادشاهان، برنامه منجنیق بر کار کردن، بخشش به شاعران، مظالم کردن امیر، رسم سوگند و امضاء کردن سوگندنامه، مراسم جشن مهرگان، آیین جشن سده، مراسم عید فطر، نکوداشت عید نوروز.

از چهار جلد اول تاریخ بیهقی که مسلما درباره‌ی روزگار باستان و دوران پیش از غزنویان بوده تنها مطالبی اندک در "زبدة‌التواریخ" هافظ ابرو بر جای مانده است. هرچه ازاین کتاب بر جای مانده به کوشش دکتر "خلیل خطیب رهبر" در سه مجلد به چاپ رسیده است. این اثر با بخش‌های به جا مانده از مجلد پنجم آغاز می‌شود، در این مجلد: نامه حشم تگیناباد به امیر مسعود، فرمان امیر مسعود به علی رقیب، نامه حره ختلی به امیر مسعود، مذاکره صلح با اعیان ری، حرکت مسعود از ری، رسیدن رکاب‌دار به امیر مسعود، داستان فضل با عبدالله طاهر، نامه مسعود به غازی و... ثبت و ضبط گشته است.

مجلد ششم با تاریخ "امیر شهاب‌الدوله مسعود بن محمود" و خطبه مقایسه پیامبران و پادشاهان آغاز می‌شود و سرفصل‌های زیر در آن به چشم می‌خورد: قوت‌های سه گانه نفس، در شناختن نیک و بد، دنباله سخن جالینوس، عذر بیهقی در نوشتن تاریخ، احوال امیر مسعود در زمین داور، قصه بوسعید و بخشش به شعرا، وضع مسعود با پدر در سفر ری، روابط مسعود با منوچهر قابوس، حکایت افشین، داستان مامون و امام رضا(ع)، وضع دیوان رسالت دربلخ، سخن امیر با عبدالله و حاتمی...

مجلد هفتم تاریخ بیهقی نیز مانند دیگر مجلدهای آن در بردارنده تاریخ، پندها و داستان‌های زیبا و شیوایی است که در ذیل عناوین زیر نگاشته شده‌اند: خروج امیر مسعود، فرو گرفتن امیر یوسف، ورود امیر به غزنین و استقبال مردم، مطالبه صلات بیعتی، ذکر سیل، خلعت پوشی احمد ینالتگین، قصیده ابو حنیفه، درگذشت خلیفة‌القاد بالله، ترتیب هدیه برای خلیفه، مذاکره امیر با خواجه در باب خوارزمشاه، نامه مسعود به التون تاش، داستان زندانی شدن بزرجمهر، فتح بخارا، اقدام احمد عبدالصمد برای صلح، تعیین هارون به خوارزمشاهی، بیماری خواجه احمد حسن، رای زدن امیر در باب انتخاب وزیر. 
مجلد هشتم در بردارنده بخش‌های دیگری از تاریخ غزنویان و درگیری این طایفه با سلجوقیان است. این فصل مطالب متنوعی را دربر دارد: انتخاب بوسهل حمدوی به کدخدایی ری، سخن بوسهل حمدوی در باب ری، تصمیم مسعود به گرفتن ترکمانان، کارهای سورس صاحب دیوان خراسان، دنباله حکایت فضل برمکی و یحیی علوی، تفصیل هدیه علی عیسی به هارون، سخن یحی برمکی به هارون درباب خراسان، جنگ طوسیان با نیشابوریان، ورود امیر مسعود به سرخس، ورود امیر مسعود به آمل، حکایت امیر لیث در مرگ فرزند، نامه ترکمانان در باب صلح، آوردن رسولان سلجوقیان به لشکرگاه ، مصالحه با پسر تاکو.

در مجلد نهم تاریخ بیهقی شرح بخش‌های دیگری از تاریخ به ویژه نبرد سرنوشت‌ساز دندانقان آمده است و در آن سرفصل‌های زیر دیده می‌شود: وصف تخت نو و بار دادن امیر، حرکت سپاهش به جانب سرخس، ورود ابراهیم ینال و طغرل به نیشابور، سخنان قاضی صاعد به طغرل، رفتن امیر مسعود به ترمذ و بازگشت به بلخ، جنگ امیر با سلجوقیان در طلخاب، مشاوره امیر با بونصر مشکان، صلح موقت با ترکمانان، ورود امیر مسعود به هرات، نامه به بوسهل حمدوی وبا تالیجار، مرگ بونصرمشکان، حال بوالفضل پس از بونصر، حرکت مسعود از هرات به قصد ترکمانان، بر تخت نشستن طغرل، حمله سلجوقیان به بلخ. 
در مجلد دهم تاریخ بیهقی مطالب گوناگونی درج شده است، از جمله: تعریف ولایت خوارزم، حکایت خوارزمشاه ابوالعباس، مخالفت بزرگان لشکر با خطبه کردن به نام محمود، ذکر فساد الماحاد و تسلط اشرار، منازعه عبد‌الجبار و هارون، حمله شاه ملک به ترکمانان، بر تخت نشستن خوارزمشاه شاه ملک.

از دیگر آثار منسوب به او "مقامات بونصرمشکان" و "زینة الکتاب" است. وی در تاریخ مسعودی دو جا از کتابی به نام "مقامات" یا "مقامات محمودی" یاد می کند که شاید قسمت محمودی این کتاب باشد. 
بیهقی دلیل نوشتن تاریخ را آیندگان می داند و بارها آن را بیان می کند. دو شرط عمده مورخ، صداقت و اطلاع است که بیهقی- شاید بیش از خوانندگان خود- متوجه اهمیت آن بوده است و بدین جهت در هر فرصتی خاطر خوانندگان را از راستگویی و حقیقت دوستی و نیز احاطه و اطلاع خود بر اخبار اطمینان می دهد. آنچه در کتاب بیهقی آمده یا از مشاهدات و مشهودات خود او است یا اطلاعاتی که با کنجکاوی بسیار از اشخاص مطلع و مربوط به دست می آورد و یا از کتابهایی که غالبا نام آنها را ذکر می کند و حتی راجع به ارزش آنها نظر خود را می گوید.

نثر بیهقی از نظر فصاحت و بلاغت نیز همواره بسیار مورد توجه بوده است. با آنکه به ذکر تاریخ می پردازد گاه از ایجازهای رسا بهره می گیرد که هرگز به اصل موضوع آسیبی نمی رساند. گاه نیز که به اطناب می پردازد نه در ذهن خواننده کسالت بار می نماید و نه از موضوع دور می شود.

زمان تألیف کتاب: بیهقی که دیگر به روزگار پیری و فرسودگی رسیده و در زندگی خود و پیرامونیان خویش فراز و نشیبهای بسیار دیده بود، زمان را برای گردآوری و تنظیم یادداشتهای خود مناسب یافته و از سال 448 هـ .ق به تألیف تاریخ پردازش خود پرداخت و به سال 451 این کار را به انجام رسانید، یعنی اندکی پس از درگذشت فرخزاد بن مسعـود و آغاز پادشاهی سـلطان ابراهیم بن مسعود(جلـد 451، ص 492).

مرگ بیهقی: بیهقی هشتاد و پنج سال زیسته و به تصریح ابوالحسن بیهقی در« تاریخ بیهق» به سال 470 هـ.ق در گذشته اسـت و به این ترتیب نوزده سال پس از اتمام تاریخ خویش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازه‏ای در زمینه کار خود دسـترسی می ‏یافته، آن را به متن کتاب می ‏افزوده است. 
 


آرامگاه بیهقی
 

  • ابراهیم اخلاقی

بایسنقر میرزا

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

بایسنقر میرزا

غیاث الدین بایسنقر (تولد ۸۰۲ ه‍.ق.، فوت ۸۳۷ ه‍.ق.) پسر شاهرخ و نوه تیمور گورکانی شاهزاده و امیری هنرمند و هنرپرور بود. وی از سیاستمداران، حامیان بزرگ هنر، معماری و فرهنگ و از خوشنویسان طراز اول عهد خود به شمار می‌رود. نام کامل او «میرزا غیاث الدین بن شاهرخ بن امیر تیمور» است و به نام‌های بایسنقر میرزا و سلطان بایسنقر بهادر خان نیز شهرت دارد. بایسنقر کلمه اى ترکى (مرکب از باى + سنقر) و سنقور، مرغى شکارى است از جنس چراغ که شنقار نیز گویند.

بایسنقر میرزا به زبان فارسی، عربی و ترکی مشرقی، که زبان مادریش بود، کاملاً تسلط داشت. او معرف برجسته فرهنگ اسلامی از نسلی ترک و ایرانی بود که به اهمیت و ارزش او تنها در دهه‏های اخیر و در تحقیقات جدید توجه شده‌است. در متون قدیم و جدید بایسنقر تحت الشعاع شخصیت برادرش الغ بیگ قرار گرفته‌است. هر چند اهمیت بایسنقر در تاریخ هنر قطعی است، لیکن خدماتش در زمینه ادبیات فارسی و تاریخ نگاری چندان معرفی نشده‌است. او قطعاً یکی از نمایندگان و شاید مهمترین نماینده آمیزش فرهنگ ترکی و فارسی در آسیای مرکزی و آسیای غربی(یعنی ایران و ترکیه) در عهد تیموریان به‌شمار می‏رود.

از بایسنقر به عنوان اولین کسی که به دو وجه ملی و دینی، همزمان توجه کرده نام برده می‌شود. در بررسی برنامه‌ریزی مکتب هرات که بیش از همه به همت او و پدرش شکل گرفت، دیده می‌شود که این مکتب همانطور که برای هویت بخشی به هنر اسلامی قدم پیش می‌گذارد، همان‌طور هم برای شکل‌گیری شاهنامه بایسنقری اقدام می‌کند . برای شروع این پروژه عظیم کاغذ سازان سمرقندی دعوت می‌شوند تا کاغذ سمرقند را تولید کنند.
بایسنقر هنگامی که پدربزرگش، امیر تیمور، در سال ۸۰۷ ق / ۱۴۰۵ م درگذشت، کودکی بیش نبود. او پادشاهی خوش طبع و خوش سخن و هنرپرور و عیاش بود و آنقدر که ممکن بود عالم را به خوشی گذرانید. بقول دولتشاه «جمالی داشت با کمال... و از سلاطین روزگار بعد از خسرو پرویز چون بایسنقر سلطان کسی به عشرت و تجمل معاش نکرد، شعر ترکی و فارسی را نیکو گفتی و فهمیدی، به شش قلم خط نوشتی.

مرگ زودرس بایسنقر به دلیل افراطش در شرابخواری روی داد. دولتشاه می‌گوید: «شبی از فرط شراب به فرمان رب الارباب بخواب گران فنا گرفتار شد و سکنه هرات سبب آن وفات سکته پنداشتند و وقوع این واقعه... در دارالسلطنه هرات در باغ سپید بود در شهور سنه سبع و ثلاثین و ثمانمائه (۸۳۷ ه'. ق.) و عمر او سی وپنج سال بوده. 
مدفن او در گورستانی است متعلق به مدرسه‏ گوهرشاد در هرات. این مدرسه در ۱۳۰۲ ق / ۱۸۸۵ م ویران شد. لیکن آثار مقبره‏ها را همچنان می‏توان مشاهده کرد. روشن نیست که خسارتهای بعدی این گورستان ناشی از گذشت زمان است یا به دلیل جنگ اوایل دهه ۱۳۶۰ ش / ۱۹۸۱ م که بر اثر آن، بخش قدیم هرات شدیداً آسیب دید.

شاهرخ، بر خلاف تیمور، جانشینی برای خود انتخاب نکرد؛ دو فرزندش، بایسنقر و جوکی میرزا در زمان حیات او درگذشته بودند و فرزند دیگرش، الغ بیگ، بیشتر اوقات در سمرقند بود و به عنوان مهمان به دربار پدر دعوت می شد و در امور سلطنت دخالتی نداشت . از این رو بایسنقرهرگز به حکومت نرسید.

بایسنقر در ادارهٔ امور حکومت تیموری سهمی عمده داشت. او هفده ساله بود که والی طوس، نیشابور و استرآباد شد و بنا به گفته خوافی در ۸۱۹ ق / ۱۴۱۶ م امیر دیوان شد. واین احتمالاً به معنای سرپرست «دیوان عالی امیری» یا شورای عالی شاهرخ در هرات بوده‌است ظاهراً پس از آن نیز برای مدتی والی تبریز بود، اما مجدداً به مقام پیشین خود بازگشت. تا جایی که وظایف مملکتی اجازه می‌داد، خوش داشت که به جای اقامت در ولایات، در هرات نزد پدرش بماند، زیرا در مسئولیتهای خطیر، پدر به او اعتماد می‌کرد؛ از جمله در ۸۱۷ که شاهرخ در پایتخت نبود، نیابت سلطنت را بر عهده گرفت. هر چند رسماً به جانشینی منصوب نشده بود، عملاً ولیعهد شمرده می‌شد.

اهمیت و شهرت بایسنقر میرزا پیش از حکومت دارى و سیاستمدارى به دلیل عشق سرشار و علاقه بسیار وى به علم و ادب و کلیه فنون و هنرهاى زیبا اعم از شعر، موسیقى، نقاشى و معمارى بود. بایسنقر میرزا هنرمندی تمام عیار بود و افزون بر خمایت بی‌شاعبه از هنرمندان خود نیز در انواع هنرهای روزگار چون خوشنویسی، نقاشی و موسیقی سررشته داشت.
بایسنقر میرزا در اقلام ششگانه خوشنویسی شاگرد شمس الدین محمّد بن حسام هروى معروف به شمس بایسنقرى بوده‌است و خود از استادان برجسته خط محقق و ثلث مى‌باشد.

خطوط زیبای مسجد گوهرشاد که به دستور مادرش گوهر شاد آغا در مشهد بنا شده، به قلم بایسنقر به رشته تحریر درآمده سپس بر کاشی انتقال یافته‌است. حاصل کار به خط ثلث و به رنگ سفید بر زمینه سرمه‏ای مات نوشته شده، که آیاتی از قرآن است و به خط کوفی تزیین یافته‌است. این آثار را هنوز هم بر کاشی‌های درخشان ایوان جنوبی مسجد گوهرشاد (کتیبه‌های ایوان مقصوره) می‏توان مشاهده کرد. در این کتیبه که از قدرت و قوت قلم آن تمجید شده، رقم «بایسنقر بن شاهرخ بن تیمور گورکانى فى 821ه ق» دیده می‌شود که به‌این ترتیب بایسنقر آن‌را در بیست سالگى نوشته است. بعضى از کاشی‌ها، پس از زلزله ۱۰۸۷ ق / ۱۶۷۶ م به دستور شاه سلیمان صفوى با کاشی‌هاى جدید تعویض شده است. بعضى از کتبیه‌هاى عمارات سبزوار را نیز او نوشته است. ولیدی طوغان به کاشی‌های واحدی نیز اشاره می‌کند که به خطّ رِقاع نوشته شده و آنها را در یک مجموعه‌ای خصوصی در ترکستان دیده بوده‌است.

همچنین کتابت بزرگ ترین قرآن موجود را اثر بایسنقر میرزا می‌دانند که به خط محقق نگاشته شده و هم اکنون بعضى صفحات آن در موزه قرآن کتابخانه آستان قدس رضوی ، کتابخانه سلطنتى، کتابخانه ملى، موزه ایران و کتابخانه ملک موجود است و شمارى از اوراق آن در امامزاده اى در قوچان بوده است، چه در حدیقة الحقایق است که از زلزله جز همان امامزاده سلطان ابراهیم بن على بن موسى الرضا در قوچان چیزى باقى نمانده و بعضى اوراق قرآن به خط میرزا بایسنقر بن امیر تیمور گورکانى در آنجاست. می‌گویند نادرشاه افشار این اثر شگرف را از سمرقند به آنجا آورده است. از قرآن بایسنقر با خط محقق و در قطع بزرگ، هشت صفحه در آستان قدس رضوى نگهدارى مى‌شود. هر صفحه از این قرآن نفیس هفت سطر دارد که بین سطور و پیرامون آیات آرایش شده است. قطع این قرآن که یکى از بزرگ‌ترین قرآ‌ن‌هاى موجود است، 177 در 110 سانتى‌متر مى‌باشد.

از این خطاط و هنرمند، قرآنى به خط ثلث جلى مربوط به قرن نهم است که در کتابخانه سلطنتى سابق(موزه کاخ گلستان) موجود بوده است. این قرآن در حد کمال و زیبایى با خط ثلث کتابت شده است و هر یک از صفحات آن به زر شامل هفت سطر ثلث درشت است که از حیث ترکیب و شکل حروف بسیار جالب است. صفحات این قرآن جدول کشى شده و در بالاى هر آیه یک علامت دیده مى شود.

تصویرى از قرآن به خط نسخ خوش کتاب خفى با رقم بایسنقر موجود است که البته رقم آن را ساختگى مى دانند. تحریر این قرآن حدود قرن نهم با رقم ساختگى بایسنقر مورخ 823 هجرى است. دو صفحه اول، فهرست اسماء السور به خط رقاع در خانه هاى شطرنجى و زمینه طلاپوشى از قرن سیزدهم است. دو صفحه افتتاح، تمام تذهیب با پیشانى و ذیل به خط رقاع، اسامى سور به خط رقاع و قلم زر تحریردار و فواصل آیات ستاره نشان است. نگارنده کتاب راهنماى گنجینه قرآن دلایلى ارائه مى دهد که صفحه اسم بایسنقر ساختگى است. برخى دیگر بر همین نظرند؛ زیرا تاریخ اتمام آن ـ یعنى 837 ـ مقارن با مرگ بایسنقر است.

هنر دیگر بایسنقر شعر و شاعرى بود. او دنباله رو سنت شعر دربارى بود، که در آن ایام دیگر به مدیحه سرایى محدود نماند، بلکه دامنه بسیار گسترده ترى داشت هر چند از زبان او نقل می‏کنند که گفته‌است امیر نباید به سرودن شعر بپردازد. با این وجود ابیات پراکنده‏ای از او در تذکره دولتشاه سمرقندی نقل شده‌است. و با برادرانش: الغ بیگ در سمرقند و ابراهیم در شیراز، درباره شعر فارسی مکاتبه می‏کرد. او اشعار امیر خسرو دهلوی را بر اشعار نظامی گنجوی، که الغ بیگ می‏پسندید، ترجیح می‏داد. این غزل از سروده هاى اوست:

ندیدم آن دو رخ اکنون دو ماه است ولى مهرش بسى در جان ما هـــست
به راهش سر نَهَم روزى که میرم توان گفتن که عاشق سر به راه است
به زلفش مشک خود را نسبتى کرد دروغى گفت از آن رویش سیاه است
گــــــداى کوى او شـد بایسنـقـــــر گــداى کـوى خـــــــوبان پادشاه است

بایسنقر در نقاشی و موسیقی قریحه ذاتی داشت، اما توانایی‌هایش را بیشتر در خوشنویسی بکار برد. 
بایسنقر مشوق تاریخ نگاری به زبان فارسی نیز بود. گر چه هیچ یک از تاریخ نگاران عهد تیمور و تیموریان به مقام والای رشید الدین فضل الله و عطا ملک جوینی در دوره مغول دست نیافتند، اما بعضی از آنها آثار برجسته‏ای از خود به جای گذاشتند که مهمترین آنها حافظ ابرو «متوفی ۸۳۳ ق / ۱۴۳۰ م» است. حافظ ابرو، سخت مورد تشویق و توجه بایسنقر بود و تاریخ کبیر خود را بنام بایسنقر نوشت که به زبدةالتواریخ معروف است و فصیحی خوافی آن را مجمع التواریخ سلطانی میخواند. ظاهراً این کتاب در سال ۸۲۹ یا ۸۳۰ ه'. ق. خاتمه یافته است و احتمالاً به توصیه شاهرخ پدر بایسنقر، چهارمین قسمت مجمع التواریخ را به صورت کتابی مستقل تحریر و به بایسنقر اهداء شده‌است. به نظر بازیل گری، بایسنقر در تهیه و مصور کردن متون تاریخی بیشتر از نسخه‏های دیوان اشعار توجه داشت.

او موسس و بانی زیباترین شکل کتاب‌آرایی در ایران است و در تحت حمایت او چهل نفر کاتب و خطاط به راهنمائی مولانا جعفر تبریزی معروف به جعفر بایسنقری که خود او نیز شاگرد عبدالله بن میر علی است به استنساخ کتب مشغول بودند. وی بوسیله پرداخت دستمزدهای گزاف و اعطاء انعام فراوان و شاهانه، هنرمندترین استادان خوشنویسی و تذهیب را نزد خود نگاه می‌داشت و آنان برای وی ظریف ترین آثار هنری را درخط، تذهیب، جلدسازی و صحافی به وجود می‌آوردند. کتابهای کتابخانه وسیع این شاهزاده هم اکنون در تمام جهان متفرق است و هرجا که هست در کمال حرمت و دقت نگاهداری می‌شود. کانون هنری بایسنقر در هرات به‌نام دارالصنایع کتاب سازی معروف بود و کتاب‌های پدیدآنده در دوره بایسنقری شامل نفیس‌ترین مینیاتورها و استادانه‌ترین خوشنویسی‌ها هستند که به زیبایی تمام صحافی و جلدآرایی گشته‌اند.

ذوق شعر دوستی بایسنقر متوجه شاهنامه نیز شد. وی دستور داد نسخه‌ای از شاهنامه را برای او استنساخ کردند که به «شاهنامه بایسنقری» شهرت دارد. این کتاب که به سال ۸۲۹ ه.ق. تحریر یافته‌است یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های هنر ایرانی و بلکه هنر اسلامی است. مقدمه‌ای که به امر بایسنقر برشاهنامه فردوسی نوشته شده‌است را برخی بسیار سودمند دانسته‌اند. هرچند ملک الشعرا بهار آن را «سرتاسر خلاف حقیقت و خلاف منطق و برضد تاریخ» می‌داند.
بایسنقر به همراه پدرش شاهرخ از جمله مشوقان بزرگ سبک هنری یا مکتب هرات بود. او گرایش شدیدی به ماندن در هرات داشت و مورخان یکی از دلایل ماندگاری بایسنقر در هرات را، شکوفایی حیات فرهنگی در آن شهر می‏دانند که بایسنقر می‏توانست علایق سرشار هنری و فکری خود را در آن شهر به خوبی تعقیب کند.

پس از آنکه بایسنقر از نبردِ پیروزمندانه با ترکمانان در ۸۲۳ بازگشت و مولانا جعفر تبریزی، بعدها ملقّب به جعفر بایسنقری، استاد مسلّم خط نستعلیق و سایر استادان فن را از تبریز به همراه آورد، هرات تبدیل به مرکز هنر خوشنویسی شد. با اینهمه مرکز نگارگری به حمایت ابراهیم، برادر بایسنقر، چندگاهی شیراز و مدّتی نیز اصفهان بود؛ امّا عاقبت توفیق شاهرخ در تسخیر تمامی قدرت در هرات و توجّه وی و بایسنقر به هنر، بسیاری از هنرمندان را از اقصی نقاط ایران به هرات کشاند و سبب شد که مراکز مهم پیشین اهمیت و اعتبار خود را از دست بدهد و در مرتبه‌ای نازلتر قرار گیرد.

هنرمندان نقاش و خوشنویس و خطاط که در کتابخانه بزرگ شاهی هرات به امر بایسنقر میرزا مشغول به کار بودند، آثار زیادی همچون کتاب‌های شاهنامه، لیلی و مجنون، بوستان و گلستان سعدی را مصوّر ساختند. مجموع این آثار سبک جدیدی را پدید آورد که در تاریخ هنر ایران به «مکتب هرات» معروف است. در مکتب هرات تصاویر انسان‌ها به صورت ریز وکوچک ترسیم گشته و مینیاتورها با خطوط ساده و بی پیرایه اجرا شده‌اند.
سبک هراتی ویژگی خود را داشت. یکی از ویژگیهای آن، وجود عناصر شرق دور بود که احتمالاً ازمبادلهٔ سفیر میان ایران و چین ناشی می‌شد. مشهور است که هنرمندان هرات همراه هیئتهای سیاسی به خانبالق (پکن) آمد و شد داشته‌اند؛ یکی از آنان، به نام غیاث الدین نقاش، که بایسنقر او را برگزیده بود، بعدها شرح سفر خود را نوشت که این شرح در تاریخ حافظ ابرو آمده‌است.

بازیل گری در بررسی ویژگیهای سبک هراتی، اهمیت خاصی به تأثیر متقابل تصاویر بر یکدیگر می‌دهد که با اشارات معنی‌دار جان گرفته‌اند. او خاطرنشان می‌کند که این سَرزندگی و تحرک، کاملاً مغایر با خشکی و بی روحی چهره‌ها در نگارگری‌های مکتب جلایری است. همچنین، صحنه‌ها با قرارگرفتن افق در نزدیک لبة بالایی، عمق بیشتری یافته‌اند. زمینه‌های فیروزه‌ای متمایل به آبی و سبز، رنگهای عمده در این نگارگری‌ها هستند.

پس از مرگ بایسنقر در ۱۴۳۳م هرات همچنان به صورت مرکزی برای هنر مصورکردن کتاب‌های نفیس برای مدت‌ نسبتاً طولانی باقی ماند. طبق گزارش دوست محمد، در مقدمه آلبوم یا مرقعی که به فرمان ابوالفتح بهرام میرزا یکی از شاهزادگان صفوی در سال ۱۵۴۴م فراهم کرده بود، سنتی که بایسنقر میرزا و شاهرخ پدرش بنا گذاشته بودند، به سرپرستی و حمایت علاءالدوله پسر بایسنقر تا سال ۱۴۴۷م به حالتی زنده باقی ماند.

 


 

  • ابراهیم اخلاقی

آخوند خراسانی(هروی)

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

آخوند خراسانی(هروی)

شیخ محمد کاظم هروی معروف به آخوند خراسانی از شخصیت های بزرگ و بی بدیل جهان اسلام و تشیع بود و خدمات بزرگی در راه نشر معارف اهلبیت(ع) انجام دادند. وی از نوابغ و نوادر عصر خویش شمار میرفت.
شیخ محمد کاظم هروی معروف به آخوند خراسانی فرزند ملا حسین واعظ اهل ولایت هرات در سال 1255ق. در مشهد دیده به جهان گشود. پدرش، ملا حسین هراتى علاوه بر تبلیغ به تجارت ابریشم نیز مشغول بود. ملا حسین، روحانى وارسته اى بود که براى گذران زندگى، هماره در بین راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبلیغى اش مردم را با احکام اسلامى آشنا مى ساخت. در یکى از همین سفرها، در کاشان ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله، محمدرضا، غلامرضا و محمد کاظم (آخوند خراسانى) بود. سرانجام مهر پیشواى هشتم او را به مشهد کشاند تا براى همیشه در شهر شهادت ساکن شود.

آخوند در دوازده سالگى وارد حوزه علمیه مشهد شد. ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا گرفت. در هیجده سالگى ازدواج کرد و در 22 سالگى همراه کاروان زیارتى عتبات عالیات، براى ادامه تحصیل عازم عراق شد. شوق تحصیل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشکلات سفر و مشکل مسکن در نجف، همراه خود نبرد.
کاروان زایران به سبزوار رسید. قافله براى استراحت، رحل اقامت افکند تا پس از توقفى کوتاه، به سوى عراق حرکت نمایند. آخوند خراسانى چون آوازه دانش ((ملا هادى سبزوارى)) را شنیده بود، تصمیم گرفت از کاروان جدا شود و براى بهره جستن از دریاى علم آن حکیم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ه‍ق را در حوزه علمیه سبزوار گذراند و از درس فیلسوف بزرگ عصر، ملا هادى سبزوارى بهره برد. آنگاه از سبزوار به تهران رفت و حدود سیزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسین خویى و میرزا ابوالحسن جلوه شرکت کرد و سرانجام به حوزه علمیه نجف راه یافت و در درس شیخ انصارى و میرزا حسن شیرازى شرکت کرد.

آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى کوشید و در این راه از هیچ مشکلى نهراسید. خودش ‍ مى گوید:تنها خوراک من فکر بود. ولى قانع نبودم، هیچ گاه نشد که گلایه کنم . شش ‍ ساعت بیشتر نمى خوابیدم. شبها بیدار بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شکم خالى بسیار مشکل است.

او در کنار تحصیل، به عبادت و شب زنده دارى نیز اهمیت فراوان مى داد. بارها به کربلا رفت و به زیارت امام حسین علیه السلام نایل شد. در یکى از این سفرها پس از زیارت، در درس آیه الله آخوند اردکانى (متوفاى 1302 ق.) شرکت کرد. آخوند اردکانى نظر شیخ انصارى را در مساله اى بیان و سپس بر نظر او چند اشکال کرد. اشکالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شرکت در درس شیخ انصارى، اشکالهاى اردکانى را به استاد بازگو کرد. شیخ انصارى یکى از اشکالها را پذیرفت اما اشکال دوم را رد کرد. آخوند به دفاع از اشکال دوم اردکانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت اما آخوند دفاعیه استاد را قانع کننده ندانست و بار دیگر اشکال را با بیانى تازه مطرح کرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا کشید. صدها طلبه که در درس شیخ انصارى شرکت داشتند، در شگفت بودند که چگونه طلبه اى جوان که 25 سال بیش نداشت و کمتر از سه سال بود که به درس شیخ انصارى راه یافته، بى محابا با دلیلهاى قوى به استاد اشکال مى کند. یکى از طلاب به دیگران گفت: این آخوند (آخوند خراسانى) را ببینید که دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردکانى) را تایید مى کند. از آن زمان به بعد در همه نجف او را با لقب (آخوند) صدا مى کردند.

آخوند از سال 1278 ق. تا سال 1291 ق. بیش از سیزده سال در درس ‍ خارج استادان برجسته حوزه علمیه نجف شرکت کرد. بیش از دو سال در درس شیخ انصارى شرکت کرد و پس از وفات او (1281 ق .) دو سال به درس آیه الله سید على شوشترى (متوفاى 1283 ق.) راه یافت و سالها در درس آیه الله شیخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ق.) و آیه الله سید مهدى مجتهد قزوینى ادامه تحصیل داد.

آخوند خراسانى بیش از سیزده سال در کنار درسهاى سایر اساتید در درس میرزاى شیرازى نیز شرکت کرد. میرزاى شیرازى در سال 1291 ق. به سامرا هجرت کرد و بیشتر شاگردانش نیز همراه او به سامرا رفتند. اما آخوند در نجف ماند و به تدریس ادامه داد. او مدتى بود که در کنار تحصیل و شرکت در درس میرزاى شیرازى به تدریس نیز مشغول بود البته برخى از نویسندگان نوشته اند: آخوند نیز به سامرا رفت ولى پس از مدتى کوتاه به سفارش میرزاى شیرازى به نجف برگشت و به تدریس ادامه داد. روزى آخوند به سامرا رفت و پس از زیارت مرقد امام حسن عسکرى علیه السلام و امام هادى علیه السلام در درس استاد پیشین خود شرکت کرد. آخوند اشکالى به نظریه میرزاى شیرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت. آخوند اشکال را با بیانى دیگر تکرار کرد و استاد دوباره پاسخ داد.... پرسش و پاسخ ادامه یافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست . روز بعد میرزاى شیرازى پیش از آغاز درس گفت: ((در بحث دیروز، حق با آخوند بود.))!

اندک اندک آوازه علمى آخوند در حوزه علمیه نجف پیچید و روز به روز به شمار شاگردانش افزوده شد. اینک وى یکى از مجتهدان و مدرسان مشهور نجف و به عنوان یکى از ممتازترین شاگردان میرزاى شیرازى، مورد احترام طلاب و علما بود. میرزاى شیرازى مقام علمى او را به طلبه ها گوشزد مى کرد و آخوند نیز تا هنگامى که میرزاى شیرازى زنده بود به احترام استاد بالاى منبر نمى رفت؛ روى زمین نشست و درس مى گفت.
میرزاى شیرازى در سال 1312 ق. دار فانى را وداع گفت. آخوند مدتى پس از رحلت استاد به سامرا رفت و بعد از زیارت مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد، کوبه در منزل را بوسید و پیشانى بر آن گذاشت و زار زار گریست.
آخوند از موفق ترین استادان تاریخ حوزه هاى علمیه شیعه است که شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته اند و صدها مجتهد در درس او تربیت یافتند که نام برخى از آنها از این قرار است: سید ابوالحسن اصفهانى، شیخ ابوالقاسم قمى، سید ابوالقاسم کاشانى ، میرزا احمد خراسانى، سید محمد تقى خوانسارى، سید جمال الدین گلپایگانى، شیخ محمد جواد بلاغى، شهید سید حسن مدرس، حاج آقا حسین قمى، سید صدر الدین صدر، آقا ضیاء الدین عراقى، شیخ عبدالکریم حائرى، سید عبدالله بهبهانى، سید عبدالهادى شیرازى، شیخ محمد على کاظمى، شیخ محمد حسین نائینى، آقا بزرگ تهرانى، حاج آقا حسین بروجردى و سید محمود شاهرودى. آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت.

در اواخر عمر، زیارت را - شاید به خاطر پیرى - طول نمى داد. یکى از مریدانش به وى گفت: شما کمى بیشتر در حرم بمانید تا همه زایران متوجه آداب زیارت شما بشوند. آخوند دست به ریش خود گرفت و گفت: در این آخر عمر، با این ریش سفید به خدا شرک بورزم و خودنمایى کنم؟

یکى از سخنرانان مذهبى کربلا که از مخالفان مشروطه بود و همه جا علیه آخوند صحبت مى کرد، به علت بدهى تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد. مشترى خرید خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روى دیدن آخوند را نداشت، اما شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به این معامله راضى شود. آخوند چند کیسه لیره به او داد و گفت: شما جزو علمایید، من راضى نیستم که در گرفتارى باشید. با این پول، بدهى خود را بدهید و خانه را نفروشید. هرگاه به مشکلى برخوردید نزد من بیایید. واعظ کربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس، از مریدان او شد.

تالیفات 
آخوند کتابهاى زیادى درباره اصول، فقه و فلسفه به نگارش در آورد. آثارش ‍عبارتند از:
1 - حاشیه مختصر بر رسائل، که نخستین اثر اوست.
2 - حاشیه مفصل بر رسائل، که به نام ((درر الفوائد)) چندین بار چاپ شده است.
3 - حاشیه بر مکاسب
4 - فوائد: در سال 1315 ق.، در تهران به چاپ رسیده است.
5 - حاشیه بر اسفار
6 - حاشیه بر منظومه ملا هادى سبزوارى
7 - رساله اى در مشتق
8 - رساله اى در وقت
9 - رساله اى در رضا 
10 - رساله اى در دماء ثلاثله
11 - رساله اى در اجاره
12 - رساله اى در طلاق
13 - رساله اى در عدالت
14 - رساله اى در رهن، همه رساله ها در یک جلد چاپ شده است.
15 - القضاء و الشهادات
16 - روح الحیاه فى تلخیص نجاه العباد، که در سال 1327 ق.، در بغداد به چاپ رسیده است.
17 - تکمله التبصره: در سال 1328 ق، در تهران چاپ شده است.
18 - ذخیره العباد فى یوم المعاد: رساله عملیه آخوند، به زبان فارسى است که نخست در بمبئى و سپس در سال 1329 ق . در تهران، چاپ شد.
19 - اللمعات النیره فى شرح تکمله التبصره
20 - کفایه الاصول: مهمترین اثر آخوند، که چندین بار چاپ شده است و هنوز در حوزهاى علمیه شیعه تدریس مى شود. این کتاب از کم نظیرترین کتابهایى است که درباره علم اصول نوشته شده است. بیش از صد نفر از مجتهدان شیعه بر این کتاب حاشیه و شرح نوشته اند.
غروب خورشید
بسیارى از علماى نجف، کربلا و کاظمین خود را براى سفر به ایران و دفاع از آن در برابر استعمار آماده ساختند. قرار بود که آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21 ذیحجه 1329 ق. از نجف به مسجد ((سهله)) بروند و پس از نیایش و دعا براى پیروزى سپاه اسلام، راهى ایران شوند.

عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. میرزا مهدى، پسر آخوند مقدمات سفر را آماده مى کرد. آخوند به اطرافیانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم بخوانیم و پس از زیارت حرکت کنیم.
آخوند تا پاسى از شب بیدار بود. امانتها را به صاحبانش داد و برنامه هاى فردا را منظم کرد و کارها را بین چند نفر از یارانش تقسیم کرد. نیمه شب به نماز شب ایستاد آقا پیش از اذان صبح دل درد شدیدى گریبانش را گرفت. سرانجام پس از اقامه نماز صبح، پیشواى مشروطه رخت از جهان بر بست. برخى بر این باورند که وى به وسیله جاسوسان روسى و انگلیسى مسموم شده است.

 

  • ابراهیم اخلاقی

احمدعلی کهزاد

ابراهیم اخلاقی | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ

احمدعلی کهزاد

احمدعلی کهزاد ( ۱۲۸۷-۱۳۶۲ ش / ۱۹۰۷-۱۹۸۳ م )، از تاریخنگاران و باستان‌شناسان برجسته افغانستان است.
احمدعلی کهزاد فرزند میرزا محمدعلی، در ٨ ثور (اردیبهشت ماه) سال ۱٢٨٧ خورشیدی (٢٨ اپریل ۱۹۰۷ م) در شهر کابل در یک خانوادۀ روشنفکر زاده شد. او از مردم چنداول کابل بود آموزش دورهٔ کودکی را از مکتب خانه سید عبدالحمید آغا شروع کرد و دورهٔ دبیرستان را در مکتب استقلال (در سال ۱۳۰٨) به پایان رسانید.

احمدعلی کهزاد چنان که بعدها از آثار او آشکار می‌شود، بطور حتم زبان عربی را در مدارس تعلیم دیده و از ادبیات آن زبان بهره‌ی فراوان برده بود .احمدعلی قسمتی از آموزش ابتدایی‌اش را در مکتب خافی‌ها و پس از آن در مکتب اتحاد گذرانید و سپس یکی دو سال دوره‌ی‌ متوسطه را در مکتب حبیبیه و جبل‌سراج درس خواند. اما مهم‌ترین دوره‌ی تحصیل وی در دوره‌ی عالی (اعدادی) در لیسه استقلال بود.

احمدعلی، در مکتب استقلال، با استادان فرانسوی و زبان فرانسه آشنا شد و این زبان را به خوبی آموخت و از ادب آن بهره‌ی فراوان برد و بنا بر همین تسلط وی در زبان و ادبیات فرانسه بود که بعد از فراغت از تحصیل، توجه دربار به سوی او جلب شد و در دارالتحریر شاهی، شغل مترجمی به او واگذار شد. علاوه بر این، خصلت‌های پسندیده‌ای او، علت دیگر این انتخاب بود. او در طول تحصیل از مکتب ابتدایی تا لیسه شاگرد ممتاز بود. زبان فرانسه را روان صحبت می‌کرد و به خوبی می‌نوشت. با زبان انگلیسی نیز آشنایی داشت. حسن خلق، برخورد نیکو و آداب درباری را خانواده به او آموخته بود. شغل اداری در دربار، از طرفی او را با رجال سیاسی داخلی و خارجی معاشر ساخت و به بصیرت او به آداب و فرهنگ غربی و سیاست بین المللی افزود و از سوی دیگر، دربار را به استعداد فراوان و کم نظیر او در درک مسایل علمی و فرهنگی و سیاسی بیشتر متوجه ساخت. از همین جهت، پس از دو سال، او را برای انجام وظایف سیاسی در خارج از کشور مناسب دانستند و به وظیفه سکرتری سفارت کبرای افغانستان در ایتالیا به رم فرستادند.

کهزاد در دوران اقامتش در ایتالیا، زبان ایتالیایی و مبانی دانش باستان‌شناسی را فراگرفت که در فعالیت بعدی خود از آن فراوان بهره جست. از طرفی هم، آثار بزرگ باستانی ایتالیا تاثیر عمیق بر وی نهاد و او را بسوی مطالعه و تحقیق در مسایل تاریخ باستانی کشانید.

از اقامت کهزاد در ایتالیا مدتی نگذشت که در اثر بدگمانی مقامات بالایی سفارت، مناسباتش با سفیر وقت بهم خورد و مجبور شد دوباره به وطن برگردد. اما چون جنگ جهانی دوم آغاز شده بود و راه دریای مدیترانه نسبت بمباران کشتی‌ها خالی از خطر نبود، لذا از راه زمینی وارد ایران شد. اما از آنجا که نیت ناپاک سفیر بدرقه راهش بود، با ارسال تلگرامی به کابل نوشت که احمدعلی خان ترک تابعت کرده و به ایران رفته است که به این دلیل، حکومت وقت افغانستان به سفارت افغانستان در ایران هدایت داده بود تا با ورود احمدعلی خان او را تحت الحفظ به افغانستان تسلیم دهند، که چنان هم شد و در نتیجه استاد را از هرات راساً به توقیف خانۀ کابل فرستادند و او یازده ماه حبس را سپری کرد.

استاد کهزاد از سال ۱۳۱۰ عضو انجمن ادبی کابل بود و از جمله اعضای مؤسس آن انجمن نیز بشمار می‌رود." پس از آن، "علاوه بر امور باستان‌شناسی و سرپرستی موزه کابل، عهده‌دار مقام ریاست انجمن تاریخ افغانستان نیز بود که به اثر پیشنهاد خودش در سال ۱۳٢۱ ایجاد شده بود. او مدت تقریباً بـیست سال (تا سال ۱۳٤۰)، این وظیفه سترگ ملی را با علاقه‌مندی فراوان به پـیش برد.
پادشاه افغانستان، محمدظاهرشاه و دو بنی عم وی سردار محمدداود و سردار محمدنعیم به آموخته‌های وسیع این دانشمند در تاریخ افغانستان و کاوش‌های باستان‌شناسی او ارج می‌گذاشتند و در صورت ضرورت ماخذ مورد نیاز را از او جویا می‌شدند.
افزون بر این، استاد کهزاد، عضو انجمن دایرةالمعارف آریانا و نیز انجمن‌های متعدد علمی بین‌المللی بود که از آن میان می‌توان از انجمن جغرافیایی واشنگتن، انجمن شاهی بنگال، انجمن آسیایی فرانسوی شرق اقصی و انجمن روزنامه‌نگاران فرانسه نام برد. او با برخی از موسسات بین‌المللی چون کمیسیون یونسکو در افغانستان، موسسه مطالعات اسلامی روم وغیره همکاری داشت و باری هم دانشگاه سوربن پاریس وی را به عنوان استاد بررسی رسالهٔ یکی از کاندیدهای درجه دکترا که راجع به افغانستان تحقیق می‌کرد، برگزید. البته این انتخاب پس از آن صورت پذیرفت که از سوی دولت فرانسه به دریافت نشان شوالیه نایل آمد.

شخصیت علمی احمدعلی کهزاد، با پنجاه سال کارهای علمی و تحقیقاتی و نگارش کتاب‌ها و آثار بی‌شمار وی در زبان‌های فارسی، پشتو، انگلیسی، فرانسوی و ایتالیای نزد مردم افغانستان و جهان به حدی با اهمیت و با ارزش است، که او را از جمله دانشمندان طراز اول تاریخنگاری و باستان‌شناسی معاصر افغانستان شناخته‌اند؛ زیرا او بود که برای نخستین‌بار در نوشتن تاریخ افغانستان از اساسات و معیارهای علمی کار گرفت.
سرانجام، این پژوهشگر افغان، در روز پنجشنبه سوم قوس (آذرماه) سال ۱۳۶۲ خورشیدی درگذشت و در جوار "زیارت شاه دو شمشیره" به خاک سپرده شد.

کهزاد نخستین دانشمندی است که نقاب از چهره تاریخ کهنسال کشور خاصه عهود پیش از اسلام برداشته و با تالیف آثاری در ین زمینه بر آن جلا و جلوه ویژه و تازه داده است. بحق می‌توان گفت که استاد کهزاد تمام عمر شریف و هم نبیل خود را در راه اعتلای تاریخ وطن وقف کرده و بیش از سنین عمر خود رساله‌های علمی و مقالات تحقیقی نگاشته و بجا گذاشته است. تلاش‌های پی‌گیر و ارزنده این محقق نامدار در راه علم و فرهنگ، احیای مفاخر ملی و ماثر میهنی و روشن ساختن زوایای گذشته‌های دور آریانای کهن و خراسان دوره اسلامی، نام او را در صفحات زرین تاریخ و ادب ما ابدی و جاودان ساخته است.
کهزاد در مدت نزدیک به چهل و پنج سال (۱۳۱۰-۱۳۵۵) از سر برآوردگان پژوهش و تحقیق در زمینه‌های دیرین‌شناسی، تاریخ، جغرافیه تاریخی، و شناخت چهره‌های معروف علم و ادب و سیاست و جز اینها به شمار می‌رفت.

آثار
● کتابها و رساله‌ها:
۱- مسکوکات اقفانستان
٢- تاریخ افغانستان، جلد اول و دوم
۳- بالاحصار کابل و پیش آمدهای تاریخی جلد اول و دوم
٤- رجال و رویدادهای تاریخی
۵- در زوایای تاریخ معاصر افغانستان
۶- افغانستان در پرتو تاریخ، جلد اول، دوم و سوم
٧- لشکرگاه
٨- فروغ فرهنگ
٩- بگرام
۱۰- آریانا
۱۱- تاریخ ادبیات افغانستان
۱٢- افغانستان در شاهنامه
۱۳- غرغشت یا گرشاسب
۱۵- افغانستان چهار راه تمدن و تهذیب (چاپ ناشده)
۱۶- مسکوکات قدیم افغانستان
۱٧- مسکوکات افغانستان در عصر اسلام
۱٨- شاهنامه‌ها و مقایسه میان بعضی پهلوانان آن و اوستا
۱٩- رایان کابلی
٢۰- کنیشکا
٢۱- روابط فرهنگی افغانستان و هند
٢٢- سپرلو
٢۳- درفش ملی جمهوری
٢٤- رهنمای بامیان
٢۵- تایان (چاپ ناشده)
٢۶- گلدستۀ عشق
٢٧- عرف و عادات افغانها
٢٨- رتبیل شاهان
٢٩- کوشانی‌های خورد یا کیداری‌ها
۳۰- امپراتوری کوشان شاهان
۳۱- ممدوحین شاهنامه یا شاهان اولیه آریانا
۳٢- مدنیت اوستایی
۳۳- مدنیت ویدی
۳٤- موزۀ کابل
۳۵- شاه بهار
۳۶- کابل
۳٧- تاریخ برای صنف هفتم
۳٨- از چنگیزتا تیمور
۳٩- منظرۀ افغانستان
٤۰- سرخ کوتل
٤۱- زمان شاه و فعالیت دستگاه استعمار
٤٢- د افغانستان پخوانی تاریخ
٤۳- افغانستان قبل از اسلام (چاپ ناشده- نوشته در محبس)
٤٤- روئین تن و تهمتن در جنگ در وادی هیرمند (نشر نشده)
٤۵- سربن، تهمتن و پشوتن (نشر نشده)
● سفرنامه‌ها:
٤۶- گزارش سفر هیئت کاروان زرد در ۱۳۱۰
٤٧- ٢٨۰۰ مایل . . . 
٤٨- در امتداد کوه بابا و هری رود
٤٩- از سروبی تا اسمار
۵۰- از گلبهار تا سروبی
● درامه‌ها (نمایشنامه‌ها):
۵۱- مردان پاروپامیزاد
۵٢- اسکندر در آریانا (بزبان فرانسوی)
۵۳- اسلام . . . 
● آثار به زبانهای خارجی:
۵٤- Men and Events
۵۵- In the Highlight of Modern History of Afghanistan
۵۶- Guide to Kabul with Nancy Dupree
۵٧- Alexander au Afghanistan
۵٨- Afghanistan Custom ٧ Culture (In Italian)
● ترجمه‌ها:
۵٩- بابر
۶۰- هنر قدیم افغانستان
۶۱- بامیان
۶٢- اسکندر در آریانا
۶۳- صنعت بودائی باختر
۶٤- یونانی‌ها در آریانا (چاپ ناشده)

افزون بر این، استاد کهزاد صدها مقاله بزبان دری و زبانهای خارجی در عرصه تاریخ، ادب، فرهنگ و باستان‌شناسی در دایرةالمعارف آریانا و مجله‌های کابل، آریانا، افغانستان و ژوندون و همچنین در روزنامه‌های اصلاح و انیس به نشر رسانیده است.
 


نمونه شعر او

افغانستان
ای کشــــــور افغـانـســــــتـان
ای ســــــرزمیــــن باســـــتـان
مـهــــــــد فــــــــروغ آریـــــــان
پـایـنــــــده نـامـــت جـــــاودان
پـایـنــــــده نـامـــت جـــــاودان

ای کـشــــــــــور آزادگـــــــــان
ای مـهـبـــــــط فــــــرزانـــــگان
خــاکــت کهــن بختــت جــوان
زی شــــادمـان، زی کـامـــران
زی شــــادمـان، زی کـامـــران

ای مـــرکـز مشــــــرق زمـــین
فـر تـــو با شــــــوکــت قــریــن
کانــون رســــــم راســــــتـیـن 
در پـیـکـــــــر مشـــــــرق روان
در پـیـکـــــــر مشـــــــرق روان

ای قــلـــــب پـــاک آســــــــیـا
ای منـبــــع صــــدق و صـــــفا
خــــاک تــــرا چــــون تــــوتیـــا
در دیــده مـالـــم هــــر زمـــان
در دیــده مـالـــم هــــر زمـــان

حــب تــو باشـــــد دیــن مـــن
عشـــق تـو شــــد آئیـن مـــن
ای مــــادر شـــــیـریــــن مـــن
ای کشـــــور بـا عـز و شـــــان
ای کـشــــور بـا عـز و شـــــان

افــغـانـــی افـــــغـان دیــــــــار
آزاده ای در کـــهســـــــــــــــار
دارم بنــــامــــــت افــتـــخـــــار
تـا زنــده باشــــــم در جــهـان
تـا زنــده باشــــــم در جـهــان

تـــا پـــرچـــم فـتــــح و ظـفــــر
محـــــراب و مـنـــبــر را بـبــــــر
دارد عقـــــابـی جـــــلـوه گـــر
در مـطلــع مـشـــــرق عـیـــان
در مـطلــع مشــــــرق عـیـــان


 

  • ابراهیم اخلاقی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

ابراهیم اخلاقی | يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ب.ظ

مولانا جلال الدین محمد بلخی

مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛  فرزند بهاالدین ولد سطان العلماء در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ در روستای بهاالدین حومه شهر بلخ واقع در افغانستان متولد شد. هنوز بحد رشد نرسیده بود که پدر او به علت رنجشی که از سلطان محمد خوارزمشاه پیدا کرده بود شهر و دیار خود راترک کرد و با خاندان خود به عزم حج و زیارت کعبه از بلخ مهاجرت نمود. در نیشابور به زیارت عطار عارف مشهور قرن هفتم شتافت. او جلال الدین را ستایش کرد. وکتاب اسرار نامه ئ خود را به او هدیه داد.

پدرش از خراسان عزم بغداد کرد واز آنجا پس از سه روز اقامت در مدرسه مستنصریه عازم مکه شد. وپس از بر آوردن مناسک حج قصد شام کرد و مدتها در آن شهر ماند و در پایان عمر به شهر قونیه رفت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و به ارشاد خلق میپرداخت.

جلال الدین محمد پس از وی در حالی که بیش از 24 سال از عمرش نمی گذشت بر مسند پدر نشست و به ارشاد خلق پرداخت. در این هنگام برهان الدین محقق ترمذی که از تربیت یافتگان پدرش بود, به علت هجوم تاتار به خراسان و ویرانی آن سرزمین به قونیه آمد و مولانا او را چون مراد و پیری راه دان برگزید و پس از فوت این دانا مدت 5 سال در مدرسه پدر خود به تدریس فقه و سایر علوم دین مشغول شد. تا آنکه در سال 642 هجری به شمس تبریزی برخورد.

شمس و افادات معنوی او در مولانا سخت اثر کرد. مولانا قبل از ملاقات با شمس مردی زاهد ومتعبد بود و به ارشاد طالبان وتوضیح اصول و فروع دین مبین مشغول بود. ولی پس از آشنایی با این مرد کامل مجالس وعظ وسخنرانی را ترک گفت ودر جمله صوفیان صافی واخوان صفا درآمد وبه شعر وشاعری پرداخت واین همه آثار بدیع از خود به یادگار گذاشت.

شمس بیش از سه سال در قونیه نماند وبه عللی که به تفضیل در شرح احوال مولانا باید دید. شبی در سال 645 ترک قونیه گفت وناپدید شد. مولانا در فراق او روز گار ی بس ناروا گذراند وچون از وی نا امید شد دل پس از او به حسام الدین چلپی سپرد و به در خواست او به سرودن اشعار مثنوی معنوی مشغول شد. و اشعار این کتاب را به حسام الدین عرضه میکرد, تا اینکه سر انجام در اوایل سال 672 هجری به دیدار یار شتافت. مولانا در زمانی می زیست که دوران اوج ترقی و درخشش تصوف در ایران آن روز بود. در طی سه قرن پیش از روزگار زندگی او, درباره اقسام علوم ادبی , فلسفی , دینی و غیره به همت دانشمندان و شاعران و نویسندگان نام آور خراسانی مطالعات عمیق انجام گرفته وآثار گرانبهایی پدید آمده بود.

شعر فارسی در دوره های پیش از مولانا با طلوع امثال رودکی , عنصری , ناصر خسرو , مسعود سعد , خیام ,انوری ,نظامی ,خاقانی راه درازی سپرده ودر قرن هفتم هجری که زمان زندگانی مولوی است به کمال خود رسیده بود. شعر عرفانی هم در همین دوره به پیشرفت های بزرگ نائل آمده و بدست عرفای مشهوری همچون سنایی , عطار و دیگران آثار با ارزشی مانندحدیقه , منطق الطیر , مصیبت نامه , اسرار نامه و غیره پدید آمده بود.

مولوی را نمی‌توان نماینده دانشی ویژه و محدود به شمار آورداگر تنها شاعرش بنامیم یا فیلسوف یا مورخ یا عالم دین, در این کار به راه صواب نرفته ایم . زیرا با اینکه از بیشتر این علوم بهره وافی داشته و گاه حتی در مقام استادی معجزه گر در نوسازی و تکمیل اغلب آنها در جامعه شعرگامهای اساسی برداشته , اما به تنهایی هیچ یک از اینها نیست, زیرا روح متعالی و ذوق سرشار, بینش ژرف موجب شده تادر هیچ قالبی متداول نگنجد.

شهرت بی مانند مولوی بعنوان چهره ای درخشان و برجسته در تاریخ مشاهیرعلم و ادب جهان بدان سبب است که وی گذشته از وقوف کامل به علوم وفنون گوناگون, عارفی است دل آگاه, شاعری است درد شناس, پر شور وبی پروا و اندیشه وری است پویا که آدمیان را از طریق خوار شمردن تمام پدیده های عینی و ذهنی این جهان, همچونعلوم ظاهری , لذایذ زود گذر جسمانی, مقامات و تعلقات دنیوی , تعصبات نژادی, دینی و ملی, به جستجوی کمال و آرام و قرار فرا می خواند. آنچه مولانا میخواهد تجلی خلق و خوی انسانی در وجود آدمیان است که با تزکیه درون و معرفت حق و خدمت به خلق و عشق و محبت و ایثا و شوق به زندگی و ترک صفات ناستوده به حاصل می آید.

هنر بزرگ او بحث و برسی های دلنشین و جاودانه ای است که به دنبال داستان ها پیش می آورد و اندیشه های درخشان عرفانی و فلسفی خود را در قالب آنها قرار میدهد. داستان بهانه ای است تا بهتر بتواند در پی حوادثی که در قصه وصف شده، مقاصد عالی خود را بیان دارد.

در تعریف تصوف سخنان بسیار آمده است. از  ابو سعید ابو الخیر پرسیدند که صوفی کیست؟ گفت: آنکه هر چه کند به پسند حق کند و هر چه حق کند او بپسندد. صوفیان ترک اوصاف و بی اعتنایی به جسم و تن را واجب می شمارند و دور ساختن صفات نکوهیده را آغاز زندگی نو وتولدی دیگر به شمار می آورند.

معروفترین کتابهای مولانا:
دیوان شمس- مثنوی معنوی- فیه ما فیه
تاریخ و محل فوت
در غروب روز ۵جمادی الاخر ۶۷۲ه.ق در سن ۶۸ سالگی در قونیه فوت کرد که الان مقبره این شاعر برزگ قرن ششم در قونیه (ترکیه امروزی) می باشد که محل زیارت عاشقان و شیفتگان این شاعر برزگ هستند.

  • ابراهیم اخلاقی

پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

ابراهیم اخلاقی | يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ب.ظ

پیر هرات خواجه عبدالله انصاری

عالم و عــارف مشهور کشــــور شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری ره در سال 396 هجری قمری در کهندژ شهر تاریخی هرات تولد گردید. پدرش ابو منصور محمد که درزمان خود یکی از عالمان و پزهیزگاران و حافظ قرآن وقت بود از راه کار دکانداری امرار معاش می نمود.

خواجه عبدالله انصاری که از آوان خرد سالی دارای استعداد قوی و ذهن وقاد بود. تا ده سالــــگی تحت رهنمایی پدر خـــــود به فراگیری تعلیمات متداوال علوم دینی پرداخت . زمانی که پدرش کسب و کــار را فرو گذاشت و راهی بلخ گردید و در آنجا سکونت اختیار نمود، خواجه عبدالله بدون سرپرست باقی ماند. اما دوستان پدر وی که از علما عرفا و متصوفین بزرگ بودند اهتمام تعلیم و تربیت او را به عهده گرفته از وی مراقبت می نمودند از این جمله یحیی بن اعمار شیبانی مشهور به خواجه غلتان ولی و شیخ ابو اسمیعل و محمد بن حمزه به صورت اخص قابل تذکر اند.

خواجه عبدالله انصاری به اثر ذکاوت آگاهی و استعداد خود در کمترین زمان بسیاری از علوم دینی وادبی رافرا گرفت و مطالعات عمیقی به عمل آورد که به نام یک عالم و عارف بزرگ مشهور گردید. در سال 417 هجری قمری به منظور آموزش عالی در علوم دینی پرداخت و بار دیگر به سوی وطن عزیمت نمود. آنگاه به تدریس و سلوک و طریقت رو آورد شیخ عمو کــه وی را پسرم خطاب می نمـــــود امور مربوط به خانقاه را برایش سپرد و خـــود مثل گذشته به گشت و سفر پرداخت در ســـال 422 هجری قمری یحیی بن اعمار استاد خواجه عبدالله انصاری فوت نمود که نظر به وصیت او بر مسند علمی اش تکیه زد و به تـــدریس علوم دینی و عـرفانی پرداخت و چندین بار سفر حج نمود و به زیارت کعبه معظمه مشرف گـــــردید و با بسیاری از علما و فضلا دیار به عمل آورد و از آنها کسب فیض کرده، استفاده های علمی نمود.

خواجه عبدالله انصاری به اثر علم و آگاهی و عرفانش در تمام نقاط پر آوازه گردید و به نام یک عارف و صوفی و اهــل طریقت مشهور شد و علاقه مندان زیادی از گـــوشه و کنار بدورش جمع آمدند و از محضرش کسب فیض و استفاده معنوی میکردند.

در آن زمان که غزنوی ها زمام امور را بــه دست داشتند سلطان مسعود بن محمود امیر بــــود و خواجه عبدالله انصاری که غرقه در دریای عرفان و طریقت بسر میبرد چندان پروایی به سیاست و حـــاکم و حکومت نداشت. در این فرصت برخی از حاسدین و بد بینان که شیوه معتزلی واشعریه داشتند و مقام عــلمی و عرفانی خواجه انصار را به دربار خواست و او پس از یک سلسله گفت و شنود سلطان را قناعت داده خاضع ساخت و آنگاه با عزت تمام مرخصش نمودند پس از غزنویان در وقت حکمروایی سلجوقیان بر هرات نیز مخالفین از پا ننشستند و یکبار دیگر دست به تهمت و بد گویی آلودند. بدین رو زمامداران وقت خواجه عبدالله انصاری را در نزدیکی پوشنج زندانی ساختند که در سال 439 هجری قمری پس از یک سال بند آزاد شد و باز هم به تدریس و تعلیم علوم دینی پرداخت، خواجه عبدالله انصاری نه تنها یک مفسر، محدث، عالم و عارف بزرگ بود، بلـــکه شاعر و نویسنده توانایی هم بود نویسندگی را از دوره خردسالی آغاز کرده و بر مبنای یک روایت در سن نه سالگی به نقل و نوشتن احادیث پرداخت که به یاری حافظه قوی خود هزار ها حدیث، اشعار دری و عربی را حفظ داشت.

وی در دوره پربار علمی خود، قلم را نیز از دست نگذاشت و تعداد زیادی آثار گونه گون به جا نهاد. آثار او به دو بخش تقسیم میشود. یکی از آثار دوره جوانی اش بوده که در پخته سالی همراه با درس و تدریس نـــوشته و آثاری که شاگرادنش در جریان تدریس و توضحیات وی نگاشته و به او منسوب کرده اند. خواجه عبدالله انصاری که در آخــــرین دوره حیات بینایی چشمانش را از دست داده بود روی یک موضوع مشخص و مهم برای شاگردانش توضحیاتی ارایه می نمود که آنها یاد داشت بر میداشتند و بگونه آثار مستقل به جا مانده است ، این داشته های گرانبها جلوه های ارزشناکی از علم و عرفان میباشد. علاوه بر این دو گونه آثار برخی آثار دیگر هم وجود دارد که به نام خـــواجه عبدالله انصاری مشهور و منسوب است و بعضی دانشمندان صاحب نظـــر معترض اند چنـــــدی از این آثار منسوب به خواجه عبدالله انصاری مبتنی بر ضعف نگارش و دگرگونه بودن سبک معلوم می شود که از او نیست. لیکن به نامش چاپ گردیده است.

خواجه عبدالله انصاری ، آثار خود را با نثر زیبای مسجع به زبانهای عربی و دری نوشته است وی چندین کتاب را تالیف نموده که تعداد نوشته هایش به 32 اثر میرسد در این جا چند کتاب از این عالم عارف را معرفی می‌نمایم:
تفسیر قرآن عظیم الشان
طبقات الصوفیه
منازل السارین 
صد میدان
مناجات نامه یا الهی نامه
کتاب القواعد
شرح التعریف المذهب التصوف
مناقب الامام احمد ابن حنبل
ذم الکلام 
مذاکرات و غیره

این عارف، صوفی بزرگ، عالم دینی ، مبلغ، مدرس ، نویسنده و شاعر در سال 481 هجری قمری فوت نمود و در گازرگاه هرات به خـــاک سپرده شد و تا کنون آرامــگاه این بزرگمرد اندیشه و صفا زیارتگاه سوخته گان معرفت الهی است.

نمونه ای از مناجات پیر هرات
الهی! ما را پیراستی چنانکه خواستی
الهی! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور
الهی ! تا با تو آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم، در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم.
بر سه چیز اعتماد مکن، بر دل و بر وقت و بر عمر؛ که دل رنگ گیر است و وقت تغیر پذیراست و عمر همه تقصیر.
توفیق عزیز است و نشان آن دو چیز اولش سعادت و آخرش شهادت.
مست باش و مخروش، گرم باش و مجوش، شکسته باش و خاموش، که سبوی درست را به دست برند و شکسته را به دوش.
دی رفت و باز نیاید، فردا اعتماد را نشاید، امروز را غنمیمت دان که دیر نیاید، که بسی برنیاید که از ما کسی را یاد نیاید.
اگر داری طرب کن، و اگر نداری طلب کن، یار باش بار مباش، گل باش خار مباش.

  • ابراهیم اخلاقی

ابوریحان بیرونی

ابراهیم اخلاقی | يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ

ابوریحان بیرونی

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی دانشمند بزرگ و ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و تاریخ‌نگار سده چهارم و پنجم هجری در ۲۹ سنبله ۳۵۲ خورشیدی (۳ ذیحجه ۳۶۲ قمری) در خوارزم که در قلمرو سامانیان بود به دنیا آمد، و زادگاه او که در آن زمان روستای کوچکی بود بعدها به «بیرونی» تجدید نام داده شد. مرگش در غزنه در اوان انقلاب سلجوقیان و پادشاهی مسعود بن محمود غزنوی بوده‌است و برخی درگذشت او را در ۲۸ قوس ۴۲۷ خورشیدی ( 440 قمری)می‌دانند.

بیرونی که در جرجانیه خوارزم نزد ابونصر منصور تحصیل علم کرده بود، مدتی نیز در گرگان زیر پشتیبانی مادی و معنوی زیاریان که مرداویج سر دودمان آنها بود به پژوهش پرداخته بود و پس از آن تا پایان عمر در ایران خاوری آن زمان به پژوهش‌های علمی خود ادامه داد. با این که محمود غزنوی میانه بسیار خوبی با بیرونی نداشت و وسایل کافی برای پژوهش، در اختیار او نبود ولی این دانشمند لحظه‌ای از تلاش برای تکمیل تحقیقات علمی خود دست نکشید.

بیرونی دقّت و اصابت نظر خویش را مدیون مطالعات فلسفی بود، امّا او در فلسفه پیرو روش متعارف عهد خویش یعنی آن روش که به وسیله کندی و فارابی و نظایر آنان تحکیم و تدوین شده بود نبود ؛ بلکه به باورهای ویژه و روش جداگانه و ایرادات خود بر ارسطو ممتاز است، وی همچنین از آثار فلسفی هندوان کتبی چون «شامل» را به عربی ترجمه نمود.

تألیفات بیرونی به زبان عربی، یعنی زبان علمی و همه‌کس‌فهم عالم اسلام بوده است، مگر ترجمهٔ التفهیم که خود، آن را از عربی به فارسی برگردانیده استدانشنامه علوم چاپ مسکو، ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاه‌ها، دانشکده‌ها و تالار کتابخانه‌ها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده‌اند
بیرونی که بر زبان‌های یونانی، هندی و عربی هم چیره بود، کتب و رسالات بسیار که شمار آنها را بیش از ۱۴۶ گزارش کرده‌اند نوشت که جمع سطور آنها بالغ بر ۱۳ هزار است. مهم‌ترین آثار او التفهیم در ریاضیات و نجوم، آثار الباقیه در تاریخ و جغرافیا، قانون مسعودی که نوعی دانشنامه است و کتاب تحقیق ماللهند درباره اوضاع این سرزمین از تاریخ و جغرافیا تا عادات و رسوم و طبقات اجتماعی آن. بیرونی کتاب دانشنامه خود را به نام سلطان مسعود غزنوی حاکم وقت کرد، ولی هدیه او را که سه بار شتر سکه نقره بود نپذیرفت و به او نوشت که که کتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشته است، نه پول. بیرونی، هم‌دورهٔ بوعلی سینا بود که در اصفهان می‌نشست و با هم مکاتبه و تبادل نظر فکری داشتند.

بیرونی در جریان لشکرکشی‌های محمود غزنوی به هند( پاکستان امروز بخشی از آن است) امکان یافت که به این سرزمین برود، زبان هندی فراگیرد و در باره اوضاع هند پژوهش کند که فراوردهٔ این پژوهش، کتاب هندشناسی اوست.بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر کرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود 11 شهر هند را تعیین نمود خود بیرونی می نویسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می برد، از کوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده کرد. نیز روشن است که او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای که به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال 398 آغاز می شود و ماه گرفتگی روز 30 شهریور همان سال را نیز در بر دارد. او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد که آخرین آنها انقلاب زمستانی سال 400 بود
بیرونی گردش خورشید، گردش محوری زمین و جهات شمال و جنوب را دقیقا محاسبه و تعریف کرده است. خورشیدگرفتگی هشتم آوریل سال ۱۰۱۹ میلادی را در کوههای لغمان درافغانستان کنونی رصد و بررسی کرد و ماه‌گرفتگی سپتامبر همین سال را در غزنه به زیر مطالعه برد.

از ابتکارهای وی اینست که برای اولینبار جدول وزن مخصوص اجسام را تنظیم کرد و وزن مخصوص هیجده ماده، رامعین نمود و همبه کرویت زمین قائل بود، دایره‌البروج را نسبت به استواء حساب کرد و عددی به دستآورد که به نتیجه‌ی محاسبه‌های دقیق امروز نزدیک است. وی قاعده‌های تصاعد حسابی رانیز بدست آورد.
ابوریحان بیرونی صد و پنجاه و سه کتاب در علم‌های مختلفهمچون هیأت، پزشکی، ریاضی، طبیعی، فلسفه، نجوم، تاریخ، جغرافیا، داروشناسی و مبحث‌هایدیگر تألیف کرده است.
آثار از بین رفته: ریاضیات و نجوم واحکام نجوم، نود وسه جلد- موضوعهای دیگر، بیست و پنج جلد جمعا صد و هجده جلد بوده است
آثار موجود: ریاضیات خالص هفت جلد–ریاضیات عملی پانزده جلد-موضوعهای دیگر سیزده جلد که جمعا سی و پنج جلد می شود
تحقیق ماللهند: موضوع این کتاب مذهب و عادات و رسوم هندوان و نیز گزارشی از سفر به هند است.
قانون مسعودی: کتابی است در نجوم اسلامی شامل یازده بخش. در این کتاب بخشهایی مربوط به مثلثات کروی و نیز زمین و ابعاد آن و خورشید و ماه و سیارات موجود است.
التفهیم لاوایل صناعت التنجیم: این کتاب نیز در نجوم و به فارسی نوشته شده است و برای مدت چند قرن متن کتاب درسی برای تعلیم ریاضیات و نجوم بوده است.
الجماهر فی معرفه الجواهر: بیرونی این کتاب را به نام ابوالفتح مودود بن مسعود تألیف کرد و موضوع کتاب معرفی مواد معدنی و مخصوصاً جواهرات مختلف است. ابوریحان در این کتاب فلزات را بررسی کرده و نوشته است. او نظریّات و گفته‌های دانشمندانی مانند ارسطو اسحاق الکندی را درباره حدود سیصد نوع ماده معدنی ذکر کرده است.
وی در این کتاب به شرح فلزها و جواهرهای قاره‌های آسیا، اروپا و آفریقا می‌پردازد و ویژگی‌های فیزیکی ماند بو، رنگ، نرمی و زبری حدود ۳۰۰ نوع کانی و مواد دیگر را شرح می‌دهد و نظریه‌ها و گفتارهای دانشمندان یونانی و اسلامی را دربارهٔ آن‌ها بیان می‌کند.
صیدنه: این کتاب دربارهٔ مواد شیمیایی و خواص و طرز تهیه آن‌ها نوشته شده است.
آثار الباقیه عن القرون الخالیه (اثرهای مانده از قرن‌های گذشته): ابوریحان در این کتاب مبدأ تاریخ‌ها و گاه‌شماری اقوام مختلف را مورد بحث و بررسی قرار داده است. از جمله این اقوام - ایرانی‌ها - یونانی‌ها - یهودی‌ها - مسیحی‌ها عرب‌های زمان جاهلیت و عرب‌های مسلمان نام برده و درباره اعیاد هر یک به تفصیل سخن گفته است. این کتاب را می‌توان نوعی تاریخ ادیان دانست.

بیرونی بر اثر سفرهای بسیار به هند به زبان‌های هندی و همچنین سانسکریت چیره بود و کتاب‌های مختلفی را از هندی به عربی ترجمه کرد که عبارتند از: سیدهانتا، الموالید الصغیر، کلب‌یاره.

او همچنین داستان‌هایی را از پارسی به عربی ترجمه کرده است. از جمله این داستان‌ها می‌توان شادبهر(حدیث قسیم السرور)، عین الحیات، داستان اورمزدیار و مهریار و همچنین داستان سرخ‌‌بت و خنگ‌بت(حدیث صنمی البامیان) را نام برد.

بیرونی هنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد بن زکریای رازی پزشک تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن کرد این فهرست به 113 عنوان سر می زند که بعضی از آنها بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست کم 14 سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز کار می کرد به علاوه 7 اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباٌ‌ چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن که امیدی به بازیافت آنها باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. علایق بیرونی بسیار گسترده و ژرف بود و او تقریباٌ‌ در همه شعبه های علومی که در زمان وی شناخته شده بودند سخت کار می کرد وی از فلسفه و رشته های نظری نیز بی اطلاع نبود اما گرایش او به شدت به سوی مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و در انسان معطوف بود در داخل خود علوم نیز بیشتر جذب آن رشته هایی می شد که در آن زمان به تحلیل ریاضی درآمدند. در کانی شناسی، داروشناسی و زبان شناسی یعنی در رشته هایی که در آنها اعداد نقش چندانی نداشتند نیز کارهایی جدی انجام داد اما در حدود نیمی از کل محصولات کار او در اختر شناسی، اختر بینی و رشته های مربوط به آنها بود که علوم دقیقه به تمام معنی آن روزگاران به شمار می رفتند ریاضیات به سهم خود در مرتبه بعدی جای می گرفت اما آن هم همواره ریاضیات کاربسته بود از آثار دیگر بیرونی که هنوز هم در دسترس هستند و می توان اینها را نام برد: اسطرلاب، سدس، تحدید، چگالیها، سایه ها، وترها، پاتنجلی، قره الزیجات، قانون، ممرها، الجماهر و صیدنه، بیرونی در باره حرکت وضعی زمین و قوه جاذبه آن دلالیل علمی آورده است.

شادروان علی اکبر دهخدا درباره ابوریحان بیرونی و آثار او می گوید: 
در هزار سال پیش برد و تسطیح از تسطیحات چهار گانه کره متفطن گشتن - نوع چاه آرتزین کشف کردن - به استخراج ( جیب درجه واحد {سینوس یک درجه }) توفیق یافتن- بالاتر از همه بنای علوم طبیعی بر ریاضی نهادن و قرنها پیش از بیکن برای حل معضلات علمی و فنی متوسل به استقرا شدن و صدها سال مقدم بر کپرنیک و گالیله در مسمع م مرآی پادشاهی چون محمود در عقیده متحرک بودن زمین اصرار ورزیدن - برای معرفت اجمالی در این داهی کبیر کافی است
جورج سارتن محقق شهیر در مقدمه‌ی کتاب «تاریخ علم » درباره‌ی ابو ریحان چنین اظهار نظر کرده : «... بیرونی از خانواده‌ای شیعه متولّد شد،در مذهب عاری از تعصب بود ولی احساسات ملی و ضد عربش تا پایان عمر به قوت خود باقیماند. وی سیاح ، فیلسوف، ریاضیدان، منجم، جغرافی‌دان و دانشمندی جامع بود.

مذهبش مسلمان و مایل به تشیع بود به همین جهت مسلمانی خشکوخشن نبوده است.

کارادوو ، در کتاب متفکران اسلامدرباره ابوریحان چنین نوشته : ... با این که از عصر بیرونی قرنها می‌گذرد قیافه‌ی وی هنوز تازه و جوان است، گویی شخصیت ممتاز او از عصر وی جدا و به زمان ما نزدیک شده است. ماهیت و پختگی فکر او مانندمتفکران کنونی است. بیرونی نکته سنج وتیز بین وفکرش موشکاف و نافذ است و در تحلیل و تشریح مسائل سخت کنجکاو می باشد.
فقیه ابوالحسن علی گوید : آنگاه که نفس در سینه او به شماره افتاده بود بر بالین وی حاضر آمدم. در آن حال پرسید: حساب جدات فاسده را که وقتی مرا گفتی - بازگوی که چگونه بود؟ گفتم اکنون چه جای این سوال است؟ گفت ای مرد کدام یک از این دو بهتر؟ این مساله را بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل در گذرم؟ و من آن مساله بازگفتم - فرا گرفت و از نزد وی بازگشتم و هنوز قسمتی از راه را نپیموده بودم که شیون از خانه او برخاست.

ابوریحان بیرونی در سال 440 هجری در سن 78 سالگی در غزنه بدرود حیات گفت.
 

  • ابراهیم اخلاقی

ابو منصور محمد بن احمد دقیقی بلخی

ابراهیم اخلاقی | يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۴۹ ب.ظ

ابو منصور محمد بن احمد دقیقی بلخی

ابو منصور محمد بن احمد دقیقی بلخی در سالهای بیست و یا سی سده چهارم هجری چشم بدنیا گشود ، و در جوانی بلخ را به نور خرد آذینه بست.
دقیقی بلخی را از آن بایستی خداوندگار راستین بلخ خواند ، که هرگز به گفتهء ناصر خسرو یمنگانی « بپای خوکان نریخته دُر دری را » و انگاه ای که می خواسته بر تارک اهریمن شقاوت مشت مرگ بکوبد تا عروس خرد و فر و شکوه اهورایی را دو باره بر سریر سلطنت زمان به جلوه آورد، کلام را از ژرفای گذشته های بلخ میآغازد ، ویادواره های خرد را در این سرزمین در قامت های گوهرینه ای نقش ها وچهره ها فرا روی تاریخ با درخشندگی سیمای خورشید در نگارستان شعر به نگارگری می گیرد . 
دقیقی بلخی را بدون هرگونه تردید و پنداری میتوان بنیاد گذار کاخ فلک سای شاهنامه که بلندی دیواره های زرینهء آن به وسیله فردوسی بزرگ انجام گرفت ، دانست . و چه شایسته و ارجگذارانه می بود که اگر شاهنامه فردوسی را بنام شاهنامه {دقیقی فردوسی} می ستائیدند.

دقیقی بلخی، این ستایشگر فرزانه خرد، بی گمان میخواسته است که تاریخ سر زمین( آریانا) ( خراسان) ــ افغانستان امروزی را آنگونه که سزاوار است بنویسد تا چشم ها با خوانش آن همچنان بینا ماند و گوش ها ندای حقیقت هویت ملی آئینی و فرهنگی را در منادمت منادیان دروغ و ریا گم ندارند. به همین منظور است که او از بازتاب کامل فروزه های حقایق اسطوره یی که بهر حال انعکاس از واقعیت های تاریخ کشورما به شمارمی آیند، کوتا ه اما استادانه در نگاره ی زیبا ی سراپایی با واژگان نگارخانه شعر به نگارش می گیرد . دقیقی بلخی این فروهیده مرد کیان آئین و ستیزشگر آئین دیو و دد ، کلام را نخست از خاستگاه خرد و انگاه از نبرد فرزانگان با اهر یمن اندیشان ، می آغازد . حضرت دقیقی بلخی ، بلخ ( گزین ) را خواند چنین :

چو گشتاسپ را داد لهــــــراسپ تخـت
فــــرود آمد از تخت و بر بست رخت
بــبــــلخ گــز یـن شـد بـران نـوبـهـا ر
که یــزدان پـرســــتـان بـدان روزگـار
مــر آن جــای را داشـتــنـــدی چـنـان
که مــر مـکه را تــازیان ایــن زمـان

گزین معنی پسندیده و انتخاب شده را می دهد و بلخ بنا به روایات دینی ، اسطوریی و تاریخی شهر مقبول و مورد پسند خدا و شاهان و مردمان بوده است. اما درک روان معنی در تن کلام حضرت دقیقی بلخی، دقت بر ریخته های آئینه تاریخ و پالایش زنگواره ها از سیمای آن ریخته ها را به دور از بال گستری اهریمن به باور های شب ، می طلبد . تا خدا پرستان را از نا خدا پرستان جدا نمود، و به انچه که دقیقی بزرگ خواسته تابر نسل های بعد از خویش یادواره گذارد، رسید. با آنکه در همین راستا گفتنی است ، چیزیکه خداوندگار بلخ دقیقی بلخی را بر ستاوند خرد و قدرت بیان آن بر نشانده است ، پیکره نگاریی برهنه حقایق فارغ از کنایه های اسطوره یی وخلوت نشینی ها ی حاشیه ی است . بگونه ی که وقتی می خواهد شناخت و پرستش خدا را متکی بر خرد و عقل باز گویی کند و انگشت اشارت بر اشایی و مقبولیت معقـولیت آئین خدا پرستی در پیش از ایلغار تازیان بگذارد ، و نسل ها را به تفکر بکشاند . در تمثلی از شیوه عبادت خدا، و سپاس خرد ، نماز لهراسب رابه نگاره گری گرفته، بی پیرایه چنین می گوید:

ببــــــست آن در آفرین خانه را 
نماند اندرو خویش و بیگانه را
بپوشید جامــــهء پرستش پلاس 
بیفگند پاره فــــــروهشت موی
سـوی روشن داد گر کرد روی
همی بود سی سـال پیشش بپای 
برینســــــان پرستید باید خدای
نیایش همـــی کرد خورشید را
چنان بوده بُد راه جمـــــشید را

ستاوند نشین آسمان ادب بلخ از بند 1 تا به 6 تصویر چگونگی عبادت پروردگار را در حریر کلام می آراید ، ودر بند هفت ، طعنه گونه بر رواج عبادات ریا منشانه و بی حضور قلب که پس از چیرگی به خون آلوده آئین عرب دامنگیر مردمان گشته بود، برمنش عبادت راستین پیش ازسیطرهء تازیان بر کشور ما مُهر رهگشایانه و تائید نقش میزند.و در پی آن شگرف تر بند 8 و 9 را باید بر گرفت که در آن یک فصل هزاره سالهء تاریخ آئینی و فرهنگی پیش ازپیام آوری پیمبرخرد زرتشت رادر سرزمین کشور ما با چند گوهر ظریف و پر بهای کلام بر انگشتر تاریخ نگین می بندد، و به معنی دیگر بحری را در کوزه می ریزد.

پیام ظهور حضرت زرتشت در اشعار دقیقی بلخی مرحله ی از نهادگاری باور ها و قانون زندگی بر پایه ی خرد است ، یا به بیان دیگر آغاز مرحله ی تدوین قانون زندگی بر اصول و هنجار های خرد به شمار می آید . با این حال ، بنیاد گذار و سرایشگر نهادینه های خرد اوستایی در شاهنامه ،حضرت دقیقی بلخی را باید نام برد ، اوست که کلام آسمانی اش را از زادگاه نزول فرهء یزدی {بلخ} ،آغاز مینماید و آنگاه به شناسایی پیغمبر خرد و خردمندی رسالت او می پردازد، این چنین :

به شـــاه کــیان گــفــت پـیغمبرم سوی تو خرد رهنــــــــــمون آورم
جهان آفرین گـــــــــفت بپذیر دین نگه کن برین آسمــــــــــان و زمین
که بی خاک و آبـــش بر آورده ام نگه بـــــــــــــده تاش چون کرده ام
نگر تا تواند چنــــــــین کرد کس مگر من که هستم جهان دار و بس
گرایدونک دانی که من کردم این مرا خــــــــــــواند باید جهان آفرین
زگــــــویـنـد ه بـپـذ یر دیــن اوی بـیامــو ز ا زو راه و آئـیــــن اوی
نگـــر تا چه گـوید بر آن کار کن خرد بر گـزین این جهان خوار کن
بــیامــوز آئـــــیــن و دیـن بـهـی که بی دین نا خوب باشـــــــد مهی

دقیقی بزرگ شاهنامه را قرآن گونه به سرایش می آغازد، یعنی هر آیت مبارکه شعری آن دیوان از تفاسیر رویداد های تاریخی و حقایق اسطوریی تاریخ کشور مارا در خویش نهفته دارد . که در اتکای چنین یک ضرورت بود ه که فردوسی بزرگ تفسیر کبیر تاریخ هویت ملی ، آئینی ، و فرهنگ عجمیان را که امروز به قرآن عجم یا شاهنامه فردوسی مسما و آبشخور تشنگان خردوخرد اندیشی میباشد، {بنام خداوند جان و خرد گزین بر تر اندیشه بر نگذرد } آفرید. 
ابر مرد خرد دقیقی بلخی پس از پنجاه و دو آیت شعری که فرد گرد از خرد پذیری گشتاسپ یعنی آئین زرتشت است و اولین عبادتکده زرتشتیان در بلخ بنام { مهر برزین} و روشن نمودن آذر ، و نشاندن درخت کشمر که در ان گشتاسپ شاه شاهان یادگار گونه می نویسد : { که پذیرفت گشتاسپ دین بهی }، که آن درخت کشمر که در جوار عبادگاه خدا پرستدان بلخ قرارداشت به وسیله زرتشت و گشتاسپ بر شانده شد، که خود دارایی سرگذشت است که مانند هر بند از آیات شعری دیگر دقیقی بلخی لازمه ی نوشتن یک کتاب جداگانه را می خواهد.

بعد از این پنجاه و دو آیت که هریک از آیات فرگرد از تاریخ چندین هزار ساله آمیزه با خرد، مردمان سرزمین ما می باشد ، دقیقی بلخی ، پیوستگی و غرور خرد را بر استوایی آزادگی استوان می نمایاند و آن را می ستاید. 
دقیقی به نقل از حضرت زرتشت ، نخستین چالش با اهریمن را آزادی از زنجیره ی باژ دهی بر می تاباند. و این پولادینه شمشیر تصادفی نبودکه ، دقیقی بر نیام دلاوران آوردگاه نبرد با اهریمن می گذارد. از قامت این شمشیر آذر دفاع از خرد می درخشد . دقیقی بزرگ خواسته بیآموزاند که باژ و جزیه دادن ژرفای بندگی و اسارت و پست زیستن انسان را می سازد . فقط انسانهای زبون و بیچاره است که تن به جزیه و باژ می دهند، و این ناپسند ترین چیزی است که آئین خرد با آن می باید بستیزد . چنانکه می فرماید:

بشاه کیان گــفت زرتشت پیر که در دین ما این نبــــــــاشد هژیر
که تو باژ بدهی به سالار چین نه اندر خور دین ما باشد این

چرا دقیقی بزرگ از میان انبوه از مسایل، حماسه ء چالش با باژ و جزیه را آغازین می گرداند؟ 
پاسخ به این پرسش بر میگردد بر باز نگری اندیشه و جهان بینی دقیقی ، و روزگاران که آن ابرمرد خرد میزیسته است. دوران زیست ، دقیقی بلخی عصر سامانیان است ، روزگار سامانیان را میتوان دوره ی رنسانس در تاریخ بعد از ایلغار عرب بر سرزمین ما نامید. این دوره ، روزگاران احیایی ائین ، فرهنگ ، علوم ، و ادبیات و صنایع گذشته ما بود که بدست اعراب جزیه ستان و غنیمت جو مسلمان یکسره با شلاق دین جزیه یی شان بی نفس شده بود.

دقیقی بزرگ با ناپسند خواندن جزیه و باژ، پرده از چهره زشت( دیومردم )های سیاه چرده ی بر می دارد که از چهارصد سال تا به روز حیات او ( دقیقی) خراسان را با لکـد جزیه ستانی وباژگیری ، غنیمت ستانی و کنیز گیری خویش به خاک و خون کشانده بودند. که جز این، دیگر نشانه ای از شرف در کالبد اندیشه شان سراغ نمی توان یافت . 
دقیقی این دانای بزرگ همانگونه که گفته شد ، نمی خواهد قفل های دروازه تاریخ را خود برای دیگران بگشاید ، بلکه کلیـد می دهد تا پناهجویان رستگاری و آزادی مه در بند اند خود درب های زندان بشکنند و از دهلیز های تنگ و تاریک تاریخ عبور نموده به گشایش دروازه باغستان های خرد ، تفرجگاه های{ مهر برزین و نوبهار}و گلگشت های آزادی ، پاکی ، و دیگر آبادی های سزوار انسان و انسانیت برسند.

هدف دیگر دقیقی بزرگ از به آغاز گرفتن چالش با باژ و جزیه در ابتدای آیات اشعارش ، هشداری آموزشگرانهء است که به شاهان و خداوندان سامان می دهد، تا مبادا چنان طاهریان و صفاریان با رنگ شرم وبی ننگی دامن در تاریخ آلوده سازند و چهارصد دختر نوجوان خراسانی را جهت ارضای شهوت خلیفه اعراب مسلمان ، باج پیشکش نماید . در تاریخها نوشته شده است که:« عبدالله بن طاهر پوشنگی 400 دوشیزه نوجوان را به خلیفه بغداد از خراسان فرستاد.

حضرت دقیقی بلخی میدانست که آل سامان نسبت به دین و سنت های عرب تفقدی ندارند . زیرا آل سامان از خانواده سامان خداد بلخ بودند که به آئین زرتشتی تعلق پاک داشتند . اما نمی توانستند پس از سیصد سال در حالیکه حضور سیاه اعراب هنوز پیکر هستی سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و آئینی جامعه خراسان زمین رادر سایه تیره ء هول و وحشت اهریمنانه خود نگهداشته بود ، بیکبارگی به شکار شغالان برآیند و از مصیبت اشغال آنها کشتزار های خرد را بیالایند.
تفسیر آیات آسمانی و آرمانهای دقیقی بلخی را حضرت فردوسی بزرگ در یا مرد دیگر خراسان زمین چنان تکمیل کرده است که بشریت امروز بر معبد کلام او سر تعظیم فرود می اورد.

  • ابراهیم اخلاقی

شیخ الرئیس ابن سینا

ابراهیم اخلاقی | يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۴۹ ب.ظ

شیخ الرئیس ابن سینا

شیخ الرئیس نواسه علی سینا، ‌معروف به ابن سینا . به قولی در ماه صفر سال 370 هجری قمری(مطا بق 980 میلادی ) از پدر بلخی ایی بنام عبدالله ( از سبب وزیر مالیه بودن در زمان سلطنت نوح بن منصور به بخارا مرکز ماورالنهر و خراسان انزمان انتقال نموده بود) و مادر بخارایی بنام ستاره در قریه خورمیثن(قریه ای میان بلخ و بخارا)طفلی چشم به جهان گشود .که نامش را حسین گذاشتند.

شرکت در جلسات بحث از دوران کودکی ، به واسطه پدر که از پیروان آنها بود . بوعلی را خیلی زود با مباحث و دانش های مختلف زمان خود آشنا ساخت . استعداد وی در فراگیری علوم ، پدر را بر آن داشت تا به توصیه استاد وی ابو عبدالله ابراهیم بن حسین ناتلی ، ‌ابن سینا را به جز تعلیم و دانش اندوزی به کار دیگری مشغول نکند . و چنین شد که وی به دلیل حافظه قوی و نبوغ خود در ابتدای جوانی در علوم مختلف زمان خود از جمله طب مهارت یافت.

ابن‌سینا، کودکی بسیار تیز هوش بود. دانش او همه علوم زمان، نحو و ریاضیات، طبیعیات و طب، فقه و الا‌هیات بود. او، از چنان شهرتی برخوردار بود که در 17 سالگی امیر سامانی، نوح ابن منصور، او را دربار خود خواند و ابن‌سینا توانست بیماری او را معالجه کند. با این همه، مابعد‌الطبیعه ارسطو بر ابن‌سینا سخت دشوار می‌نموده است، چنانکه چهل بار آن کتاب را خواند، ولی چیزی بر او روشن نشد و سرانجام با قرائت رساله‌ای از فارابی که به تصادف به آن دست یافته بود، «پرده از پیش چشمان او برداشته شد». اعتراف به این قدر دانی ]از فارابی[ را با علاقه ثبت کرده‌اند، ابن سینا، در 18 سالگی، به تقریب، بر همه علوم آگاهی به هم رسانده بود، ولی می‌بایست آنها را به کمال می‌آموخت. او، پس از مرگ پدر، در خراسان به سفر پرداخت. او،ابتدا به گرگان (در جنوب شرقی دریای خزر) رفت و در آنجا، دوستی امیر ابو محمد شیرازی به او اجازه داد تا مجلس درسی برقرار کرده و به نوشتن قانون در طب آغاز کند که در مشرق زمین، تاکنون و در مغرب زمین، طی چندین سده مبنای مطالعه طب بوده است.

ابن سینا پس از اقامتی در ری (در چند کیلومتری جنوب تهران کنونی) که فیلسوف ما به خدمت سیده نایب السلطنه و فرزند جوان او مجدالدوله در آمد بود، عازم قزوین و آنگاه همدان (در مغرب ایران) شد. یک بار، امیر همدان، شمس الدوله او را به وزارت منسوب کرد، اما فیلسوف با لشکریان مشکل پیدا کرده و از شغل خود کناره گرفت. ابن سینا، بار دوم، به خواهش امیر که مورد معالجه او قرار گرفته و از بیماری نجات یافته بود، وزارت را پذیرفت. مرید او، جوزجانی، موقع را مغتنم شمرده و از او خواست تا شرحی بر آثار ارسطو بنویسد. در همین زمان، در همدان، برنامه خسته کننده‌ای آغاز شد. روزها، به سیاست پرداخته می‌شد و شبها، به کار جدی‌تر. جوزجانی، صفحاتی از طبیعت شفا و شاگرد دیگری صفحاتی از قانون را بر او می‌خواند. این وضع، تا دیروقت، در شب ادامه پیدا می‌کند و آنگاه، اندکی استراحت می‌کردند. ابن سینا با مرگ امیر، در پنهانی، با امیر اصفهان، علاءالدوله به مکاتبه پرداخت و این بی‌احتیاتی، به زندانی شدن او انجامید و در همین ایام محبس بود که نخستین رساله تمثیلی، یعنی رساله حی بن یقظان به رشته تحریر کشیده شد. ابن سینا، موفق به فرار از زندان شد و به اصفهان رفت. او، در همین شهر، از نزدیکان امیر شد و بار دیگر، به همراه شاگردان، همان برنامه پیشین همدان را به اجرا درآورد. در سال 421ق/1030م (هفت سال پیش از مرگ ابن‌سینا)، مسعود، پسر سلطان محمود غزنوی بر اصفهان مسلط شد و اثاثیه شیخ الرئیس به غارت رفت. دانشنامه بزرگ او به نام کتاب الانصاف ( شامل بیست و هشت هزار مقاله در بست مجلد) که در آن، ابن سینا مشکلات آثار فیلسوفان را با فلسفه خاص خود معروف به حکمت مشرقیه سنجیده است، نابود شد.

از این دانشنامه عظیم، چند فقره، بیشتر باقی نمانده است (که یا از تاراج مصون مانده و یا توسط خود ابن‌سینا جمع آوری شده است) که عبارتند از: بخشی از تعلیقات بر اثولولوجیا منسوب به ارسطو، شرح کتاب اللام مابعد‌الطبیه، تعلیقات بر کتاب نفس و شاید، دفترهایی که با عنوان منطق المشرقیه باقی مانده است. ابن سینا که امیر را در لشکر به همدان همراهی می‌کرد، در بستر بیماری افتاد، ولی اگرچه با دقت به درمان خود پرداخت، اما در پنجاه و هفت سالگی، در حالی که در نهایت قوت بود، به سال 428ق/1037م در نزدیکی همدان، روی در نقاب خاک کشید. از آنجا که به همه معلوم است، علی سینا در علم قال نابغهء وقت خود بوده که 505 تالیف گرانبهای او در تمام علوم گواه این ادعا شده میتواند و درعرصه های مختلف، فلسفه، طبابت، منطق، نجوم، موسیقی، ادبیات، روانشناسی، الهیات، طبیعت و ساینس دست آورد های چشمگیری دارد که بشر امروز از آن برای ترقی و تعالی خود استفاده میکند.

وی با وجود پرداختن به کار سیاست در دربار منصور ، پادشاه سامانی و دستیابی مقام وزارت ابوطاهر شمس الدوله دیلمی و نیز درگیر شدن با مشکلات ناشی از کشمکش امرا که سفرهای متعدد و حبس چند ماهه وی توسط تاج الملک ، حاکم همدان ، را به دنبال داشت . بیش از صدها جلد کتاب و تعداد بسیاری رساله نگاشته که هر یک با توجه به زمان و احوال او به رشته تحریر در آمده است . وقتی در دربار امیر بود و آسایش کافی داشت و دسترسی اش به کتب میسر بود ،‌ به نوشتن کتاب قانون در طب و کتاب الشفا یا دائره المعارف بزرگ فلسفی خود مشغول می شد که اوج کمال تفکر قرون وسطی است که بدان دست یافت و در تاریخ تفکر انسانی از تحقیقات معتبر جهان بشمار میرود .

اما در هنگام سفر فقط یادداشت ها و رساله های کوچک می نوشت از میان تالیفات ابن سینا ،‌ شفا در فلسفه و قانون در طب شهرتی جهانی یافته است . کتاب شفا در هجده جلد در بخش های علوم و فلسفه ، یعنی منطق ، ریاضی ، طبیعیات و الاهیات نوشته شده است . منطق شفا امروز نیز همچنان به عنوان یکی از معتبرترین کتب منطق مطرح است و طبیعیات و الاهیات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . کتاب قانون در طب در هفت جلد نیز که تا قرن ها از مهمترین کتب طبی به شمار می رفت . شامل مطالبی درباره قوانین کلی طب ، دواهای ترکیبی و غیر ترکیبی و امراض مختلف می باشد . این کتاب در قرن دوازدهم میلادی همراه با آغاز نهضت ترجمه به زبانهای لاتین و تا امروز به زبان های انگلیسی ، فرانسوی و آلمانی و ایرانی نیز ترجمه شده است و به عنوان متن درسی طبی در پوهنتون های اروپایی تا سال 1650 میلادی به عوض آثارجالینوس و موندینو در دانشگاه هایLavain و Monpellier تدریس میشد.

ابن سینا در زمینه های مختلف علمی نیز اقداماتی ارزنده به عمل آورده است . او اقلیدس را ترجمه کرد . رصدهای نجومی را به عمل درآورد و در زمینه حرکت ، نیرو ، فضای بی هوا ( خلا ) ، نور ، حرارت تحقیقات ابتکاری داشت . رساله وی درباره معادن و مواد معدنی تا قرن سیزدهم در اروپا مهمترین مرجع علم زمین شناسی بود . درباره این رساله فیگینه در کتاب دانشمندان قرون وسطی چنین آورده است : ابن سینا رساله ای دارد که اسم لاتین آن چنین است : De Conglutineation Lagibum . در این رساله فصلی است به نام اصل کوه ها که بسیار جالب توجه است . در آنجا ابن سینا می گوید : ممکن است کوه ها به دو علت به وجود آمده باشند . یکی برآمدن قشر زمین . چنان که در زمین لرزه های سخت واقع می شود و دیگر جریان آب که برای یافتن مجرا ، سبب حفر دره ها و در عین حال سبب برجستگی زمین می شود . زیرا بعضی از زمین ها نرم هستند و بعضی سخت . آب و باد قسمتی را می برند و قسمتی را باقی می گذارند . این است علت برخی از برجستگی های زمین . 
علی سینا از دو اوقیانوس عرفان و تصوف یکی ابو سعید ابوالخیر و دیگری ابوالحسن خرقانی فیض ها برده است و این دو مشایخ بزرگ در تربیت عرفانی او نقش و اثر گذار بوده اند.

علی سینا شاگردی از دبستان معرفت دو مشایخ بزرگ بوده و گل های از این بوستان معرفت چیده است، طوری که امام فخر رازی او را اولین و آخرین کسی میداند که دست آورد های شگرفی در تصوف و عرفان دارد.
علی سینا، حافظ قرآن بوده به تمام احکام شریعت واقف بود و هیچ نوعه اختلافاتی میان او و اهل شریعت وجود نداشته است. 
علی سینا، مسلمان آگاه و دارای شریعت، عالم دین، عارف کامل، فیلسوف صاحب اندیشه و دانشمند زمان خود بود. خود او چه زیبا فرموده است:
"تعداد واصلان به حق اندک است و جناب حق به روی هر کس باز نیست. او اشاره میکند که علت انکار مردم نسبت به مسایل عرفانی، جهل و نادانی آنان است، و این نوع کمال برای هر کسی میسر نیست، زیرا با اکتساب محض فراهم نمیگردد، بلکه علاوه بر اکتساب ، گوهری مناسب و شایستهء آن کمال لازم است".

آثار او که تاثیری ژرف در مغرب زمین سده‌های میانه و در مشرق زمین تاکنون گذاشته، همه قلمرو‌های فلسفه و علوم آن زمان را شامل می‌شود. ابن‌سینا، به بهترین وجهی، نمونه کامل انسان جامع سده‌های میانه را در خود تحقق بخشید. از ابن‌سینا، رساله‌ای در باب نماز و چند تفسیر بر سوره‌های قرآنی باقی مانده است. این آثار که از آثار فارابی نشات گرفته بود، نظر به وسعت خود سایه‌ای بر اثر فارابی انداخت ( همچنانکه تا حدی آثار ملاصدرا شیرازی، در مقایسه با آثار میرداماد، معلم ثالث در سده‌های دهم و یازدهم ق/ شانزدهم و هفدهم م چنین وضعیتی داشته است.)

این همزمانی، افقی را وسعت می‌بخشد که چهره معنوی ابن سینا در آن ظاهر می‌شود. وانگهی، مجموعه آثار ابن سینا، پیچیدگی روح و نظریه‌ای را به ما می‌فهماند که حکمای مدرسی لاتینی، جز به بخشی از آن پی‌نبرده بودند. درست است که این پیچیدگی از اثر عظیم او شفا ناشناسی شده است که منطق، طبیعیات و الهیات را شامل می‌شده، اما نیت شخصی فیلسوف می‌باید در آن چیزی به کمال می‌رسید که چنانکه گفته شد، می‌بایستی «حکمت مشرقیه» باشد.

ابوعلی سینا در سال 428 هجری قمری ، زمانی که تنها 58 سال داشت ،‌ در حالی رخت از جهان بربست که با ادای دین خود به دانش بشری ، نامی به صلابت تمدن خراسانی از خود به جای گذاشت اما دریغ ودرد که امروز این صلابت تمدن خراسانی دارد که اهسته اهسته به باد فراموشی سپرده شود.
 

  • ابراهیم اخلاقی